نمایش نتایج: از شماره 1 تا 4 , از مجموع 4

موضوع: ۞۩ «می خواهم دیده شوم!» نه...«باید دیده شوم!» ۩۞

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,892
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,853 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    kabotar. ۞۩ «می خواهم دیده شوم!» نه...«باید دیده شوم!» ۩۞



    «می خواهم دیده شوم!» نه...«باید دیده شوم!»


    هر وقت به مهمانی می رفت، احساس می کرد دیگران بیشتر از او جذاب اند و حضور خود را برای دیگران خسته کننده می دید. احساس می کرد در کنار بعضی از دوستانش، که پرسر و صداتر بودند، دیده نمی شود. این مساله باعث می شد بعد از مهمانی ها احساس غمگینی کند و از خودش عصبانی باشد که چرا نمی تواند مثل دیگران کاری کند که مدام در کانون توجه باشد.

    دوستی داشت که از دوران ابتدایی با هم بودند. همیشه به او کمک می کرد و به نوعی حامی و پشتیبان آن دوستش بود و او هم این نقش را برای خود و او پذیرفته بود. بعد از اینکه این دوستش ازدواج کرد، او دچار افسردگی شد. احساس می کرد از آن رابطه طرد شده و دوستش او را کنار گذاشته است. می گفت: «حالا که کسی را پیدا کرده که به او تکیه کند، همه گذشته دوستی مان را دور ریخته است...»

    نمی توانست برای ازدواج تصمیم بگیرد. دنبال همسری می گشت که از هر نظر ایده آل باشد. این مساله باعث می شد همیشه در افراد نقص هایشان را ببیند و احساس کند «آنقدر که باید» خوب نیستند. می گفت اگر همسرش از نظر ظاهر و تحصیلات و خانواده و شغل و وضعیت مالی و خلاصه از هر نظر بی نقص نباشد، در کنارش نمی تواند احساس خوشبختی کند. با خودش فکر می کرد آن وقت دیگران درباره او و انتخابش چه نظری خواهند داشت؟ می گفت: «هر بار با خودم می گویم که اگر ازدواج کردم و فردی بهتر از او را دیدم حتماً پشیمان می شوم که چرا این انتخاب را کرده ام.»

    قبل از جلسات کاری اش مدام نگران بود. همیشه می ترسید کاری را که از او خواسته بودند کاملاً درست و بی نقص انجام نداده باشد یا نتواند آن را به خوبی ارائه کند. می گفت این نگرانی کل زندگی اش را تحت تاثیر قرار داده و هر بار که یک کار را به خوبی انجام می دهد، موقعیت و نگرانی دیگری از همین جنس هست که نگذارد احساس راحتی کند. وقتی کسی به او انتقاد می کند، احساس می کند دیگر وجودش ارزشی ندارد و درباره خود و توانایی هایش دچار تردید می شود.

    پدرش برای او ماشینی خریده بود. ماشین خوبی بود اما جلوه ماشین لوکس و گرانقیمت پدرش را نداشت. می گفت: «وقتی با دوستانم می خواهم بیرون بروم، دوست دارم با ماشین پدرم بروم. او گاهی اجازه نمی دهد و این اعصابم را خرد می کند. وقتی سوار ماشین او هستم، احساس قدرت و اعتبار بیشتری می کنم که با ماشین خودم آن حس را ندارم.»




  2. تشكر


  3.  

  4. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,892
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,853 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    kabotar.


    روایت هایی شبیه اینها را بسیاری اوقات شنیده اید و نمونه هایش را دیده اید. آنچه در همه این داستان ها مشترک است، «میل به دیده شدن» و از سوی دیگر «ترس از چگونه قضاوت شدن» است. این مثال ها نمونه هایی هستند افراطی از میلی بهنجار که در همه افراد وجود دارد یعنی میل به ارتباط برقرار کردن، دیده شدن و دوست داشته شدن. انسان ها می خواهند دیده شوند و تصویری مطلوب از خود را در آینه نگاه و رفتار دیگران ببینند. برای همه مهم است که چه تصویری از خود به دیگران منتقل می کنند. نوع پوشش، آرایش مو، لحن و محتوای حرف زدن، نوع راه رفتن و ... هر کدام به نوعی در شکل گیری تصویر فرد در ذهن دیگران نقش دارند. اما این «نگاه دیگران» و «تصویر من در آن نگاه» تا چه حد در زندگی افراد نقش دارد؟ افراد مختلف از آن لحاظ با یکدیگر متفاوت اند. همان طور که در مثال های بالا دیده می شود، گاهی فرد چنان هویت و هستی خود را صرفاً در نگاه و قضاوت دیگران می بیند که اساساً گویی اگر این تایید و توجه و قضاوت مثبت دیگران نباشد، کاملاً از هم فرو می پاشند. برای اینان «تایید دیگران» برای حفظ قوام هویت شان همان نقشی را دارد که «استخوان بندی» برای ایستایی و حفظ قامت شان دارد. همان طور که بدن را نمی توان بی استخوان راست نگه داشت، اینان هم هویت شان بی حضور و تایید دیگران قوام نخواهد داشت. در این افراد نیاز به دیده شدن و تایید «دیگران» بالاتر از هر نیازی است و عملاً «تمام هویت شان» را تعریف می کند.

