صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 29

موضوع: ◄|♥|♥|► خاطرات شهداي تفحص ◄|♥|♥|►

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,753
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    goll ◄|♥|♥|► خاطرات شهداي تفحص ◄|♥|♥|►




    شهيد امام رضا(ع)

    اوايل سال 72 بود و گرماي فكه.در منطقه عملياتي والفجر مقدماتي ،بين كانال اول و دوم،مشغول كار بوديم.چند روزي مي شد كه شهيد پيدا نكرده بوديم.هر روز صبح زيارت عاشورا مي خوانديم و كار را شروع مي كرديم.گره و مشكل كار را در خود مي جستيم.مطمئن بوديم در توسلها يمان اشكالي وجود دارد.آن روز صبح،كسي كه زيارت عاشورا مي خواند،توسلي پيدا كرد به امام رضا(ع).شروع كرد به ذكر مصائب امام هشتم و كرامات او.

    مي خواند و همه زار زار گريه مي كرديم.در ميان مداحي،از امام رضا طلب كرد كه دست ما را خالي بر نگرداند.ما كه در اين دنيا همه خواسته و خواهشمان فقط باز گرداندن اين شهدا به آغوش خانواده هايشان است و…هنگام غروب بود و دم تعطيل كردن كار و بر گشتن به مقر.ديگر داشتيم نا اميد مي شديم.خورشيد مي رفت تا پشت تپه ماهورهاي رو به رو پنهان شود.آخرين بيلها كه در زمين فرو رفت،تكه اي لباس توجهمان را جلب كرد.همه سراسيمه خود را به آنجا رساندند.

    با احترام و قداست شهيد را از خاك در آورديم.روزي اي بود كه آن روز نصيبمان شده بود.شهيدي آرام خفته به خاك.يكي از جيبهاي نظامي اش را كه باز كرديم تا كارت شناسايي و مداركش را خارج كنيم،در كمال حيرت و ناباوري ،ديديم كه يك آينه كوچك،كه پشت آن تصويري نقاشي شده از تمثال امام رضا(ع)نقش بسته به چشم مي خورد.از آن آينه هايي كه در مشهد ،اطراف ضريح مطهر مي فروشند.گريه مان در آمد.همه اشك مي ريختند.

    جالب تر و سوزناكتر از همه زماني بود كه از روي كارت شناسايي اش فهميديم نامش (سيد رضا)است.شور و حال عجيبي بر بچه ها حكمفرما شد.ذكر صلوات و جاري اشك،كمترين چيز بود.شهيد را كه به شهرستان ورامين بردند،بچه ها رفتند پهلوي مادرش تا سر اين مسئله را دريابند.مادر بدون اينكه اطلاعي از اين امر داشته باشد،گفت:

    پسر من علاقه و ارادت خاصي به حضرت امام رضا(ع)داشت.



    تفحص ص 158





    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 05-02-2011 در ساعت 18:17
    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  2. تشكرها 5

    parsa (08-02-2011), مدير اجرايي (21-10-2012), نرگس منتظر (03-01-2012), شكوه انتظار (06-02-2011), شهاب منتظر (17-05-2013)

  3.  

  4. Top | #2

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,753
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    goll پاسخ : ◄|♥|♥|► خاطرات شهداي تفحص ◄|♥|♥|►



    زمزم

    سال 72 در محور فكه اقامت چند ماهه اي داشتيم.ارتفاعات 112 ماواي نيروهاي يگان ما بود.بچه ها تمام روز مشغول زير و رو كردن خاكهاي منطقه بودند.

    شبها كه به مقرمان بر مي گشتيم،از فرط خستگي و ناراحتي ،با هم حرف نمي زديم مدتي بود كه پيكر هيچ شهيدي را پيدا نكرده بوديم و اين،همه رنج و غصه بچه ها بود.يكي از دوستان ،براي عقده گشايي، معمولا نوار مرثيه حضرت زهرا(س)را توي خط مي گذاشت،و نا خودآگاه اشكها سرازير مي شد.من پيش خود مي گفتم:يا زهرا من به عشق مفقودين به اينجا آمده ام :اگر ما را قابل مي داني مددي كن كه شهدا به ما نظر كنند،اگر هم نه ،كه بر گرديم تهران..روز بعد بچه ها با دل شكسته مشغول كار شدند.

