صفحه 3 از 8 نخستنخست 1234567 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 74

موضوع: جالب ؛ خواندني و بياد ماندني *~*طنز جبهه ها*~*

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : جالب ؛ خواندني و بياد ماندني *~*طنز جبهه ها*~*

    براي سلامتي خدا صلوات

    بچه‌ها، حسين عاشق صدايش مي‌كردند.

    خودش مي‌گفت: «من عاشق خميني‌ام.»
    راه به راه دستور صلوات مي‌داد.
    همه‌مان دوستش داشتيم.
    سر نترسي داشت و مشتري پر و پا قرص جبهه بود.
    خيلي هواي بچه‌هاي كم سن و سال ر ا داشت، از هيچ كاري هم رو گردان نبود.

    تكيه كلامش هم اين بود: «براي سلامتي خدا صلوات»

    ما مي‌مانديم كه بايد صلوات بفرستيم يا نه... در ادامه خودش مي‌گفت:
    «به مولا حرف نداره، خيلي آقاست. همه‌ي برنامه‌هايش رو حسابه.»


    منبع :كتاب فرهنگ جبهه (شوخي طبعي ها) - صفحه: 218

    امضاء

  2. تشكرها 4



  3. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  4. Top | #22

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : جالب ؛ خواندني و بياد ماندني *~*طنز جبهه ها*~*

    بلند شو کمی استراحت کن :

    منعش نمی کردی صبح را به ظهر و ظهر را به شب و شب را به صبح می رساند در رختخواب، خیلی بی حال و حس بود.

    چشمت که به او می افتاد بی اختیار خمیازه می کشیدی، احساس خستگی و رنجوری به تو دست می داد و جا جا می کردی و دلت می خواست فقط بخوابی.

    اما این طور نبود که بتوانی به سادگی گوشه دنج و خلوت خالی از سکنه ای پیدا کنی و به خواب ناز فرو بروی . خودِ "خواب آلو"ی گروهان را بچه ها بلایی به سرش می آوردند که اگر می خوابید هم بدون شک یکسره خواب بد می دید و مرتب، هراسناک و ملتهب از خواب می پرید.

    چشمش که گرم می شد طغای دسته می آمد بالای سرش : ببین! ببین! و شانه هایش را آنقدر تکان می داد تا بیدار می شد،
    بعد می گفت : « بلند شو یک خورده استراحت کن، دوباره بخواب پسرم !»

    حالا ساعت چند بود؟ یازده صبح !
    که همه می مردند از خنده ؛

    یا آن شوخی قدیمی که : " پاشو پاشو!" بعد که بنده خدا از جا می پرید : "چیه چیه؟" با بی خیالی و خونسردی جواب می شنید
    : «هیچی، برادر فلانی (اسم شخص) می خواست بیدارت کنه، من گفتم ولش کن گناه داره، تازه خوابیده !»

    .

    امضاء

  5. تشكرها 4


  6. Top | #23

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : جالب ؛ خواندني و بياد ماندني *~*طنز جبهه ها*~*

    ترس

    يك شب در كردستان با گلوله‌ي توپ، پشت سنگر ما را زدند.

    چنين مواقعي ديوارها و سقف سنگر مي‌لرزيد و احياناً گرد و خاك كمي فرو مي‌ريخت.

    دور هم جمع شده، در حال گفت‌وگو بوديم و يكي از بچه‌ها كه خوابيده بود،

    هيجان‌زده بلند شد و گفت:

    «صداي چي بود؟»

    گفتم: «توپ، توقع داشتي چه باشد؟»

    راحت سر جايش خوابيد و

    گفت: «فكر كردم رعد و برق بود. چون من از رعد و برق مي‌ترسم!»

    منبع :كتاب فرهنگ جبهه (شوخي طبعي ها) - صفحه: 209


    امضاء

  7. تشكرها 4


  8. Top | #24

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    ghalb. پاسخ : جالب ؛ خواندني و بياد ماندني *~*طنز جبهه ها*~*




    ایشاالله مباركش باد

    بسيجي تركش خــورده،
    ایشاالله مباركش باد


    تركش سرش رو بـــرده،ایشاالله مباركش باد


    عروسي نكرده مـــــرده، ایشاالله مباركش باد


    تركش به زلفش خـورده،ایشاالله مباركش باد



    خمپاره خورده مــــــرده،ایشاالله مباركش باد


    بسيجي چه‌قدر زيــــاده،ایشاالله مباركش باد


    كلاش چه‌قدر قشنـــگه، ایشاالله مباركش باد




    دستش حنايي رنـــــگه،ایشاالله مباركش باد


    داشته كلاش مي‌بــرده، ایشاالله مباركش باد


    تركش تو قلبش خـورده، ایشاالله مباركش باد


    شهيد شده نمـــــــرده، ایشاالله مباركش باد



    ویرایش توسط نرگس منتظر : 12-07-2011 در ساعت 18:25
    امضاء

  9. تشكرها 4


  10. Top | #25

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : جالب ؛ خواندني و بياد ماندني *~*طنز جبهه ها*~*

