خاک سرد بر سر آتش»
شیطان گفت: آن چنان عبادتت می کنم که انس و جن نکرده باشند.
شیطان گفت: سر سپرده ی درگاه تو می شوم.
خدا گفت: نه عبادتت را می خواهم و نه سر سپردگی ات را. آنچه را می گویم می خواهم.
شیطان گفت: تو من را در خلقت مقدم ساختی و از آتش سوزان جانم دادی حال چگونه سر دربرابر خاکی سرد فرو آورم.
خدا گفت: همان که تو را از آتشی سوزان بر آورد خاک سرد را گرمای آتش برتری داد.
شیطان گفت: سجده نمی کنم.
خدا گفت: چگونه است که بر سجده ای بی تابی اما تاب طاعت بی مثال داری؟
شیطان گفت: سجده نمی کنم.
خدا گفت: در پس پرده رحمتی بزرگ است اگر سجده کنی.
شیطان گفت: سجده نمی کنم.
خدا گفت: حال به تو می گویم. آنچه در این هزار سال عبادت کردی جز خود پرستی در نقاب خدا پرستی نبود. انکه خدا را برای لحظه ای حتی عبادت کند٬ کجا سر از امر او می پیچد.
خدا گفت: تا کنون خود را پرستیدی و زین پس رهایت می کنم و سایه ی رحمت خود دورت می کنم تا در عیان بپرستی آنچه را دوست داری.
و شیطان سجده نکرد و بیرون شد و علم انتقام بر گرفت و پیراهن رزم بر تن کرد.