    آن روز ابر سياهي آسمان منطقه را پوشانده بود و اصلا فكه آن روز خيلي غمناك بود.بچه ها بار ديگر به حضرت زهرا (س)متوسل شده بودند.قطرات اشك در چشم آنان جمع شده بود.هر كس زير لب زمزمه اي با حضرت داشت.در همين حين،درست روبروي پاسگاه بيست و هفت،يك بند انگشت نظرم را جلب كرد.

    با سرنيزه مشغول كندن زمين شدم و سپس با بيل وقتي خاكها را كنار زدم يك تكه پيراهن از زير خاك نمايان شد.مطمئن شدم كه بايد شهيدي در اينجا مدفون باشد.خاكها را بيشتر كنار زدم،پيكر شهيد كاملا نمايان شد.حاكها كه كاملا برداشته شد متوجه شدم شهيد ديگري نيز در كنار او افتاده به طوري كه صورت هر دويشان به طرف همديگر بود.بچه ها آمدند و طبق معمول ،با احتياط خاكها را براي پيدا كردن پلاكها جستجو كردند.با پيدا شدن پلاكهاي آن دو ذوق و شوقمان دو چندان شد.

    در همين حال بچه ها متوجه قمقمه هايي شدند كه در كنار دو پيكر قرار داشت،هنوز داخل يكي از قمقمه ها مقداري آب وجود داشت.همه بچه ها محض تبرك از آب قمقمه شهيد سر كشيدند و با فرستادن صلوات،پيكرهاي مطهر را از زمين بلند كردند.در كمال تعجب مشاهده كرديم كه پشت پيراهن هر دو شهيد نوشته شده:مي روم تا انتقام سيلي زهرا بگيرم.



    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  5. تشكرها 4

    parsa (08-02-2011), مدير اجرايي (21-10-2012), شكوه انتظار (06-02-2011), شهاب منتظر (17-05-2013)

  6. Top | #3

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,753
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    goll پاسخ : ◄|♥|♥|► خاطرات شهداي تفحص ◄|♥|♥|►


    پيكر شهداء زير سنگر بتوني دشمن

    آن روز مصادف بود با ولادت حضرت امام محمد تقي (ع) سال 73 بود. همراه بقيه نيروهاي تفحص در محور ارتفاع 143 كه بودم منتهي مي شد به ارتفاع 146 منطقه عملياتي والفجر يك در فكه .

    يك سنگر بتوني خيلي بزرگ نظر ما را به خود جلب كرد. سنگر بر بلندي قرار داشت و پله هاي بتوني محل رسيدن به آن بود. محل برايمان مشكوك بود. طول و عرض سنگر حدودا4×3 متر بود و شايد هم بزرگتر. كف آن هم سي –چهل سانتي متر بتون ريخته بودند.

    آنجا را كه مشكوك بود با بيل كنديم كه به قطعات بدن يك شهيد بر خورديم.پاها و تن شهيد را كه در آورديم متوجه شديم شانه ؛دستها و سرش زير پله بتوني است.معلوم بود كه بتون را روي پيكر او ريخته اند.در حال جمع آوري بدن او بوديم كه يك پوتين ديگر به چشممان خورد.شروع كرديم به كندن كل اطراف سنگر.

    سرانجام پس از جستجوي فراوان در پاي سنگر؛حدرد پنجاه شهيد را پيدا كرديم كه روي آنها بتون ريخته و سنگر ساخته بودند.برايمان جاي تعجب بود كه دشمن چگونه اينجا سنگر زده است.

    اگر يكي دو تا شهيد بود چيزي نبود ولي پنجاه شهيد خيلي جاي حرف داشت.ظواهر امر نشان مي داد كه سنگر فرماندهي آنجا مستقر بوده است چون در نقطه اي استراتژيك قرار داشت.




