مادر قيس در فكر افتاد كه حق خود را پس بگيرد و غاصب پسر را سر جاى خود بنشاند، غافل از آن كه اين كار، فرزندش را حلاك خواهد ساخت. اين كار ار به وسيله ايجاد رغيبى براى لبنى در نظر گرفت تا آنچه را كه وى از لبنى ديده، او هم از رغبى ببيند. آرى، دشمن دشمن، دوست خواهد بود.
اين نقشه در نظر مادر بسيار صحيح آمد زيرا هم به فرزندش آزارى نمىرسيد و هم از حكومت لبنى بر دل قيس كاسته مىشد. مادر از عشق پسر خبرى نداشت و نمىدانست وقتى عشقى به دلى راه يافت، ديگر به هيچ وسيلهاى بيرون رفتنى نيست. مادر عشق پسر را شهوت جنسى مىدانست كه هر زيبا رخى را دوست مىدارد گر چه خاطرش به لبنى تعلق گرفته ولى اگر پرى چهرهاى ديگر را به وى نشان دهند، دلش به سوى او نيز خواهد رفت. عجب اشتباهى! دل عاشق هر جايى نيست و عشق اب دلگى سازگار نخواهد بود.
آنان كه دم از عشق مىزنند و هر زيبا رخى را مىپرستند و هر روز در پى دليرى هستند دروغ مىگويند اينان دلگى جنسى را عشق مىنامند.
عشق ارتباط روح با روح است زيبايى دريچه ارتباط است. يك روح نمىشود با هر روحى سازگار باشد. عشق تا دم آخر باقى مىماند در زمان پيرى باقى مىماند. زيبايى مىرود ولى عشق باقى مىماند. زيبا پسندان همان كه زيبايى رفت آنها هم مىروند، بلكه هنوز زيبايى باقى است كه مىروند! كسى كه چند روز پى در پى غذايى رابخورد، ازآن زده خواهد شد، بلكه كسى كه هميشه پلو بخورد گاهى هوس نان و پنير هم مىكند. مردان دله، گاهى به سراغ زشت رويان هم مىروند. عجيبتر آن كه مرد با اين دلگى، جنس زن را بى وفا مىخواند در صورتى كه زن هزاران بار وفا دارتر از مرد است. اگر در هزار زن يك بى وفا پيدا شود، ولى در هزار مرد يك با وفا يافت نمىشود. مرد، زن را گول مىزند، مىخرد، مىفروشد، گناه را هم به گردن او مىاندازد!
مادر قيس همچنان در آتش حسد مىسوخت. بيچاره زن وقتى كه حسد مىورزد با زنى مانند خودش حسد مىورزد. آتش حسد افروخته گرديد، دوست و دشمن نمىشناسد و خشك وتر را مىسوزاند.
انتقام مادر شوهر به قدرى شديد است كه اگر فرزند هم مانع باشد، او را هم از بهترين مجرى نقشههاى زنان شوهران هستند. كمتر شوهرى است كه به هيچ وجه تحت تاثير قرار نگيرد. زن براى هم آهنگ ساختن شوهر، وسايل گوناگونى در اختيار دارد، راه هايى را مىداند كه به عقل جن هم نمىرسد.
زن براى آن كه خواستههاى شوهر تطبيق دهد، مىكوشد تا از رازهاى وجودى شوهر آگاه شود. به زودى روحيه شوهر به دست مىآورد، طرز فكرش را خوب مىخواند به نقاط ضعفش پى مىبرد. زن مىداند كه از چه راهى شوهر را به دام اندازد و چگونه به دام اندازد و چه وقت به دام اندازد.
مادر قيس به شوهر چنين گفت: مىترسم قيس بميرد و فرزندى پيدا نكند، زيرا لبنى نازا مىباشد و بچه دار نمىشود. تو مردى هستى ثروتمند، مىترسم ثروت تو از دودمانت بيرون برود و به ديگرى برسد بهتر آن است كه براى قيس، زن ديگرى بگيرى شايد خدا به وى فرزندى عنايت كند.
اين سخن در ذائقه ذريح، شيرين آمد. زن هم اصرار ورزيد و آن قدر بكوشيد تا شوهر را بر اجراى آن مصمم كرد.
ذريح در حضور جمعى پسر را مخاطب قرار داد و چنين گفت: فرزند! تو مبتلا به دردى شدهاى كه من بر حياط تو بيمناكم. مىدانى كه من به جز تو، فرزندى ندارم. همسر تو نازا مىباشد و فرزندى نخواهد آورد. خوب است با يكى از دختران عمويت ازدواج كنى شايد خداى به تو فرزندى عنايت كند و چشمهاى ما روشن گردد.
قيس كه آماده شنيدن چنين سخنى نبود و از نقشههاى پس پرده غافل بود گفت: من ديگر ازدواج نخواهم كرد.
ذريح، از جواب قيس آن هم از حضور جمع ناراحت شد، ولى ناراحتى را بر خود همواره كرد و با ملايمت گفت: من ثروتمند هستم، كنيزكانى زيبا و دلپذير تهيه كن شايد بهر تو فرزندى بياورند.
قيس گفت: من نمىتوانم كوچكترين ناراحتى را براى لبنى بخرم.
اين بار ذريح نتوانست خشم خود را فرو ببرد، گفت: پس بايد لبنى را طلاق بدهى.
قيس گفت: به خدا قسم كه مرگ براى من از طلاق لبنى آسانتر است ولى من پيشنهادى دارم پدر گفت: چيست؟
پسر گفت: شما ازدواج كنيد، شايد خداى به شما فرزندى ديگر روزى گرداند.
پدر گفت: ديگر از من گذشته است.
پسر گفت: اجازه بدهيد من با لبنى بروم و سر به بيابان بگذارم، اگر از اين درد مردم شما هر چه مىخواهيد در اموالتان انجام دهيد.
پدر گفت: نمىشود.
پسر گفت: من به تنهايى مىروم و لبنى را نزد شما مىگذارم تادلم به همين خوش باشد كه او همسر من است.
پدر گفت: اين هم شدنى نيست، چارهاى نيست جز آن كه طلاقش دهى. در اين موقع قضبى شديد بر وى مستولى شد و سوگند خورد كه در زير سقفى ننشيند و خانهاى بر وى سايه نيندازد مگر آن كه قيس لبنى را طلاق گويد.