واقعا اميدمان به خداست؟
من هميشه به اين فکر ميکنم وقتي مردم از مفاهيمي مانند توکل و اميد به خدا حرف ميزنند چقدر به عمق معنا و مفهوم آن توجه دارند؟ به نظرم اگر اميد و اميدواري به خدا بر پايه توجه عميق و توجه به مفهوم آن در فرد شکل گرفته باشد، يقينا ميتوان گفت خون جاري در شاهرگ زندگي تامين خواهد شد...
شايد بتوان گفت همه زندگي پس از ايمان به خدا اميد تام و تمام به اوست. آيه «و من يتوکل عليالله و هو حسبه» که هرکس به خدا توکل کند خدا او را بس است، صراحت قرآن را در زمينه توکل به خدا ميرساند. اين آيه بهطور مطلق گفته است که توکل به خدا براي فرد بسنده است. اما آيا ميتوان به صرف اميد مطلق داشتن به خدا از حرکت باز ايستاد و گفت: «اميدت به خدا، هر چه او بخواهد همان ميشود؟»
خداوند در آيه 159 سوره آلعمران ميفرمايد: «فاذا عزمت فتوکل عليالله: همين که عزم کردي و تصميم گرفتي، به خدا اعتماد کن.» پس بدون عزم و بدون تلاش انسان که منتهي به عزم و تصميم ميشود يا برخاسته از يک عزم و تصميم است، توکل و اميدواري نه معني دارد، نه شکل ميگيرد و نه اصلا درست است.
البته همين که فرد در شروع هر کاري خدا را ياد کند و بسماللهالرحمنالرحيم بگويد يعني آغاز توکل و اميدواري. ولي به هر حال اين توکل مراحلي دارد که عبارت است از انجام کار براساس نظام علي و معلولي که همان نظام هستي موجود است. در مثل داريم که «با توکل زانوي اشتر ببند».
يعني بستن زانوي شتر بايد انجام شود، در عين حالي که توکلمان هم سرجاي خودش است. بنابراين مراعات و ملاحظه اسباب، مسببات، علتها و معلول يا نظام علي و معلولي اجتنابناپذير است. در نگاه ظاهري شايد تفاوتي بين کساني که به اين امر اعتقاد دارند و افرادي که به آن اعتقادي ندارند وجود نداشته باشد چون اگر افراد بياعتقاد، در زندگي با مشکلي هم مواجه شوند براي ما تعريف نميکنند که چه بر آنها گذشته است.
اما کاملا روشن است اين تفاوت در هر مرحلهاي که به بنبست ميرسند ظاهر ميشود. همانطور که اشاره کردم ايمان و توکل به خدا بر پايه شناخت از خدا شکل ميگيرد. وقتي ايمان به خدا وجود داشته باشد براي انجام کارها به او توکل ميکنيم. در اين صورت اگر کار ما نتيجه نداد و به بار ننشست ميگوييم خدا خير ما را بهتر ميداند، پس مصلحت ما را چنين دانسته که بذري را که کاشتهايم رشد نکند و به بار ننشيند. اما فردي که اين اميد و اعتقاد را به خدا نداشته باشد چون چنين شناختي هم از خدا ندارد.
بنابراين در آن مرحله مرتب خودش را به در و ديوار ميزند تا هر طوري که هست يا کشف مانع کند يا مانع را از سر راهش بردارد. مثال سادهاش هم که گروه بزرگي از افراد جامعه ما با آن روبه رو هستند بحث فرزنددار شدن يا نشدن است. اگر فردي به خدا توکل و اميد داشته باشد به جهت ايمان و اعتقاد راسخي که دارد و ميداند خدا خير او را بهتر از خودش ميداند، اگر بچهدار هم نشود تسليم امر حق است و به خدا واگذار ميکند. البته تلاش نسبي خودش را هم در زمينه مراجعه به پزشک و پيگيري درمانها انجام ميدهد اما وقتي ببيند نتيجه نميگيرد تسليم رضاي خدا ميشود که «اُفَوِضُ اَمري اِلي الله.»
علي درستکار/کارشناس ارشد معارف اسلامي