    اما این نیاز از کجا می آید؟ مگر اصولاً انسان نباید به نظر دیگران اهمیت بدهد؟ مگر هویت افراد در ارتباط با «دیگران» نیست که شکل می گیرد؟ و مگر همه افراد از تایید دیگران خوشحال نمی شوند و برعکس، اینکه دیگران او را فردی مشکل دار و ناقص و ناتوان ببینند، ناراحت شان نمی کند؟ همان طور که در نوشته های پیشین اشاره کردم، روابط فرد با دیگران، به وی ژه روابط اولیه دوران کودکی با پدر، مادر و خواهر برادران یکی از عرصه های اصلی مورد مطالعه روانشناسی و نظریه های شکل گیری شخصیت هستند. به ویژه برخی از مکاتب روانشناسی و روانکاوی مانند مکتب «رابطه با ابژه» و «روانشناسی خود» بر مطالعه و بررسی روابط اولیه فرد در کودکی و نقش آن در شکل گیری شخصیت او در بزرگسالی و الگوهای رفتاری و رابطه ای او در آینده مبتنی هستند. در نوشته پیشین اشاره کردم که نوزاد انسان در حالتی از «وابستگی مطلق» پا به دنیا می گذارد و ادامه حیاتش منوط به حمایت و نگهداری والدین از اوست. همچنین گفتم که در آن زمان نوزاد هنوز درکی از هویت خود ندارد و اساساً مفهوم «خود» برای او شکل نگرفته است. او هنوز مرزی بین «خود» و دیگری نمی شناسد. نوزاد انسان قادر نیست بایستد و بنشیند و حتی گردن خود را راست نگه دارد؛ همان طور و شاید بیش از آن هویت مستقل و تعریفی از «خود» ندارد که وابسته و متکی به «دیگران» نباشد.




  5. تشكر


  6. Top | #3

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,892
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,853 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    kabotar.


    او از نگاه «دیگران» است که به تدریج احساس از «خود» پیدا می کند. او «خود» را بر اساس تصویری که در آینه دیگران می بیند، تعریف می کند. اگر مادر همواره او را تایید کند و همه توجهش را به او اختصاص بدهد و همواره خواسته ها و نیازهای او را بر همه چیز مقدم بداند، کودک تصویری از خود به دست می آورد که تصویری است «خودمحور» و «خودشیفته». در چنین حالتی او تصور می کند که مستحق همه گونه توجه و تاییدی است و دیگران هم موظف اند او را «بدون قید و شرط» دوست بدارند و به او سرویس بدهند و تاییدش کنند. کسی نباید به او ایرادی بگیرد و انتقادی کند و بگوید «بالای چشمت ابروست». گویا اصلاً وجود دیگران برای آن است که به او خدمت کنند و خواسته هایش را برآورده کنند. «دیگری» تا آنجا ارزش دارد که تامین کننده نیازهای مختلف او باشد: نیازهای مالی او را برآورده کند، نیاز به تایید و توجه طلبی اش را ارضا کند.

    خلاصه اینکه «دیگری» برای او به معنای واقعی «دیگری» نیست بلکه صرفاً وسیله و ابزاری است برای رفع نیازهای خود او. آنان نمی توانند دیگران را افرادی ببینند که هویت و نظر مستقل و خواسته های خود را دارند که قرار است در تعامل با آنان باشند بلکه دیگران حضور دارند تا به او احساس دوست داشتنی بودن و احساس هویت بدهند. «دیگران» آینه هایی هستند در برابرشان که «باید» همان تصویری را نشانش بدهند که خود می خواهد و از دوران کودکی در خود شکل داده است. در رابطه این افراد با دیگران تناقضی جالب وجود دارد: از سویی همه چیز و همه کس را «در خدمت خود» می بینند و دنیایشان دنیایی است «خودمحور». اما از سوی دیگر این «خود» فقط در نگاه و رفتار دیگران تعریف می شود. «دیگران» برایشان هیچ نیستند و همه چیز هستند. تصویر آنان از «خود» تصویری است به شدت متزلزل و شکننده که کاملاً تحت تاثیر نگاه دیگران است. برای اینکه احساس آنان از هویت «خود» پایدار بماند، باید مرتب و مکرر از دیگران تایید بگیرند و هر وقفه و فاصله ای در این موضوع آنان را آشفته و مضطرب می کند. وضعیت آنان فقط این نیست که «می خواهند دیده شوند». آنان «مجبورند دیده شوند». رابطه برای آنان یک «انتخاب» نیست که برای پربارتر کردن معنای زندگی و احساس رضایت باشد؛ رابطه برایشان همان اکسیژنی است که «اگر نباشد زنده نمی مانند». هویت آنان همان طور در گرو چنین رابطه هایی است که حیات شان در گرو تنفس و اکسیژن است.





  7. تشكر


  8. Top | #4

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,892
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,853 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    kabotar.


    می توان تصور کرد که این افراد تا چه حد ممکن است در رابطه هایشان دل نگران و مضطرب باشند: نکند این رابطه تصویر خودشیفته ای را که از خود دارد در هم بشکند. این افراد گرچه نیازمند رابطه هستند، نمی توانند «به معنای واقعی» رابطه برقرار کنند. رابطه همواره مستلزم وجود «فرد دیگری» در طرف مقابل است که طبیعتاً نظر و خواسته های خود را دارد. اما رابطه این افراد چنین ویژگی را ندارد و بیشتر شبیه رابطه است (شبه رابطه)، تا رابطه واقعی.
    تا اینجا به برخی از جنبه های روابط بین فردی مبتنی بر «خودشیفتگی» اشاره کردم. در نوشته بعدی بیشتر به ویژگی های این شبه رابطه ها خواهم پرداخت و بعد از آن نیز می کوشم به تناوب به الگوهای دیگر روابط بین فردی بپردازم و مختصات آن را از همین منظر مرور کنم.



    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi