و چادرم را سر کردم
جلوی آینه ایستادم و چادرم را سر كردم .
همانطور كه مشغول مرتب كردن چادرم بودم متوجه نگاه عجیبش شدم.
دوباره توی آینه خودم را برانداز كردم و نگاهی به چادرم كردم .
چیز عجیبی نبود.
وقتی چادر سر می كنی، من كه همسرت هستم هم احساس می كنم نمی شناسمت.
احساس می كنم متعالی و دست نیافتنی شده ای
پرسیدم: طوری شده؟ چرا اینطور نگاه می كنی؟
گفت: وقتی چادر سر می كنی، من كه همسرت هستم هم احساس می كنم نمی شناسمت.
احساس می كنم متعالی و دست نیافتنی شده ای.