بدون تردید انقلاب اسلامی به مثابه گفتمانی جامع را نمیتوان بدون توجه به لایهها و صبغههای فلسفی، عرفانی و کلامی- فقهی و عوامل و بسترهای مستعد شکلگیری آن و صرفا در حد یک حادثه سیاسی مورد تحلیل قرار داد.
بدون تردید انقلاب اسلامی به مثابه گفتمانی جامع را نمیتوان بدون توجه به لایهها و صبغههای فلسفی، عرفانی و کلامی- فقهی و عوامل و بسترهای مستعد شکلگیری آن و صرفا در حد یک حادثه سیاسی مورد تحلیل قرار داد. این انقلاب به مثابه یک فرایند بهگونهای مرتبط با انبساط روشنفکری، روشنگری و معرفت دینی است. حداقل میتوان سابقه بسط معرفت دینی، اصلاحگری و خرافهزدایی و روشنگریهای نسل دوم روشنفکری، یعنی آگاهیبخشیهای اصلاحگرانی همچون مرحوم جلالآلاحمد، مرحوم دکتر شریعتی و استاد شهید مرتضی مطهری در کنار تلاشهای فکری سایر متفکران و احیاگران با صبغه عملیتر مانند مرحوم شهیدبهشتی، مرحوم طالقانی و دیگران را بهمثابه عامل و شرط اعدادی و بسترساز پذیرش مردمی پیامها و نداهای حقطلبانه و رهاییبخش امام(ره) قلمداد و تفسیر کرد.
البته در این بین نباید از نقش سیاسی امام(ره) در اواخر دهه30 و اوایل دهه40 در زمینهسازی برای آگاهیبخشیهای مذهبی غافل شد.قطع نظر از نقش عالمان و روشنفکران مذهبی و موافق با جهتگیریها و تحولات دینی و فروپاشی رژیم شاهنشاهی از نقش منورالفکران نسل اول و بیگانه با اسلام و سنت، اعم از انتقادی و غیرانتقادی نیز نمیتوان چشمپوشی کرد؛یک وقت، نقش ایجابی و مثبت است و یک وقت نقش سلبی و زمینهساز و برانگیزاننده نقش مثبت و ایجابی. همان کسانی که راز و رمز عقبماندگی جامعه ما را در اقبال به سنت و مذهب و راه نجات را در مقابله با آن میدانستند نیز به صورت غیرمستقیم بسترهایی را برای طرح اندیشهها و راهحلهای اسلامی و عیانشدن قابلیتها و ظرفیتهای مبارزاتی و مدیریتی اسلامی فراهم کردند.