معرفی 'شوقی افندی'
پس از فوت "عباس افندى"، طبق وصیتش، پسر دخترش شوقى افندى، زمام امور بهائیت را به دست گرفت.
شوقى افندى در سال 1314 هجرى قمرى تولّد یافت و هنگام مرگ عباس افندى که در سال 1340 اتفاق افتاد، 26 سال داشت. او فرزند میرزا هادى شیرازى است، و مادر او ضیائیه دختر بزرگ عباس افندى مى باشد.
او پس از عباس افندى، وصیت نامه او را (که آثار ساختگى در آن دیده مى شد و احمد سهراب آن را ساختگى تلقى نمود و طرفدارانى که به نام سهرابیان نامیده شدند، پیدا کرد) بین اغنام الله (یعنی گوسفندان خدا: بهائیان) پخش کرد و به عنوان مقام «مَنْ یُظهِرُهُ اللّه» و رییس موهومى "بیت العدل"، معرفى نمود.[1]
بد نیست خصوصیات شوقی افندی را از زبان صبحی بشنویم:
(.. میرزا هادی با تهی دستی از هر مایه ای، ضیائیه خانم دختر "عبدالبهاء" را گرفت و شوقی را با دو پسر دیگر به بار آورد … در میان نوادگان عبد البهاء، در روزهای نخست من با شوقی آشنا شدم؛ او دارای سرشت ویژه ای بود که نمیتوانم درست برای شما بگویم! خوی مردی کم داشت و پیوسته میخواست با جوانان و مردان نیرومند آمیزش کند!!!
شبی با او و دکتر ضیاء بغدادی، فرزند یکی از بهائیان نامور که در آمریکا کارش پزشکی بود و به حیفه آمده بود، در "عکا" گرد هم بودیم و شوخیهائی که جوانان میکنند، میکردیم؛ در میان گفتگو، من برای کاری از اتاق بیرون رفتم و باز گشتم، در بازگشت دیدم دکتر ضیاء … من بر آشفتم و گفتم: دکتر! این چه کاری است که میکنی؟ شوقی رو به من کرد وگفت (اگر تو هم مردی … . مانند این سخنان و این کارها را، چندبار از او شنیدم و دیدم، و در یافتم که باید کمبودی داشته باشد.
این که میبینید، نه دلبستگی به پدر دارد و نه اندوه برادر و خواهر می خورد، و نه رنج مادر را در پرورش و نگهبانی خویش بیاد میآورد، و نه دوستان جان فشان را سپاسگزاری است، فرمانها میدهد که کار مرد خردمند نیست، بهانه ها می کند که از هوشیاری به دور است، همه از آنجا سر چشمه میگیرد. من با شوقی دوست بودم، در بیشتر گردشها با هم بودیم، تا آنکه چند ماه پیش از مرگ عبد البهاء به لندن رفت.[2]
مرحوم عبدالحسین آیتی در کتاب "کشف الحیل" می نویسد: « از فاضل مازندرانی، مبلغ مقتدر بهائی پرسیدند که شوقی افندی را در چه پایه و مقام می بیند؟
جواب داد: کسانی که به مقامی رسیده اند، به حکم تجربه و تاریخ، تمامشان پرورده مهد رنج و زحمت بوده اند و هر کدام در عصر خود بلاهائی را تحمل نموده اند؛ حتی خود عبد البهاء هم تا همین درجه که موفق گردید، برای آن زحماتی بود که در اوایل کار متحمل شد؛ اما این جوان ( شوقی ) از ابتدای بلوغ، کاری که بلد شده است گره زدن کروات، و بند انداختن به صورت، پودر و ماتیک مالیدن، و رقص کردن و غیره، و بالاخره نه رنجی برده است و نه حاضر است که یک دقیقه عیش خود را فدای مردم خویش نماید؛ لهذا مسلماً به جائی نخواهد رسید و ساخته های پدران خود را خراب خواهد ساخت.
بالاخره او را راضی کردند براینکه خدا با خدااده باشد ولی او گویا به این شرط قبول کرده که مانع عیش و نوش او نشوند، تا سالی نه ماه برود و در شهرهای خوش هوا و آزاد اروپا به عیش بپردازد و پدر و مادر و عمه و خاله اش، هر نوع می دانند سر مریدان را ببندند، و پولشان گرفته و به ریششان بخندند و سالی سه ماه در زمستان، که هوای "حیفا" خوب است، بماند و خداگری کند! بالجمله با این شرط آقازاده زیر بار رفت؛ و اینک شش سال است که کاملا مواد این قرار داد، در موقع اجرای گذارده شده است ».[3]