بيان احكام دين
از جمله وظايف پيامبران، راهنمايى مردم به سوى فضايلى است كه سعادت دنيا و آخرت آنها -به واسطه احكامى كه از خداوند دريافت مى كنند- در گرو كسب آن فضايل است؛ زيرا انسانها نمى توانند با عقل و خِرَد خود، به تمام ارزشها و رفتار بر اساس آن ارزشها برسند، چرا كه انگيزه هاى غريزى، مصالح و خواهشهاى درونى آنها با يكديگر متفاوت است.
بنابراين چه بسا گاهى شرّ كه توأم با منافع مادى است، به صورت خير و خوبى جلوه مى كند و خوبى، به خاطر اين كه بر وفق مراد و هواهاى نفسانى نيست، رها مى شود. روشنترين دليل اين امر، ظلم و ستم، دشمنى و زير پا گذاشتن حقوق ضعيفان در دنياى امروز است، دنيايى كه مدعى است به بالاترين رتبه ترقى و تمدن رسيده است، به همين دليل، رسالت پيامبران، تبيين اعمال صالحى است كه از رهگذر آن، انسان، شايسته خشنودى پروردگار و اصلاح جامعه شده و از كردار ناشايستى كه به خشم خداوند و فساد جامعه مى انجامد، برحذر مى ماند.
ترديدى نيست كه تعيين كارهاى نيك و بد و تشريح سود و زيان و پاداش و كيفر آنها، عاملى است تا در روان آدمى، ميل به انجام كار نيك و بيم از ارتكاب كار ناپسند شكل گيرد و در پى آن، روح و روان انسانيّت، تأثيرى فوق العاده يابد.
فرستادن پيامبران به سوى مردم، راه عذر و پوزش را بر ستمكاران بسته و هيچ بهانه اى براى آنان در اين رابطه كه خداوند راه هدايتى برايشان ترسيم نكرده است، باقى نمى گذارد.
قرآن، اين حقيقت را اين گونه بيان كرده است:
رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَمُنْذِرِينَ لِئَلّا يَكُونَ لِلنّاسِ عَلىَ اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَكانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَكِيماً؛(8)
فرستادگانى مژده آور و بيم دهنده، تا خداوند پس از پيامبران بر مردم اتمام حجت كرده باشد، و خداوند توانا و آگاه است.
آرى، سنّت الهى بر دينى جارى است كه هيچ كس را مؤاخذه نمى كند، مگر آنگاه كه پيامبرى را به سوى آنها فرستاده باشد: « وَما كُنّا مُعَذِّبِينَ حَتّى نَبْعَثَ رَسُولاً».(9)