معلوم است که گلها چهقدر فرصت دارند برای گل بودن
سعدی در «گلستان» گفته :«گل همین پنج روز و شش باشد» ! البته منظورش این نیست که عمر گل دقیقاً پنج، شش روز است، اما اشارهای هم به کوتاهی عمر دارد.
معلوم است که اسب تا کی اسب و پرنده تا کی پرنده است؛ تقریباً معلوم است. متوسط عمر آدمیزاد جماعت هم، اگرچه در کشورهای مختلف با هم فرق دارد، اما فاصلهاش آنقدر نیست که روی حرف ما اثر بگذارد. مثلاً اینطور نیست که آدمها در ایران 70 سال عمر کنند؛ اما جزیرهای در اقیانوس هند باشد که آدمهایش تا450 سال هم زنده بمانند. منتها تفاوت مهمی هست بین دوران زندگی ما با نیلوفرها، قاصدکها، پلنگها ، فیلها و پروانهها!
زندگی آنها، همه زندگی آنها لحظه پیوستهای است که روی مداری ثابت با فرکانسی که حد تغییرش تقریباً ثابت است، به عنوان فرصتی کلی برای زیستن به آنها داده شده است؛ اما زندگی ما نه! زندگی ما مجموعه لحظههای پیوستهای است که بر مداری متغیر با فرکانسی که از قعر چاه تا نوک قله قابل تغییر است، به عنوان فرصتهای متعددی برای خوب بودن، خوب شدن، بدتر نشدن و بهتر شدن در اختیار ما گذاشته شده. پروانه امکان استفاده از این لحظهها را ندارد، ما داریم.
پروانه کوچک با بالهای سفید و خالهای قرمز و بنفش نمیتواند تصمیم بگیرد از امروز صبح، به جای اینکه بپرد و روی گلها بنشیند، به جوجههایی که تازه از تخم درآمدهاند پرواز یاد بدهد، یا برود خواندن و نوشتن یاد بگیرد، یا از اینها هم کمتر، یک دوره پرواز بگذارد برای خودش تا فرق گلهای آسیای جنوب شرقی را با گلهای آسیای جنوب غربی ادراک کند.
پروانه فرصتی برای تجربه کردن ندارد، ما داریم. پروانه فرصتی ندارد تا روز بهتری را آغاز کند، ما اما تا زندهایم فرصت داریم. پروانه فرصتی برای نو شدن، نو کردن، دیگر شدن ندارد. ما اما تا زندهایم فرصت داریم.