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  7. تشكرها 5

    parsa (08-02-2011), مدير اجرايي (21-10-2012), نرگس منتظر (03-01-2012), شكوه انتظار (06-02-2011), شهاب منتظر (17-05-2013)

  8. Top | #4

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,753
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    goll پاسخ : ◄|♥|♥|► خاطرات شهداي تفحص ◄|♥|♥|►




    بترس از مين والمري

    آن روز كنار تانكار آب نشسته بودم،آقا محمود غلامي را ديدم كه داشت مي رفت براي كار
    .برخاستم و رفتم طرفش ،پس از سلام و عليك گفتم:


    آقا محمود اين مينها و خنثي كردنشان را به من ياد بده،خنديد و گفت:مي خواهي چكار؟


    گفتم:بدرد مي خوره،هميشه كه تخريبچي با ما نيست،شايد موقعيتي پيش بيايد كه لازم باشد بدانم.


    گفت:باشه.از فردا ان شاءالله روزي يك ساعت برات كلاس مي گذارم كه ياد بگيري چه جوري بايستي كار كني .گفتم:مي بخشيد آقا محمود،مين والمري را هم بايد ياد بدي ها جا خورد.مكثي كرد .



    خيلي دقيق و متعجب گفت:بترس از مين والمري ،از والمري بترس كه گنده گنده هاش را زمين زده،دين شعاري را زده زمين…و رفت.


    ساعتي بعد خبر آمد كه محمود غلامي و سعيد شاهدي بر اثر انفجار مين والمري به شهادت رسيده اند



    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  9. تشكرها 4

    parsa (08-02-2011), نرگس منتظر (03-01-2012), شكوه انتظار (06-02-2011), شهاب منتظر (17-05-2013)

  10. Top | #5

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,753
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,462
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    goll پاسخ : ◄|♥|♥|► خاطرات شهداي تفحص ◄|♥|♥|►


    شهادت شاهدى و غلامى

    صبح روز دوم دى ماه سال 74 بود. بچه ها زيارت عاشورا خوانده و آماده شدند و رفتيم پاى كار. محلى كه مى خواستيم كار كنيم، اطراف ارتفاع 112 بود، كانالى بود كه سال هاى قبل هم آنجا كار شده بود. كسى نتوانسته بود داخل آن برود.

    تجهيزات زيادى اطراف كانال ريخته و نشان مى داد كه بايد شهيدان زيادى آنجا باشند. فقط اطراف كانال پانزده - شانزده شهيد پيدا كرده بوديم. اطراف كانال پر است از ميدان مين و علف هاى بلند كه روى آنها را پوشانده اند.

    همراه سعيد شاهدى و محمود غلامى مى رفتيم تا انتهاى راه كار متهى به كانال. كار بايد از آنجا به بعد ادامه پيدا مى كرد. سعيد و محود را نسبت به ميدان مين توجيه كردم و به آنها گفتم كه اينجا مين والمرى و ضد خودرو دارد.

    برگشتم طرف بقيه نيروها براى نظارت بر كار آنها. دقايقى نگذشته بود و ساعت حدود 30/9 صبح بود كه با صداى انفجار همه به آن طرف كشيده شديم.

    به آنجا كه رسيديم، ديديم سعيد و محمود هر كدام به يك طرف پرت شده اند. سعيد اصلا حرف نمى زد. بدن محود به طورى داغان شده بود كه پاهايش متلاشى شده بودند. با على يزدانى كه بالاى سرش رفتيم، نمى دانستيم كجاى بدنش را ببنديم. از بس بدنش مورد اصابت تركش مين والمرى قرار گرفته بود.

    چفيه را دورى يكى از پاهايش بستيم. محمود چشمانش را بازور باز كرد، نگاهى انداخت به ما و با سعى زياد گفت: «من ديگه كارم تمومه... بريد سراغ سعيد.» رفتيم بالاى سر سعيد. تركش به سينه و بالاتنه اش خورده بود. گلويش سوراخ شده بود. دستش هم داغان شده بود.

    محمود كه حرف مى زد، يك «يا زهرا» گفت و تمام كرد ولى سيعد هيچ حرفى نزد. آن روز صبح را به يادم آورديم كه سعيد گفت: «ماه رجب آمد و رفت و ما روزه نبوديم» خيلى تأسف مى خورد. سرانجام آن روز را روزه گرفت. همان روز با زبان روزه شهيد شد.




