مقدمه :
سير روحى :
در معاصى شد همه عمرت تباه
قامتت خم گشته از بار گناه
موى تو در روسياهى شد سفيد
يعنى از ره قاصد مرگت رسيد
در سير از نفس خويش ، براى خود رحمت خواستم و گفتم :
اى نفس ! آنقدر كه به ديگران رحم مى كنى بر خود رحم كن ؛ مجهز شو و به داد خويش برس که در آستانه كوچ و رحيلى مى كنى. پيش از آنكه مرگ تو را بربايد و در چنگ قهار مقتدر گرفتار آيى ، فرصت ها را درياب و آن را غنيمت شمار. آنگاه او را به زبان هر پيامبر و امامى موعظه كردم و به زبان حال گفتم و آنقدر گفتم كه اندك تنبهى برايش حاصل شد و تذكر اندكى دست داد ؛ به اندازه اى كه اراده اى نه محكم و استوار ، در پى داشت ؛ چنان كه نزديك بود از تقرب به پروردگار ، كه تنها سبب نجات انسانى است ، مايوس گردد ، اما سرانجام حالتى از اميد پديد آمد كه موجب سكون و اطمينان شد كه تفصيل آن چنين است :
آرى ، به ايمان كه مدار قبول اعمال و شرط تحصيل نجات از اهوال و خطرات است ، نظر افكندم ؛ متاسفانه از نشانه هاى آن ، چه ناقص و چه كامل اثرى نديدم ، حتى از ضعيف ترين درجات ايمان و عالى ترين آن در قلب و اعضاى خويش چيزى نيافتم كه بتواند مانع از جاودانگى در آتش باشد. بعد از مدت طولانى ، به اخلاق پسنديده نظر كردم ؛ شگفتا كه رذايل و خلاف اخلاق پسنديده را در خويش يافتم. اعمال صالح و طاعات و واجبات را مورد دقت قرار دادم ؛ ديدم كه صحت پذيرش آن شرايطى كه من حتى يك بار هم توفيق كسب آن را نداشته ام. در اينجا بود كه خوف بر من چيره شد و به سر حد قنوط و ياس نزديك شدم ؛ اما :
در همان حال كه خوف و ياس بر من چيره شده بود امعان نظر كردم و وسايل سفر به سوى حق را مورد دقت قرار داده ؛ ديدم كه اولا من از امت نبى امى صلوات الله عليه و بخصوص از شيعيان على و از مواليان اهل بيت عليهم السلام مى باشم ؛ آنان كه راه مستقيم و صراط قويم و استوار و دژ محكم و ريسمان مستحكم الله و كشتى نجاتند ، كه هر كس در آن كشتى نشيند حتما نجات يابد. در اين حال ، حالت رجاء بر من عارض گرديد و چراغ اميدى در دلم بر افروخت.
پس دريافتم كه وارد شدن در امت نبى اسلام صلى الله عليه وآله ، نياز به اقتدا به آن حضرت و پيروى عملى از او دارد.
و ديدم كه شيعه راستين على بودن نياز به پيروى از آن بزرگوار ، در اعمال و اوصاف دارد و شخصى كه محب اهل بيت عليهم السلام است ، بايد يكى از نشانه هاى محبت و ولايت در او محقق شده باشد ؛ در حالى كه من هيچ يك از آن نشانه ها را در وجود خود نمى يابم. در اين هنگام بود كه مضطرب شده و خوف بر من چيره گشت ؛ اما :