نور جمال صادق چون از افق برآمد
شد صبح عالم آراش بر شام تيره فايق
از شرق و غرب بگذشت نور فضايل او
چون آفتاب علمش طالع شد از مشارق
تن پيكر فضايل، جان گوهر معانى
دل منبع عنايات رخ مطلع شوارق
همچون صدف ز دريا دُرهاى حكمت اندوخت
چون گوهر وجودش شايسته بود و لايق
خورشيد برج ايمان، شمشاد باغ امكان
گنجينه كمالات، سرچشمه حقايق
هادى شوند يكسر گر لحظه اى بتابد
نور هدايت او بر جسم هاى عايق
بر لوح سينه اوست آيات حق هويدا
وه! وه! عجب سوادى است با اصل خود مطابق
افكار تابناكش روشن تر از كواكب
انديشه هاى پاكش خرّم تر از حدايق
آيين جعفرى را بگزين كه دردمندان
درمان خويش جويند از اين طبيب حاذق
شاها «رسا» ندارد جز اشتياق رويت
بنماى رخ كه خلقى است بر ديدن تو شايق
در عرصه قيامت دست از تو برنداريم
كاندر شفاعت توست ما را رجاى واثق