دوستی داشتم که برام تعریف میکرد زمستون چند سال پیش :
برف سنگینی توی تهران اومده بود . من در حال پایین اومدن از پله های پل عابر پیاده میدون انقلاب بودم و پشت سرم هم چند خانم داشنجو داشتن میومدن پایین . یه دفعه کف پام سر خورد. دوتا پام به سمت بالا پرت شد و پشتم(......) محکم به پله ها خورد و تا آخر پله ها همینجوری پشتم به پله میخورد و سر میخوردم و روی پله بعدی می افتادم بنده خدا میگفت وقتی درحال طی کردن پله ها بودم صدای قهقهه دختران داشنجو رو تا آخر راه میشنیدم . بیچاره از این لحظه بعنوان یکی از تلخ ترین لحظات زندگیش یاد میکنه
امروز این مقاله به چشمم خورد که خیلی زیبا به آدم یاد میده حتی در چنین شرایطی هم میشه شاد بود و خجالت نکشید . پیش میاد دیگه .......
در حال قدم زدن در یک مرکز خرید بزرگ هستی. به آرامی به ویترینها نگاه میکنی و کیف سنگینی پر از دفتر و کتاب روی شانههایت است. از دور چشمت به پله برقی میافتد
همیشه دوست داری به جای بالا و پایین رفتن از پلههای معمولی، از پلهبرقی استفاده کنی.
دیگر چیزی نمانده که به پایین برسی ولی ویترین یکی از مغازهها توجهت را جلب میکند: یک طوطی جیغجیغو در یک قفس پشت ویترین در حال جیغ کشیدن است... حواست میرود به طوطی، اما یکدفعه...
بله، تو بدجوری زمین خوردی و تمام کسانی که در حال قدم زدن بودند دارند با تعجب و نگرانی نگاهت میکنند.
کیف و کتابت در اطراف پخش و پلا شدهاند و چند نفر دورت را گرفتهاند تا کمک کنند. خجالت، اولین چیزی است که در وجودت احساس میکنی؛ اما شرم و خجالت را فعلاً بیخیال شو:
1 - اول سر و وضعت را مرتب کن.
2 - روی بدنت تمرکز کن و مطمئن شو که آسیب جدیای ندیدهای.
3 - سعی نکن بلافاصله بلند شوی تا به دیگران ثابت کنی که چیز مهمی نبوده! آرامشت را حفظ کن.
4 - از افرادی که دورت جمع شدهاند تا کمک کنند، تشکر کن. به آنها اطمینان بده که سالمی و مشکل خاصی پیش نیامده.
5 - وسایلت را با آرامش جمعوجور کن. سعی نکن این کار را با عجله انجام بدهی. اگر یک بار جلوی همه زمین خوردهای، نباید دستپاچگی باعث شود تا برای بار دوم وسایل یا دفتر و کتابت را این طرف و آن طرف بیندازی؛ چون کمی خندهدار خواهد بود!
6 - وقتی جمع کردن وسایلت تمام شد نگاهی به اطراف بینداز و چند جمله کوتاه و خندهدار به کسانی که هنوز نگاهت میکنند، بگو. مثل یکی از اینها:
* اگر میخواهید یادتان بدهم که چطور زمین بخورید، نمیتوانم، چون خودم هم نفهمیدم چطور شد!
* خب، مثل اینکه امروز، روز خوششانسی منه، نه؟
* همین الآن فهمیدم توپها چه احساسی دارند!
* دفعه بعد سوار آسانسور میشوم!
...
با گفتن این جملهها احساس بهتری پیدا میکنی و اعتماد به نفست را دوباره بهدست میآوری. حالا وقتش است که دوباره روی پاهایت بایستی و خیلی آرام از آنجا دور شوی! ولی...
مواظب باش و ایندفعه خوب جلوی پایت را نگاه کن، و یادت باشد این اتفاقها برای همه میافتد.