    تسبيحت را بده يك دور بزنيم

    نشسته بوديم دور هم كنار آتش و درددل مي‌كرديم.
    هر كي تسبيح داشت درآورده بود و ذكر مي‌گفت.


    تسبيح‌هاي دانه درشت و سنگي وقتي روي هم مي‌افتادند صداي چريق‌چريقشان دل آدم را آب مي‌كرد.

    من هم دست كردم داخل جيبم كه ديدم تسبيحي نيست. از روي عادت دستم را بردم طرف تسبيح بغل دستيم تا تسبيح او را بگيرم كه دستش را كشيد به سمت ديگر.
    گفتم: «تو تسبيحت را بده يك دور بزنيم».

    كه برگشت گفت: « بنزين نداره،‌ اخوي!» گفتم شايد شوخي مي‌كند

    به ديگري گفتم: «او هم گفت پنچره».

    به ديگري گفتم:«گفت موتور پياده كردم»

    و بالاخره آخرين نفر گفت: «نه داداش، يك‌وقت مي‌بري چپ مي‌كني،

    حال و حوصله دعوا و مرافه ندارم؛ تازه من حاجت دستم را به ديار البشري نمي‌دهم».

    همه خنديدند.

    چون عين عبارتي بود كه خودم يادشان داده بودم.

    هر وقت مي‌گفتند: تسبيح يا انگشتر و مهر و جانمازت را بده، اين شعارم بود.

    فهميدم خانه‌خراب‌ها دارند تلافي مي‌كنند.


    منبع :مجله يادايام -صفحه: 19

    امضاء

  11. تشكرها 4


  12. Top | #26

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : جالب ؛ خواندني و بياد ماندني *~*طنز جبهه ها*~*

    اگر زديم و نخورد

    خيلي هيجان داشت. در حالي‌كه نوك گلوله‌ي آرپي‌جي را مي‌بوسيد گفت: «همين يك دونه را داريم، اگر درست نشونه بگيري و به خدا توكل كني، برجكش را بردي هوا.»
    گفتم: «آمديم، زديم و نخورد. آن وقت چه؟»
    اخم‌هايش را تو هم كرد و گفت:
    «مگه الكيه پسر؟ خود خدا گفته شما منو ياري كنيد، من هم شما رو ياري مي‌كنم. تازه اگر هم نخورد، جر مي‌زنيم، مي‌گيم قبول نيست، از اول.
    من مي‌روم روي خاكريز مي‌گويم: جاسم هو...ي!
    اون گلوله‌ي آرپي‌جي ما رو بيندازيد اين ور.» خنده‌ام گرفته بود.
    بيشتر خنده‌ام از قيافه و لحن كاملاً جدي او بود.


    منبع :كتاب فرهنگ جبهه (شوخي طبعي ها) - صفحه: 178
    امضاء

  13. تشكرها 4


  14. Top | #27

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : جالب ؛ خواندني و بياد ماندني *~*طنز جبهه ها*~*

    آب انار


    • در عملیات کربلای 5 نیروهای لشکر 5 نفر در موقعیت سخت و خطرناکی قرار گرفتند.
    ما داخل سنگر کوچکی که گروهی از فرماندهان از جمله برادر شوشتری (جانشین فرمانده قرارگاه ) در آن حضور داشتند ، نشسته بودیم .

    سردار شوشتری از آنجا به کمک بی سیم به هدایت عملیات مشغول بود و گویی اصلا در جمع ما قرار نداشت و روحش پیش نیروهای در خط بود.

    در آن بین برادر سعید مؤلف اناری برداشت و داشت آب لمبو می کرد تا بخورد.

    وقتی فشارهایش را به انار بیش تر می کرد.

    گفتم :«آقا سعید! الان می ترکد ها !»

    اما آقا سعید گوش نکرد و ناگهان انار ترکید و مقدار زیادی آب انار روی سر و صورت آقای شوشتری ریخت .
    لبخند

    یکدفعه آقای شوشتری بهت زده از جا پرید و چون هوش و حواسش در سنگر نبود .
    نگاهی به اطراف کرد و با گوشی بیسیم محکم به سر من زد و دوباره به کارش مشغول شد .
    بعد از دفع حمله ی دشمن ، وقتی که آرامش به خط برگشت جرات کردم و به ایشان گفتم : «حاج آقا ! سعید بود که انار را روی شما ریخت ، شما چرا مرا زدید ؟»
    گفت :« هرچه بود ، تمام شد . او دور بود و شما نزدیک ! من هم کار داشتم نمی شد او را بزنم !!»




    منبع :
    وبلاگ پلاک ، شهادت





    امضاء

  15. تشكرها 3

    parsa (17-04-2010), خادمه زینب کبری(س) (17-04-2010), شهاب منتظر (31-10-2012)

  16. Top | #28

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض پاسخ : جالب ؛ خواندني و بياد ماندني *~*طنز جبهه ها*~*

    بلند شدم براي...

    پاي منبع آب، تصادفي همديگر را ديديم. البته من سعي كردم خودم را نشانش ندهم كه مبادا احيانا خجالت بكشد، ولي برايم خيلي جالب بود كه او هم نماز شب مي‌خواند.

    اما وقتي برگشتم به چادر، با كمال تعجب ديدم، ظاهراً وضو گرفته و رفته تخت خوابيده.

    فكر كردم يعني چه؟ آدم بلند شود براي نماز شب، بعد وضو بگيرد و نماز نخوانده برود بخوابد.

    گذشت تا بعدها كه كمي رويمان به هم بازتر شد.
    پرسيدم: آن شب قضيه چي بود؟

    با همان لحن داش مشتي‌اش گفت؟ والله يك چند وقتي است حسابي حال مارو مي‌گيره؛ هرچي دوست و رفيق داريم پر مي‌زنه مي‌بره، ما هم كه هرچي دست به دامنش مي‌شيم كه: اقلا حالا كه مارو نمي‌بري اين‌ها رو به خواب ما بيار، گوش نمي‌كنه كه نمي‌كنه.
    من هم گفتم، بگذار ببينم حال‌گيري خوبه؟

    منبع :كتاب فرهنگ جبهه (شوخي طبعي ها) - صفحه: 161



    امضاء

  17. تشكرها 3

    parsa (17-04-2010), خادمه زینب کبری(س) (17-04-2010), شهاب منتظر (31-10-2012)

  18. Top | #29

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    جديد پاسخ : جالب ؛ خواندني و بياد ماندني *~*طنز جبهه ها*~*

    حاشا به كرمت

    مرد شوخ‌طبعي بود، همه‌ي بچه‌ها او را به لطيفه‌گويي مي‌شناختند.

    آن روز بعد از نماز، دستانش را به آسمان بلند كرد و گفت:
    «حاشا به كرمت!

    اول و آخر دو هزار تومان به ما حقوق مي‌دهند، من چيزي نمي‌گويم، اما خودت بگو اين درست است؟

    براي دو هزار تومان بايد هفده ركعت نماز بخوانيم، نگهباني بدهيم،‌ ديده‌بان باشيم، كمين برويم، تكان بخوريم آماده‌باش مي‌زنند، دير بجنبيم رفته‌ايم روي هوا و تكه بزرگمان گوشمان است.

    آيا واقعاً مي‌صرفد؟ خودت باشي اين كار را مي‌كني؟»


    منبع :كتاب فرهنگ جبهه (شوخي طبعي ها) - صفحه: 196


    امضاء

  19. تشكرها 4

    parsa (21-05-2010), RUHOLLAAH (08-06-2010), خادمه زینب کبری(س) (03-06-2010), شهاب منتظر (31-10-2012)

  20. Top | #30

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن اهل بیت علیهم السلام
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    143
    نوشته
    21,044
    صلوات
    4413
    دلنوشته
    5
    اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍاَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّک
    تشکر
    45,361
    مورد تشکر
    50,598 در 16,233
    وبلاگ
    15
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    جديد پاسخ : جالب ؛ خواندني و بياد ماندني *~*طنز جبهه ها*~*


    اصطلاحات جبهه

    بوي بهشت دادن : به زودي شهيد شدن و به وصال رسيدن

    اضافه کاري : نماز شب

    افقي برگشتن : شهيد شدن

    خون نامه : وصيت نامه

    گزارش پايان کار : وصيت نامه

    کبوتر بال سفيد: امداد گر

    داماد خدا : شهيد



    امضاء

  21. تشكرها 3

    RUHOLLAAH (08-06-2010), فاطیما (28-03-2014), شهاب منتظر (31-10-2012)

صفحه 3 از 8 نخستنخست 1234567 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi