بيا مهدي ولي با ذوالفقارت
که گردن ها بود در انتظارت
ولي ظاهر و باطن کجايي؟
نقاب از چهره خود کي مي گشايي؟
بيا موعود هنگام قيام است
جهان مجروح يک جو التيام است
زمان لبريز شوق و انتظار است
زمين بر رجعتت اميدوار است
بيا امشب شب قدر است ما را
علمدار تو در صدر است ما را
قسم در انشقاق فرق منشق
زمين خالي مباد از حجت حق
خميني حجت حق در زمين بود
امين دين ختم المرسلين بود
خميني رفت فرزندش علي هست
خدا را شکر بر امت ولي هست
اينک دشمن زبان دراز آمد
زان راه که رفته بود باز آمد
او افعي زخم خورده را ماند
دندان به هم فشرده را ماند
باز آمد تا ز ما عنان گيرد
مگذاريمش دوباره جان گيرد
باز آمد و فتنه زير سر دارد
غافل که خليل ما تبر دارد
غافل که بسيج را هلاکي نيست
از جبهه و بوق جنگ باکي نيست
ما منتظريم تا محرم گردد
هنگامه ي امتحان فراهم گردد
ما مي دانيم و تيغ و حلقوم شما
يک مو ز سر علي اگر کم گردد