صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 29 , از مجموع 29

موضوع: ◄|♥|♥|► خاطرات شهداي تفحص ◄|♥|♥|►

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,719
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,860
    مورد تشکر
    7,620 در 2,114
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    تفسیر اشک و لبخند




    عصر يك روز گرم بود و بيابان هاى خشك و گسترده جنوب; و احساس ناشناخته درونى اى كه ما را به طرف كانالى كه عرض و «نفررو» كشانده بود. بيشتر طول آن را صبح زيرورو كرده و گشته بوديم، و فكر نمى كرديم كه يدگر شهيدى در آنجا باشد. يكى از بچه ها بد جورى خسته و كلافه شده بود; در حالى كه رويش به كانال بود، فرياد زد:
    خدايا، ما كه آبرويى نداريم، اما اين شهدا پيش تو آبرو دارند، به حق همين شهدا كمكمان كن تا پيكرشان را پيدا كنيم!
    به نقطه اى داخل كانال مشكوك شديم. بيل ها را به دست گرفتيم و شروع كرديم به كندن. بيست دقيقه اى كه بيل زديم، برخورديم به تعدادى وسايل و تجهيزات از قبيل خشاب اسلحه، قمقمه، فانسقه و... كه خود مى توانست نشانى از شهيدان باشد، ولى كار را كه ادامه داديم، چيزى يافت نشد. اين احتمال را داديم كه دشمن، بعد از عمليات وسايل و تجهيزات شهدا را داخل اين كانال ريخته است.
    درست در آخرين دقايقى كه مى رفت تا اميدمان قطع شود و دست از كار بكشيم، بيل دستى يكى از بچه ها به شيئى سخت در ميان خاك ها خورد. من گفتم: «احتمالا گلوله عمل نكرده خمپاره باشد»، ولى بقيه اين احتمال را رد كردند. شدت فعاليت بچه ها بيشتر شد، پندارى نور اميد در دلهاشان روشن شده بود. دقايقى نگذشت كه دسته هاى زنگ زده برانكاردى توجهمان را جلب كرد، كمى خوشحال شديم. ولى اين هم نمى توانست نشانه وجود شهيد باشد. فكر كرديم برانكارد خالى باشد. سعى كرديم دسته هايش را گرفته و از زير خاك بيرون بكشيم. هرچه زور زديم و تلاش كرديم، نشد كه نشد. برانكارد سنگين بود و به اين راحتى كه ما فكر مى كرديم، بيرون نمى آمد.
    اطراف برانكارد را خالى كرديم. نيم مترى هم در عمق زمين را كنديم. پتويى كه از زير خاك نمايان شد، توجه همه را جلب كرد. روى برانكارد را كه خالى كرديم، پيكر شهيدى را يافتيم كه بروى آن دراز كشيده و پتو به دورش پيچيده بود. با ذكر صلوات، پتو را كنار زدمى، بدن استخوان شده بود ولى لباس كاملا سالم مانده بود. در قسمت پهلوى سمت راست شهيد، روى لباس يك سوراخ به چشم مى خرود كه نشان مى داد جاى تركش است. دگمه هاى لباس را كه باز كرديم، ديديم يك تركش بزرگ روى قفسه سينه اش جاى گرفته است.
    كار را ادامه داديم، كمى آن طرفتر پيكر شهيدى ديگر را يافتيم كه آن هم بر روى برانكارد دراز كشيده و شهيد شده بود. لباس او هم كاملا سالم بود. بر پيشانى اش سربند سبزى به چشم مى خورد، كه روى آن نوشته شده بود: «يا مهدى ادركنى»
    صحنه غريبى بود. خنده و گريه بچه ها توأم شده بود. خنده و شادى از بابت پيدا كردن پيكرهاى مطهر، و گريه از بابت مظلوميت مجروحين كه غريبانه به شهادت رسيده بودند.
    امضاء

  2. تشكرها 10



  3. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  4. Top | #22

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    71
    نوشته
    12,719
    صلوات
    3110
    دلنوشته
    10
    صل الله علیک یا مولانا یا صاحب الزمان
    تشکر
    8,860
    مورد تشکر
    7,620 در 2,114
    وبلاگ
    7
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    کارت شهيد و پيام آن
    در دژ امام محمد باقر(ع) واقع در طلائيه پيکر شهيدي کشف شد که سر نداشت و پيکرش دو نيم شده بود. داخل جيب هاي لباس تعدادي کارت و يک قرآن کوچک و يک خودکار بود. روي يکي از کارتها با خطي بسيار زيبا و زرد رنگ نوشته بود: «و خداوند ندا مي دهد که شهدا به بهشت در آيند.» از پيکر شهيد و کارت او يک عکس گرفتم. وقتي خواستم دوباره کارت را ببينم در کمال تعجب ديدم محو شده است. پيش خود گفتم حتما نور خورشيد و يا... باعث شده جمله پاک شود، از آن گذشتم. در مرخصي جريان را براي يکي از علما تعريف کردم، ايشان گفتند برويد عکس را چاپ کنيد، اگر چاپ شد، جريان خاصي نبوده، اما اگر چاپ نشد براي ما پيام داشته است. تمام عکسها بسيار شفاف چاپ شد به جز آن عکسي که از کارت گرفته بودم، حالتي نور خورده و مات داشت.


    پلاکي از جنس پوتين

    گفتم دقت کنيد، مثل اينکه امروز قراره خبري بشه. يکي از بچه ها به شوخي گفت: «لشکر ما هم مي خواد شهيد بده و...». وسط ميدان مين بوديم ناگهان يکي فرياد زد «شهيد» همه غمگين و ناراحت شدند. هيچ مدرکي نبود و يک پاي شهيد هم نبود. گفتم: بچه ها نذري بکنيم. هر کجا پلاک پيدا شد يک زيارت عاشورا بخوانيم. يکي از بچه ها گفت: «يکي هم براي پايش» يکي از بچه ها به شوخي گفت: شانس آورديم فقط يک پا و يک پلاکش نيست و گرنه دو سه روز بايد اينجا ... پا و پوتين که از مچ قطع شده بود پيدا شد. زيارت را خوانيدم. غروب برگشتيم مقر، اما پلاک پيدا نشد. همان کسي که شوخي مي کرد آمد و گفت: زيارت عاشوراي دوم را بخوان، هويت شهيد روي زبونه پوتين نوشته شده. من هم خواندم «السلام عليک يا اباعبدالله و.. .»



    امضاء

  5. تشكرها 9


  6. Top | #23

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    شهیدی که با توسل به امام رضا(ع) پیدا شد!

    برای پیدا کردن پیکر شهید به امام رضا(ع) توسل کردیم. خورشید مى‌رفت تا پشت تپه ماهورهاى رو به رو پنهان شود؛ آخرین بیل‌ها که در زمین فرورفت، تکه‌اى لباس توجه ما را جلب کرد. روى کارت شناسایى شهید نوشته بود: «سیدرضا».




    اوایل سال 72 بود و گرماى فکه؛ در منطقه عملیاتى والفجر مقدماتى، بین کانال اول و دوم، مشغول کار بودیم؛ چند روزى مى‌شد که شهید پیدا نکرده بودیم؛ هر روز صبح زیارت عاشورا مى‌خواندیم و کار را شروع مى‌کردیم، مطمئن بودیم در توسل‌هایمان اشکالى وجود دارد.
    آن روز صبح، کسى که زیارت عاشورا مى‌خواند، توسلى پیدا کرد به امام رضا(علیه السلام). شروع کرد به ذکر مصائب امام هشتم و کرامات ایشان؛ مى‌خواند و همه زار زار گریه مى‌کردیم؛ در میان مداحى، از امام رضا(علیه السلام) طلب کرد که دست ما را خالى برنگرداند، ما که در این دنیا همه‌ی خواسته و خواهش‌مان فقط باز گردان این شهدا به آغوش خانواده‌هایشان است و...
    هنگام غروب بود و دم تعطیل کردن کار و برگشتن به مقر؛
    دیگر داشتیم ناامید مى‌شدیم؛
    خورشید مى‌رفت تا پشت تپه ماهورهاى رو به رو پنهان شود؛
    آخرین بیل‌ها که در زمین فرو رفت، تکه‌اى لباس توجه ما را جلب کرد؛
    همه سراسیمه خود را به آنجا رساندند؛
    با احترام و قداست شهید را از خاک در آوردیم؛
    روزى‌اى بود که آن روز نصیب‌مان شده بود؛
    شهیدى آرام خفته به خاک؛
    یکى از جیب‌هاى پیراهن نظامى‌اش را که باز کردیم تا کارت شناسایى و مدارکش را خارج کنیم، در کمال حیرت و ناباورى، دیدیم که یک آینه کوچک، که پشت آن تصویرى نقاشى از تمثال امام رضا(علیه السلام) نقش بسته به چشم مى‌خورد؛ از آن آینه‌هایى که در مشهد، اطراف ضریع مطهر مى‌فروشند، گریه‌مان درآمد، همه اشک مى‌ریختند.
    جالب‌تر و سوزناک‌تر از همه زمانى بود که از روى کارت شناسایى‌اش فهمیدیم نامش «سید رضا» است؛
    شور و حال عجیبى بر بچه‌ها حکم‌فرما شد؛
    ذکر صلوات و اشکهای جارى، کمترین چیز بود.
    جالبتر از همه این که:
    شهید را که به شهرستان ورامین بردند، بچه‌ها رفتند پهلوى مادرش تا سرّ این مسئله را دریابند، مادر بدون اینکه اطلاعى از این امر داشته باشد، گفت:
    «پسر من علاقه و ارادت خاصى به حضرت امام رضا(علیه السلام) داشت».

