نويسنده:حسن رحيمپور ازغدىبه ياد دارم كه در عمليات خيبر، كنار دجله كه 40 كيلومتر پشت سر بچه ها باتلاق، هور و نيزار بود، بچه ها دور خورده بودند؛ مهمات تمام شده بود و در خاك به دنبال فشنگ كلاش مىگشتيم؛ بچه ها گرسنه بودند و از داخل يك روستاى عراقى چند گونى نان خشكيده كپك زده پيدا كردند و هر صد متر پشت خاكريزها مقدارى ريختند و آب هم نبود و از گله گاوى از مردم عراقى كه پخش و پلا بودند، بعضى بچه ها شير مىدوشيدند تا ته قمقمه هر كسى دو قورت شير باشد و از گرسنگى ضعف نكنند و بتوانند سر پا بايستند و گلولهاى شليك كنند. در اين شرايط، بچهها گاهى پشت پيراهنهايشان چيزهايى به شوخى يا جدى مىنوشتند؛ مثل ورود هر گونه تير و تركش ممنوع!يكى از بچهها كه همان جا شهيد شد و جنازهاش هم ماند، پشت پيراهن خود نوشته بود: انقلاب ما پشت مرزها منتظر ويزا نمىماند. ببين يك بچه دهاتى بسيجى پشت پيراهنش در شرق دجله چه مىنويسد! من همان جا به رفقا و بچهها گفتم كه اين جوان دهاتى اين جا و اكنون به نمايندگى از همه بشريت مىجنگد. او كه مىنويسد من منتظر ويزا نمىمانم، يعنى من براى همه بشريت مىجنگم؛ نه براى يك تكه خاك؛ يعنى انقلاب ما متعلق به همه انسانها در دنياست....1
منبع:مجله پرسمان
در عمليات بدر، بچهها سى ساعت در هورالهويزه پارو زدند. وقتى خط را گرفتند، حدود 72 ساعت زير بمباران گاز خردل بودند. مقاومت بچهها همه به عشق تشكيل حكومت علوى بود... اين بچهها كه شيميايى شدند و الان 16 سال است كه نمىتوانند يك نفس راحت بكشند - بچههايى كه مطابق آمار در 96 درصد از وصيتنامههايشان كلمه ولايت فقيه آمده است - به خاطر حكومت دينى و اجراى احكام شهيد شدند.... در عمليات كربلاى 4، بچههاى غواص كه وارد آب مىشدند، من كنار آب بودم؛ بچهها به سجده مىرفتند و وارد آب مىشدند. اخوى هم جزء آنها بود؛ هيچ كدام آنها برنگشتند و همه مفقود شدند. من به برادرم گفتم: فلانى اين جا محور عمل چگونه است؟ محكم گفت: ما را مىزنند؛ ولى انشاءالله بچههاى موج دوم كه پشت سر ما مىآيند، جزيره را مىگيرند؛ به همين راحتى؛ بعد هم بچههاى ستون غواص، وارد آب مىشدند و اين بسيجىها دم گرفتند: لبيك، اللهم لبيك و داخل آب شدند. اين ستون در باتلاقهاى هورالهويزه و جزيره بوآرين فرو رفت؛ ولى وصيتنامههايشان هست؛ آنها نوشتهاند كه ما براى اجراى عهدنامه مالك اشتر رفتيم و شهيد شديم. در عمليات والفجر 8، مين منور منفجر شد؛ يك بچه بسيجى يا على گفت و خود را روى مين منور با هزار درجه حرارت انداخت و زغال شد تا منطقه روشن نشود و بچهها لو نروند و خط بشكند. اينها شريفترين بچههاى اين مملكت بودند....
برادرانى كه در والفجر 8، آموزش غواصى مىديدند، در زمستان، شبى 6 تا 7 ساعت در آب سرد بودند و وقتى كه از آب بيرون مىآمدند ،پنجههايشان از شدت سرما قفل مىشد... گاهى با 40 درجه تب، داخل آب مىشدند و يكىشان مىگفت كه در آب هم عرق مىكنم؛ ولى وقتى مىگفتند امشب استراحت كن، پاسخ مىداد كه مسئله آزاد كردن كل بشريت و اجراى احكام دين است؛ آنان اين گونه بودند. از آب اروند كه بچهها مىخواستند عبور كنند، يكى از برادران غواص به ديگرى - كه هر دو شهيد شدند - گفت: جايى كه ما آموزش ديده ايم، عرض آب اين قدر نبود؛ شدت آب هم اين قدر نبود؛ اين جا كوسه دارد؛ امشب چه مى شود؟ آن دهاتى 19 ساله پاسخ داد: تو ابتدا توحيد خود را اصلاح كن؛ چون اگر اين طرف اروند دلت آرام است و آن طرف اروند ناراحت هستى، معلوم مى شود كه خداى اين طرف اروند را خداى آن طرف نمىدانى. به او گفت: ما امشب وارد آب مى شويم و اگر عراقىها ما را نزنند، كوسهها مى زنند و اگر كوسهها نزنند، آنها مى زنند. اگر هيچ كدام نزنند، ما لابهلاى تلههاى انفجارى گرفتار مى شويم؛ ولى من امشب وارد آب مىشوم تا به امام خبر بدهند كه بچهها به آب زدند. امام بايد از ما راضى باشد. مىگفت: اصلاً برايم مهم نيست كه از آب بيرون بيايم؛ براى من مهم است داخل آب بشوم.
مگر چند نمونه از اين بچه ها در كل تاريخ ايران بوده اند كه ما با خون اين بچهها اين قدر راحت معامله مى كنيم؟2
پى نوشت
1- حسن رحيمپور ازغدى، مهدى (عجل الله تعالی فرجه)، ده انقلاب در يك انقلاب، ص 101.
2- حسن رحيمپور (ازغدى)، على عليهالسلام و شهر بىآرمان، ص 70-68.