وقتی پای صحبت پدر و مادرهایی که از فرزندانشان دلگیر هستند مینشینیم از پستوی دلشان، گلههایی را با زحمت بیرون میکشند و مختصر و مفید به آنها اشاره میکنند، در عوض با طول و تفسیر از دوران طفولیت خود میگویند؛ اینکه چه احترامی برای پدر و مادرشان قائل بودند و با وجود اینکه خیلی زود و در همان سنین نوجوانی، سر خانه و زندگی خودشان رفتند اما همچنان احترام به آنها را حفظ میکردند.
معمولا بعد از پایان این خاطرات از اعماق دلشان آهی میکشند و نم اشکی که در گوشه چشمانشان جاری میشود را با دستشان میگیرند. نسل امروز باید اعتراف کند که میراثدار جایگاه والدین از گذشته نبوده و نیست. گذشت آن زمانی که پدر بهعنوان بزرگتر خانواده جایگاه مشخص و ویژهای داشت و حرف اول و آخر را میزد. امروزه بزرگترهای دیگری در خانوادهها سر برآوردهاند که در عین کوچکی، میخواهند حرف اول و آخر را آنها بزنند.
از خرید برمیگشت. 3-2 تا نایلون را با هر دست نگه داشته بود؛ از سیبزمینی و پیاز گرفته تا مایع ظرفشویی و تنقلات. به ازای هر 20 قدمی که لنگانلنگان پشتسر میگذاشت با احتیاط، بارهایش را گوشهای قرار میداد و روی پلهای نفسی تازه میکرد. رد بهجا مانده از سنگینی بارها، کنار چین و چروک دستانش که رعشه ضعیفی هم داشتند دستانش را بیش از پیش خسته نشان میداد. خستگی نهتنها از دستانش که از سرفههای ممتدی که به زور رها میشدند پیدا بود، با این حال هنوز مهربانیاش را حفظ کرده و با لبخندی عمیق پاسخ نگاههای دلسوزانهام را میداد. فاطمه 35سال است که زندگی مشترکش را با مردی که بیش از حد پیر و فرسوده شده دنبال میکند؛ خانهدار است و تا کلاس پنجم ابتدایی بیشتر تحصیل نکرده. 6 فرزند دارد که 3 تای آنها سر خانه و زندگی خودشان رفتهاند و فاطمه را صاحب 2 نوه کردهاند.
او 52 سال دارد اماسختی روزگار سنش را بیش از60 پاییز نشان میدهد. با این همه، هنوز هم مسئولیت امور منزل بهعهده اوست. هر کدام از این 6 فرزند در انواع دانشگاههای دولتی، آزاد، پیامنور و علمی- کاربردی ادامه تحصیل داده و مدرک فوقدیپلم، لیسانس و یک نفر هم فوقلیسانس گرفتهاند. با اینکه بچهها نسبت به فاطمه، احترام مادر و فرزندی را به درستی رعایت میکنند اما زمان تصمیمگیری امور خانه، ناخودآگاه، موضوع موردنظر تنها میان این سه فرزند به شور گذاشته میشود و بعد از تحصیل توافق، به مرحله اجرا میرود. نهتنها فاطمه که همسر پیرش نیز از اینکه از آنها اظهارنظری نمیخواهند گلایهای ندارند؛ «جوانند دیگر. بگذار هر چی خودشان دوست دارند همان طوری شود. بالاخره آنها بچههای امروزند. بیشتر از من پیرزن در جامعه هستند. دانشگاه رفتهاند. سواد دارند. وقتی در خانه موضوعی پیش میآید هر کدامشان که صحبت میکنند از طرز حرف زدنشان کلی لذت میبرم. به شوهرم میگویم بچههای این دوره با زمان ما خیلی فرق دارند. خیلی بیشتر از ما میفهمند. دوست دارم آنها فقط درس بخوانند تا باعث افتخار من و پدرشان شوند».