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  11. تشكرها 5

    parsa (08-02-2011), مدير اجرايي (21-10-2012), نرگس منتظر (03-01-2012), شكوه انتظار (06-02-2011), شهاب منتظر (17-05-2013)

  12. Top | #6

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    goll پاسخ : ◄|♥|♥|► خاطرات شهداي تفحص ◄|♥|♥|►



    انگشت وانگشتر

    چند روزي مي‌شد كه در اطراف كاني‌مانگا در غرب كشور كار مي‌كرديم؛
    شهداي عمليات والفجر چهار را پيدا مي‌كرديم.
    اواسط سال 71 بود.
    از دور متوجه پيكر شهيدي داخل يكي از سنگرها شديم. سريع رفتيم جلو.
    همان طور كه داخل سنگر نشسته بود، ظاهراً تير يا تركش به او اصابت كرده و شهيد شده بود.
    خواستيم كه بدنش را جمع كنيم و داخل كيسه بگذاريم، در كمال حيرت ديديم در انگشت وسط دست راست او انگشتري است؛ از آن جالب‌تر اين كه تمام بدن كاملاً اسكلت شده بود ولي انگشتي كه انگشتر در آن بود، كاملاً سالم و گوشتي مانده بود.
    همه‌ي بچه‌ها دورش جمع شدند. خاك‌هاي روي عقيق انگشتر را پاك كرديم. اشك همه‌مان درآمد، روي آن نوشته شده بود:‌
    « حسين جانم »

    سایت صبح


    امضاء

  13. تشكرها 4

    parsa (08-02-2011), مدير اجرايي (21-10-2012), شكوه انتظار (06-02-2011), شهاب منتظر (17-05-2013)

  14. Top | #7

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    goll پاسخ : ◄|♥|♥|► خاطرات شهداي تفحص ◄|♥|♥|►

    جرعه اعجاز

    بهار سال 1374 بود كه در بيابان فكه، در منطقه عمليات والفجر 1، همراه ديگر نيروها مشغول تفحّص شهدا بوديم.
    كنار يكي از ارتفاعات، تعداد زيادي شهيد پيدا كرديم. يكي از شهداء حالت جالبي داشت.
    او كه قد بلند و رشيدي داشت در حالي روي زمين افتاده بود كه دو دبّه پلاستيكي 20 ليتري آب و دستان استخواني‌اش قرار داشت.
    يكي از دبه‌ها تركش خورد. و سوراخ شده بود. ولي دبه ديگر، سالم و پر از آب بود.
    در آن را كه باز كرديم در كمال حيرت ديديم با وجودي كه حدود 12 سال از شهادت اين سقاي بسيجي مي‌گذرد و اين دبه، 12 سال است كه اين آب را درخود نگه داشته است، ولي آب بسيار گوارا و خنك مانده است.
    بچه‌ها با ذكر صلوات و سلام بر حسين به رسم تبريك هر يك جرعه‌اي از آن آب نوشيدند.

    سایت صبح
    امضاء

  15. تشكرها 4

    parsa (08-02-2011), مدير اجرايي (21-10-2012), شكوه انتظار (06-02-2011), شهاب منتظر (17-05-2013)

  16. Top | #8

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    goll پاسخ : ◄|♥|♥|► خاطرات شهداي تفحص ◄|♥|♥|►

    جرعه‌اي به نيت شفا

    يكي از سربازهايي كه در تفحص كار مي‌كرد، آمد پهلويم و با حالت ناراحتي گفت: «مادرم مريض است» گفتم:«خوب برو مرخصي انشاالله كه زودتر خوب شود برو كه ببريش دكتر و درمان ...» گفت :«نه به اين حرف‌ها نيست.
    مي‌دونم چه‌طور درمانش كنم و چه دوايي دارد؟»
    آن روز شهيدي پيدا كرديم كه قمقمه‌اش پر بود از آبي زلال و گوارا.
    با اينكه بيش از ده سال از شهادت او گذشته بود، قمقمه هم‌چنان آبي شفاف و خوش‌طعم داشت.
    ده سال پيش در فكه زير خروارها خاك و حالا كجا.
    بچه‌ها هركدام جرعه‌اي از آب به نيت تبرك و تيمن خوردند و صلوات فرستادند.
    آن سرباز رفت به مرخصي و چند روز بعد شادمان برگشت.
    از چهره‌اش فهميدم كه كه بايد حال مادرش خوب شده باشد.
    گفتم: «الحمدالله مثل اين‌كه حال مادرت خوب شده و دوا و درمان مؤثر واقع شده ...».
    جا خورد نگاهي انداخت و گفت: «آقا سيد نه دوا و درمان مؤثر نبوده، راه اصلي‌اش را پيدا كردم». تعجب كردم.
    نكند اتفاقي افتاده باشد گفتم:«پس چي؟»
    گفت:«چند جرعه از آب قمقمه‌ي آن شهيد كه چند روز پيش پيدا كرديم، بردم تهران و دادم مادرم خوردم به اميد خدا خيلي زود حالش خوب شد.
    اصلاً نيتم اين بود كه براي شفاي او جرعه‌اي از آب فكه ببرم....

