در تاریخ برهه هایی هست که در آنها کمتر تامل شده و اگر هم اندیشهای در آنها صورت گرفته، آنگونه که باید و شاید بازکاوی و بررسی نشدهاند.
یکی از دلایل این کم توجهی یا شتابزدگی در تحلیل را باید در مرکز توجه قرار گرفتن برخی رویدادهای نزدیک به آن رخداد یا برش تاریخی دانست. اما از زاویهای دیگر؛ اگر به هر دلیلی حادثهای تاریخی در مرکز توجه قرار گرفت، بر اندیشمندان است که در یک نسبت سنجی درست تاریخی نسبت آن رخداد برجسته شده را با حوادث پیش و پس از خود مشخص سازند. این کار سبب میشود تا ضمن حفظ انسجام تاریخی رخدادها، از کوچک نمایی و کم توجهی به رخدادهای دیگر اجتناب شود. از سوی دیگر، آنگاه میتوان تاریخ را در کلیتش شناخت که برخوردار از نگاهی ساختاری آن را به بررسی و تحلیل نشست.
در این میان، با نگاه به تاریخ پر فراز و نشیب اسلام با رخدادهایی ریز و درشتی مواجه میشویم که ساختار چنین تاریخی را رقم زده است اما همانگونه که اشاره شد درک درست این تاریخ جز با نسبتسنجی این حوادث و در نظر آوردن آنها در کلیتی تاریخی امکان پذیر نیست. ازجمله برشهای تأثیرگذار در تاریخ اسلام، مواجهه شیعی با خلافت اموی است که به 2 رخداد مهم و در عین حال سرنوشتساز در تاریخ اسلام میانجامد صلح امام حسن(ع) و قیام امامحسین(ع). در نگاه نخست ممکن است این دو حادثه متناقض آیند اما با ژرفنگری تاریخی و برخوردار از نگاهی که در آغاز به آن اشاره شد، متوجه میشویم که هدف این دو حادثه چیزی جز احیای اسلام و بازگرداندن خلافت به مجرای اصلیش نبوده است. در باب زمینهها و چگونگی صلح امامحسن(ع) بسیار نوشته و گفته شده اما کمتر پژوهشگری به نسبت آن با اهداف قیام کربلا توجه داشته است.
در حال تورق صفحات تاریخ، به رویدادی مهم برمیخوریم که در ظرف تاریخ اسلام در جایگاه واقعی خود قرار نگرفته و در واقع قربانی نگاه حماسه خواه تاریخ شده و جوهره این حرکت ناب به علت توجه بیشتر به حماسه خونین کربلا، مغفول واقع شده و حتی گاه تا رد عمل حماسی امام حسنمجتبی(ع) و زیر سؤال بردن اقدام برجسته ایشان پیش رفته است. همراهی دو برادر در تمامی فرازهای تاریخی، بهترین پاسخ برای آنهایی است که خواستهاند، صلح امامحسن(ع) را در انفکاکی کارکردی از عاشورای حسین(ع) ارزیابی کنند اما بیشک هر دو این حرکتها چون نوری سرچشمه گرفته از یک منبع واحد، کاربردی ویژه در حراست از نهال مکتب تشیع و باروری درخت ایمان داشتهاند.