عمر از دستمان رفت!
چشمانم را میبندم. یك پرده نقرهای، مثل پرده سینما ...
ایام كودكی،
جست و خیز كنان،
گاهی شاد،
گاهی غمگین در پی هم میدوند.
آنچنان تند و با سرعت، چونان ابرهای بهاری در آسمان ...
میآیند و میروند ...
و گذشتهها بر روی هم تلنبار میشوند بیآنكه ...
.... ... وَ ما یُعَمّرُ مِنْ مُعَمّرٍ وَ لا یُنْقَصُ مِنْ عُمُرِهِ إِلاّ فِی كِتابٍ ... 1
"و به هیچ سالخوردهاى عمر زیاد داده نمىشود و از عمر هیچ كس كم نمىگردد مگر آنكه در كتابى (لوح محفوظ) ثبت است ..."
و چه زود میگذرد ساعات روز و روزهای ماه و ماههای سال و سالهای عمر ...!
الدّهر سَاوَمَنی عُمری، فقلت له
ما بِِعْتُ عمری بالدّنیا و ما فیها
ثمَّ اشتراهُ بتدریج بلاثَمن
تَبَّت یَدا صَفَقَةٍ قَد خابَ شَاریها2
روزگار بر سر عمرم با من چانه زد. پس گفتم به او
عمرم را به دنیا و آنچه در آن است، نفروشم
سپس اندك اندك به رایگان از من خرید
بریده باد دستان سودایی كه فروشندهاش زیان كرد...
و عمر، شماره نفسهاست كه هر روزش پارهای از وجود مرا با خود میبرد.
مرا به مرگ نزدیكتر میكند و سرمایه عمر به نقطه صفر نزدیكتر و نزدیكتر و نزدیكتر ...
... بر عمر هیچ یك از شما روزی اضافه نشود،
مگر با از بین رفتن روزی از مدت زندگانیش... 3
با سرمایه میتوان كار كرد،
آن را افزود و از سودش بهره برد؛
اما اگر زیان و خسران دیدیم، چه؟
وای بر ما،
اگر این سرمایه با امكاناتش،
نردبانی برای تعالی روح نگردد...
از جسم و تن خویش بگریزید و آن را خرج روح و روانتان كنید و از مصرف كردن تن برای جان،
بخل نورزید... 4
1- فاطر، 11 .
1- میزان الحکمة، ج8، ص 4038 .
2- نهج البلاغه، خطبه 145 .
3- همان، خطبه 183 .