    راوی: سید‌احمد میرطاهری
    شط خون



    امضاء


  7. Top | #24

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن ایران شناسی
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    1938
    نوشته
    13,518
    صلوات
    1998
    دلنوشته
    2
    « اَلـلّـــهُـــمَّ عَـجِّـــل لِـولـیِّـــنَاالـفَـــرَجَ »
    تشکر
    114,344
    مورد تشکر
    42,176 در 11,163
    دریافت
    0
    آپلود
    1

    پیش فرض











    شهـــيد مجید پازوکـي داشت رو زمين با انگشت چيزي مي نوشت...

    رفتند جلو ديدند چنــدين متر صـــدها بار نوشته: "حـسـيــــن "

    طوري که انگــشتش زخـم شده !

    ازش پرسيدند:حاجي چيکار ميکني ؟!

    گفت:

    چون ميــسّر نيست من را کـــام او

    عشـــــــق بازي ميکنم با نــــــام او














    امضاء

    http://www.ayehayeentezar.com/signaturepics/sigpic1938_35.gif



  8. Top | #25

    عنوان کاربر
    عضو كوشا
    تاریخ عضویت
    February 2013
    شماره عضویت
    5306
    نوشته
    234
    تشکر
    1,579
    مورد تشکر
    1,627 در 236
    دریافت
    5
    آپلود
    0

    kabotar. 72شهید به یاری ولایت

    به نام خدا
    اللهم عجل لولیک الفرج


    تیر ماه 1378 بود، سردار باقرزاده اكيپ هاي تفحص را جمع كرد و گفت: «مردم تماس مي گيرند و درخواست مي كنند مراسم تشييع شهدا بگذاريد تا عطر شهدا حال و هواي جامعه را عوض كند.»
    سردار گفت:«برويد در مناطق به شهدا التماس كنيد و بگوييد شما همگي فدايي ولايت هستيد.
    اگر صلاح مي دانيدبه ياري رهبرتان برخيزيد.» چند روز گذشت. يك روز صبح به محور عملياتي بدر و خيبررسيديم.
    برای رفع تكليف، همان جملات سردار را گفتم. ناهار را كه خورديم، برگشتيم به اهواز.همان روز در شلمچه تعدادي شهيد پيدا شد. چند ساعتي بيشتر در پادگان نبودم كه گفتند از هور تماس گرفتند كه شهيدي پيدا شده است.










    ویرایش توسط نرگس منتظر : 28-06-2013 در ساعت 15:16
    امضاء
    onh ????? ldai jl,la ;kd ?????
    lk kld j,kl ..................;l H,vnl
    onh [,k o,nj jl,la ;k .....................