    سایت صبح
    امضاء

  17. تشكرها 4

    parsa (08-02-2011), مدير اجرايي (21-10-2012), شكوه انتظار (06-02-2011), شهاب منتظر (17-05-2013)

  18. Top | #9

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    goll پاسخ : ◄|♥|♥|► خاطرات شهداي تفحص ◄|♥|♥|►

    حرم اباالفضل‌العباس (ع)

    حسابي ذوق‌زده شديم. به بچه‌ها گفتم:
    « اگرشهيد ديگري به نام ابوالفضل پيدا شد، طلاييه گوشه‌اي از حرم عباس (ع) است».
    كار را دوباره شروع كرديم.
    چند بيل زديم بچه‌ها ريختند داخل گودال فرياد زدند « يا اباالفضل»
    پريدم پايين ديدم يك دستش بريده است از محلي كه دست افتاده بود، آب زد بيرون.
    فكر كرديم آب قمقمه است، قمقمه‌اش خشك خشك بود.
    آرام‌آرام شهيد را بيرون آورديم هويت پلاكش را استعلام كرديم اعلام كردند:
    «شهيد اباالفضل اباالفضلي از گردان محمد باقر (ع) گروهان حبيب»
    گفتم: «اين‌جا خود حرم اباالفضل (ع) عباس است»...

    سایت صبح
    امضاء

  19. تشكرها 4

    parsa (08-02-2011), مدير اجرايي (21-10-2012), شكوه انتظار (06-02-2011), شهاب منتظر (17-05-2013)

  20. Top | #10

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    goll پاسخ : ◄|♥|♥|► خاطرات شهداي تفحص ◄|♥|♥|►

    سفر با پاهاي خسته

    سال 71 بود كه براي آوردن پيكر شهدا به منطقه‌ي كاني‌مانگا رفته بوديم. صبح زود بود كه شروع كرديم به صعود. ظهر بود كه در اوج خستگي و هن‌هن‌كنان به نزديك قلعه رسيديم. لختي نشستيم تا نفسي تازه كنيم هنوز بدنمان را روي سنگ‌‌ها رها نكرده بوديم كه در چند متري خودمان در سراشيبي تند قله‌ي كاني‌مانگا متوجه پيكر شهيدي شدم كه به كوه چسبيده بود. رفتيم كه پيكر او را برداريم.

    شهيد كفش‌هاي طبي مخصوص افراد معلول را به پا داشت كه با ميله‌هاي مخصوص به كمرشان بسته مي‌شود ما درزمان صلح بدون هر گونه خطري از صبح تا ظهر طول كشيده بود تا خودمان را به آن‌جا برسانيم ولي او در اوج عمليات و جنگ در زير آتش دوشكا و خمپاره‌هاي دشمن مردانه و دلاورانه خود را در شب عمليات تا آن‌جا بالا كشيده بود كسي كه بدون شك راه رفتن بر روي زمين عادي برايش خيلي مشكل بوده است.

    متأسفانه هر چي گشتيم پلاكي يا كارت شناسايي از او پيدا نكرديم ولي آن‌جا محوري بود كه بچه‌هاي لشكر 14 امام حسين (ع) اصفهان عمليات كرده بودند. وقتي كه به يگانشان اطلاع داديم سريع او را شناخته و گفتند: «او نوجواني بود كه پايش معلول بود ولي با اصرار زياد به عمليات آمد و شهيد شد و جنازه‌اش همان بالا ماند.»

    سایت صبح


    امضاء

  21. تشكرها 4

    parsa (08-02-2011), مدير اجرايي (21-10-2012), شكوه انتظار (06-02-2011), شهاب منتظر (17-05-2013)

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi