اولين قدم براي اشنا شدن همسر شهيد چمران با شهيد مهندس چمران
من از جنگ بسيار ناراحت بودم؛خانه اي بزرگ داشتيم كه رو به دريا بود روي بالكن مي نشستم؛ مي نوشتم و گريه مي كردم، با
دريا صحبت مي كردم و به ماهي ها از جنگ مي گفتم.
روزي امام موسي صدر گفت:چمران را مي شناسي؟گفتم:اسمش را شنيده ام....در ادامه گفت : حتما بايد او را ببيني.
6يا 7 ماه بعد از ان گفتگو شبي امام موسي صدر برايم يك تقويم فرستاد كه 12نقاشي در ان بود.يكي از انها توجه مرا به خود جلب كرد؛
شمع كوچكي بود كه در زمينه سياه رنگ نور مي بخشيد و زير ان اين شعر نوشته شده بود
((من ممكن است نتوانم تاريكي را از بين ببرم ولي با همه كوچكي ام نشان دهنده فرق بين ظلمت و نور هستم))
من تحت تاثير آن نقاشي تا صبح گريه كردم و بسيار مشتاق شدم كه هنر مندي كه اين نقاشي را كشيده بشناسم.
بواسطه شهيد صدر توانستم با چمران اشنا شوم و.....