  9. Top | #26

    عنوان کاربر
    عضو كوشا
    تاریخ عضویت
    February 2013
    شماره عضویت
    5306
    نوشته
    234
    تشکر
    1,579
    مورد تشکر
    1,627 در 236
    دریافت
    5
    آپلود
    0

    پیش فرض



    چند روز گذشت و از شرهاني و فكه، نيز هر روز خبرهاي خوشي مي رسيد. شب بود،

    مشغول خوردن شام بوديم كه سردار تماس گرفت: «چه خبر؟» گفتم: «شهدا خودشان را رساندند.
    درهاي رحمت خدا باز شد.» گفت: «فردا صبح، شهدا را به تهران بفرست.» از تعداد شهدا پرسيد،
    گفتم: «هنوز شمارش نكرده ام.» و همين طور كه گوشي را با كتفم نگه داشته بودم، شروع كردم
    به شمردن: «16 تا فكه؛ 18 تا شرهاني و.....كه در مجموع 72 شهيد هستند.»
    سردار گفت: الله اكبر! روز عاشورا هم 72 نفر پاي ولايت ايستادند.» سعي كردم به بهانه اي معطل كنم
    تا تعداد شهدا بيشتر شود، اما نشد.


    منبع:آسمان مال آنهاست ص۵۰




    امضاء
    onh ????? ldai jl,la ;kd ?????
    lk kld j,kl ..................;l H,vnl
    onh [,k o,nj jl,la ;k .....................


  10. Top | #27

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض




    نذر برای بی بی

    چند تا شهید پیدا كردیم . یكی‌شان گمنام بود.

    قرار شد بررسی دقیق برای شناسایی در مقر انجام بشه. پیكر باقی مانده و وسایلش را گذاشتیم داخل گونی. رفتیم مقر.

    هنوز در گونی را باز نكرده بودیم یكی از بچه‌ها گفت: بیایید به خانم حضرت زهرا(سلام الله علیه) توسل كنیم. هر كس یه نذری كرد.

    یك نفر گفت:
    هزار تا صلوات برای بی‌بی و…

    در گونی كه باز شد اولین چیزی كه پیدا كردیم روی پیراهن نوشته شده بود یا زهرا (سلام الله علیه)
    هویتش هم پیدا شد.



    امضاء

  11. تشكرها 4

    فاطیما (01-03-2014), مات (01-03-2014), شهاب منتظر (08-07-2013)

  12. Top | #28

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    August 2012
    شماره عضویت
    3467
    نوشته
    13,721
    صلوات
    28000
    دلنوشته
    1
    اللهم صلّ علی محمد و ال محمد و عجّل فرجهم
    تشکر
    27,705
    مورد تشکر
    58,274 در 13,379
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض







    طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد



    یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود. شهید دیگر لای پتو پیچیده شده بود.معلوم بود که این دراز کش مجروح شده است. اما سر شهید دوم بر روی دامن این شهید بود، یعنی شهید نشسته سر آن شهید دوم را به دامن گرفته بود.
    پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند.*..به اسامی مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است. پدری سر پسر را به دامن گرفته است. شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر.






    ویرایش توسط مولاتی یا فاطمه الزهرا(س) : 01-03-2014 در ساعت 14:28
    امضاء

  13. تشكرها 3

    فاطیما (01-03-2014), مات (01-03-2014), نرگس منتظر (09-03-2014)

  14. Top | #29

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    نقل قول نوشته اصلی توسط کنیز فاطمه(سلام الله علیها) نمایش پست ها






    طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد



    یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود. لباس زمستانی هم تنش بود. شهید دیگر لای پتو پیچیده شده بود.معلوم بود که این دراز کش مجروح شده است. اما سر شهید دوم بر روی دامن این شهید بود، یعنی شهید نشسته سر آن شهید دوم را به دامن گرفته بود.
    پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. 555 و 556 . فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند. معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند.*..به اسامی مراجعه کردیم در کامپیوتر. دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است. پدری سر پسر را به دامن گرفته است. شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر.






    طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد…
    یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود.

    لباس زمستانی هم تنش بود. شهید دیگر لای پتو پیچیده شده بود.
    معلوم بود که این دراز کش مجروح شده است.

    اما سر شهید دوم بر روی دامن این شهید بود، یعنی شهید نشسته سر آن شهید دوم را به دامن گرفته بود.
    پلاک داشتند، پلاک ها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است. ۵۵۵ و ۵۵۶ .

    فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفته اند.

    معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم می رفتند پلاک می گرفتند.

    ..در کامپیوتر به اسامی مراجعه کردیم .

    دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است.

    پدری سر پسر را به دامن گرفته است.

    شهید سید ابراهیم اسماعیل زاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر.



    امضاء


صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi