عطش دنیای امروز
بشریت امروز اگرچه بر بلندای تمدن و رفاه مادی به افتخارات به دست آمده می اندیشد، ولی در جان خویش خلایی سنگین و شکننده را همواره احساس می کند؛ او تشنه است، تشنه تر از همیشه؛ گویی تمام این پیشرفت ها نتوانسته است تشنگی و عطش او را برطرف نماید. او تشنه معنویت است؛ و جز با معنویت و عرفان نمی توان جان عطش زده او را تسلا بخشید.
انسان عصر فن آوری و اطلاعات، خود را وارث خطای بزرگی می داند که پیشینیان او در سده های گذشته، یعنی پس از رنسانس، بدان مبتلا شدند. آنان خسته از علم گریزی و بیداد کلیسای آن زمان، به خطایی بس بزرگ گرفتار شدند و با شعار «انسان محوری»، با معنویت درافتادند و به گمان خود، خدا را از صحنه زندگی انسان ها خارج کردند! در مدتی کوتاه کار به آنجا رسید که کسی چون اگوست کنت (1798 ـ 1857) فیلسوف و جامعه شناس فرانسوی، انسان را در عرض خداوند مطرح کرد و ارزش انسان را با خداوند یکی دانست و با خاطری آسوده، «خود را پیامبر دین انسانیت معرفی نمود!»
و بدین سان «انسان محوری» (اومانیسم) در برابر «خداگرایی» قرار گرفت و روز به روز عرصه بر دین تنگ تر می شد و به همان نسبت دین داران نیز در انزوای بیشتری قرار می گرفتند.
طبیعی است که در این فضا همه چیز ـ حتی علم ـ رنگ و بوی مادی گرفت و مسائل معنوی، کاملاً به فراموشی سپرده شد.
اما این فراموشی برای انسان های آن عصر و عصرهای پس از آن، هزینه سنگینی دربر داشت؛ زیرا آدمی با فراموشی معنویت، نیمه دوم و اصلی خود را نیز به فراموشی سپرد و همواره گرفتار احساس پوچی و از خود بیگانگی شد؛ همان که اینک به عنوان درد جانکاه بشریت امروز، یعنی «بحران هویّت» از آن یاد می شود.
و بدین سان، فرموده خداوند به عینیت پیوست که:
«نَسُوا اللهَ فأنساهُم أنفُسَهُم؛ خدا را فراموش کردند؛ پس خدا نیز خودشان را از یادشان برد».
نتیجه طبیعی این نگرش تهی ساختن انسان ها از معنویت و اخلاق بود؛ زندگی ماشینی بر حیات آنها سیطره یافت؛ بردگی جدیدی بر آنها تحمیل شد و آنها را از فطرت اولیه و خداجویشان دور کرد. دوری از اخلاق و معنویت و فاصله گرفتن از فطرت اولیه، به تدریج سایه سنگین خود را بر جامعه غرب و شرق گستراند و بحران های عظیمی چون بحران هویّت، بحران معنویت، بحران خانواده، بحران محیط زیست و دیگر بحران ها را به بار آورد.
بدین سان تمدنی که با رنسانس آغاز شد، امروزه به نقطه پایانی خود رسیده است و در پیِ راهی است تا به گذشته معنوی خود باز گردد و طعم شیرین معنویت و عرفان را بار دیگر بچشد.
اما چگونه می توان این راه را پیمود؟ کدام نفَس مسیح آسا می تواند این جان های مرده و این روح های فسرده را حیاتی مجدد بخشد؟ و کیست آن بت شکنی که بت قرن ها غرور و جهالت انسان را بشکند و بار دیگر به آن یگانه بی همتا اشاره کند؟