صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 50

موضوع: *~•~* حکايت هاي بهلول دانا *~• ~*

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,787
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    shapark *~•~* حکايت هاي بهلول دانا *~• ~*





    حکايتهاي بهلول دانا

    بنام خدا
    باسلام . دوستان عزيز قصد دارم با کمک شما در اين تاپيک حکايتهايي از بهلول ديوانه ٬ يا در واقع عاقلترين ديوانه عالم بنويسم . اما قبل از ان لازم است جهت شناخت اين شخصيت بزرگ تاريخ اسلام که به نامهاي بهلول ديوانه ٬ بهلول عاقل و بهلول دانا معروف است گذر کوتاهي به زندگي وي داشته باشيم :


    براي آشنايي بيشتر با اين شخصيت بزرگ اينجا کليک کنيد

    بهلول که بود؟

    هارون الرشید- خلیفه عباسی، به علت حرص و طمع در مملکت داری خویش، سعی داشت مخالفان خود را به هر وسیلهو بهانه ای از سر راه خود بردارد برای همین یا آنها را می کشت و یا به زندان میفرستاد. زندانی که رهایی از آن امکان نداشت.

    امام موسی کاظم (علیه السلام) دورهی امامت خود را در زمان این ظالم می گذراندند ایشان مورد احترام و محبوب دل مومنانبودند و به طبع مخالف ظلم.
    هارون الرشید، امام را یک خطر خیلی جدی برای خود میدانست. او سعی و کوشش داشت تا علمای برجسته ی اسلامی را ترغیب کند که فتوا دهندامام موسی کاظم از دین خارج شده است. بدین ترتیب زمینه ی اقدام علیه آن بزرگوارآماده گردد.

    یکی از علمای آن روزگار
    ابو وهب( بهلول) بود و هارون الرشید از او خواست که فرمان قتل امام موسی کاظم(علیه السلام) را امضا کند.

    بهلول ماجرا را به اطلاع امام رساند و چاره طلبید.
    امام موسی کاظم (علیه السلام) که در زندان هارونالرشید به سر می بردند فرمودند:
    خود را به دیوانگان شبیه ساز تا از این خطررهایی یابی.

    بهلول، خود را به دیوانگی زده و به شمشیر طنز و طعنه و مسخرگی، برحکومت ظالم، حمله آورد. نام اصلی این مرد بزرگ ((وهب بن عمرو)) می باشد. و چونگشاده رو و خندان و زیبا چهره بود، بهلول نام می گیرد که به معنی همه ی این صفات است.

    بهلول از دو ویژگی خاص برخوردار بود:
    یکی دارا بودن موفقیت علمی واجتماعی و دینی در میان مردم و خویشاوندی نزدیک با هارون الرشید.

    به سبب همین دو ویژگی، او می توانست آزادانه و بی هراس به سر وقت هارون الرشید و کارگزاران اورفته و هرچه را که می خواهد، به زبان طنز بر آنان وارد سازد. او از همین روش استفاده می کرد تا هارون الرشید را متوجه اشتباهاتش کند.

    آرامگاه بهلول در بغدادقرار دارد روی سنگ قبر وی، تاریخ 501 قمری دیده می شود.

    واژه بهلول در عربی به معنای «شاد و شنگول» است.



    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 03-10-2013 در ساعت 01:02
    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  2. تشكرها 8


  3.  

  4. Top | #2

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,787
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    kabotar





    بهلول و شيخ جنيد بغداد

    آورده‌اند كه شيخ جنيد بغداد به عزم سير از شهر بغداد بيرون رفت و مريدان از عقب او شيخ احوال بهلول را پرسيد.

    گفتند او مردي ديوانه است. گفت او را طلب كنيد كه مرا با او كار است. پس تفحص كردند و او را در صحرايي يافتند. شيخ پيش او رفت و در مقام حيرت مانده سلام كرد. بهلول جواب سلام او را داده پرسيد چه كسي (هستي)؟

    عرض كرد منم شيخ جنيد بغدادي. فرمود تويي شيخ بغداد كه مردم را ارشاد مي‌كني؟ عرض كرد آري.. بهلول فرمود طعام چگونه ميخوري؟ عرض كرد اول «بسم‌الله» مي‌گويم و از پيش خود مي‌خورم و لقمه كوچك برمي‌دارم، به طرف راست دهان مي‌گذارم و آهسته مي‌جوم و به ديگران نظر نمي‌كنم و در موقع خوردن از ياد حق غافل نمي‌شوم و هر لقمه كه مي‌خورم «بسم‌الله» مي‌گويم و در اول و آخر دست مي‌شويم..

    بهلول برخاست و دامن بر شيخ فشاند و فرمود تو مي‌خواهي كه مرشد خلق باشي در صورتي كه هنوز طعام خوردن خود را نمي‌داني و به راه خود رفت. مريدان شيخ را گفتند: يا شيخ اين مرد ديوانه است.

    خنديد و گفت سخن راست از ديوانه بايد شنيد و از عقب او روان شد تا به او رسيد. بهلول پرسيد چه كسي؟ جواب داد شيخ بغدادي كه طعام خوردن خود را نمي‌داند.

    بهلول فرمود آيا سخن گفتن خود را مي‌داني؟
    عرض كرد آري. بهلول پرسيد چگونه سخن مي‌گويي؟

    عرض كرد سخن به قدر مي‌گويم و بي‌حساب نمي‌گويم و به قدر فهم مستمعان مي‌گويم و خلق را به خدا و رسول دعوت مي‌كنم و چندان سخن نمي‌گويم كه مردم از من ملول شوند و دقايق علوم ظاهر و باطن را رعايت مي‌كنم. پس هر چه تعلق به آداب كلام داشت بيان كرد.

    بهلول گفت گذشته از طعام خوردن سخن گفتن را هم نمي‌داني.. پس برخاست و دامن بر شيخ افشاند و برفت. مريدان گفتند يا شيخ ديدي اين مرد ديوانه است؟ تو از ديوانه چه توقع داري؟ جنيد گفت مرا با او كار است، شما نمي‌دانيد. باز به دنبال او رفت تا به او رسيد.

    بهلول گفت از من چه مي‌خواهي؟ تو كه آداب طعام خوردن و سخن گفتن خود را نمي‌داني، آيا آداب خوابيدن خود را مي‌داني؟ عرض كرد آري. بهلول فرمود چگونه مي‌خوابي؟

    عرض كرد چون از نماز عشا فارغ شدم داخل جامه‌ خواب مي‌شوم، پس آنچه آداب خوابيدن كه از حضرت رسول (عليه‌السلام) رسيده بود بيان كرد.
    بهلول گفت فهميدم كه آداب خوابيدن را هم نمي‌داني. خواست برخيزد جنيد دامنش را بگرفت و گفت اي بهلول من هيچ نمي‌دانم، تو قربه‌الي‌الله مرا بياموز.

    بهلول گفت چون به ناداني خود معترف شدي تو را بياموزم.

    بدانكه اينها كه تو گفتي همه فرع است و اصل در خوردن طعام آن است كه لقمه حلال بايد و اگر حرام را صد از اينگونه آداب به جا بياوري فايده ندارد و سبب تاريكي دل شود.

    جنيد گفت جزاك الله خيراً! و در سخن گفتن بايد دل پاك باشد و نيت درست باشد و آن گفتن براي رضاي خداي باشد و اگر براي غرضي يا مطلب دنيا باشد يا بيهوده و هرزه بود.. هر عبارت كه بگويي آن وبال تو باشد. پس سكوت و خاموشي بهتر و نيكوتر باشد. و در خواب كردن اين‌ها كه گفتي همه فرع است؛ اصل اين است كه در وقت خوابيدن در دل تو بغض و كينه و حسد بشري نباشد.






    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  5. Top | #3

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,787
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    kabotar





    دیوانه تر از بهلول

    آورده اند که خلیفه هارون الرشید در یکی از اعیاد رسمی با زبیده زن خود نشسته و مشغول بازی شطرنج بودند . بهلول بر آنها وارد شد او هم نشست و به تماشای آنها مشغول شد . در آن حال صیادی زمین ادب را بوسه داد و ماهی بسیار فربه قشنگی را جهت خلیفه آورده بود .

    هارون در آن روز سر خوش بود امر نمود تا چهار هزار درهم به صیاد انعام بدهند . زبیده به عمل هارون اعتراض نمود و گفت : این مبلغ برای صیادی زیاد است به جهت اینکه تو باید هر روز به افراد لشگری وکشوری انعام بدهی و چنانکه تو به آنها از این مبلغ کمتر بدهی خواهند گفت

    که ما به قدر صیادی هم نبودیم و اگر زیاد بدهی خزینه تو به اندک مدتی تهی خواهد شد .


    هارون سخن زبیده را پسندیده و گفت الحال چه کنم ؟ گفت صیاد را صدا کن و از او سوال نما این ماهی نر است یا ماده ؟ اگر گفت نر است بگو پسند مانیست و اگر گفت ماده است باز هم بگو پس ند ما نیست و او مجبور می شود ماهی را پس ببرد و انعام را بگذارد .

    بهلول به هارون گفت : فریب زن نخور مزاحم صیاد نشو ولی هارون قبول ننمود . صیاد را صدا زد و به او گفت : ماهی نر است یا ماده ؟

    صیاد باز زمین ادب بوسید و عرض نمود این ماهی نه نر است نه ماده بلکه خنثی است .

    هارون از این جواب صیاد خوشش آمد و امر نمود تا چهار هزار درهم دیگر هم انعام به او بدهند . صیادپولها را گرفته ، در بندی ریخت و موقعی که از پله های قصر پایین می رفت یک درهم از پولها به زمین افتاد . صیاد خم شد و پول را برداشت . زبیده به هارون گفت :

    این مرد چه اندازه پست همت است که از یک درهم هم نمی گذرد . هارون هم از پست فطرتی صیاد بدش آمد و او را صدازد و باز بهلول گفت مزاحم او نشوید . هارون قبول ننمود و صیاد را صدا زد وگفت : چقدر پست فطرتی که حاضر نیستی حتی یک درهم از این پولها قسمت غلامان من شود .

    صیاد باز زمین ادب بوسه زد و عرض کرد : من پست فطرت نیستم . بلکه نمک شناسم و از این جهت پول را برداشتم که دیدم یک طرف این پول آیات قرآن و سمت دیگر آن اسم خلیفه است و چنانچه روی زمین بماند شاید پا به آن نهند و از ادب دور است .

    خلیفه باز از سخن صیاد خوشش آمد و امر نمود چهار هزار درهم دیگر هم به صیاد انعام دادند و هارون گفت : من از تو دیوانه ترم به جهت اینکه سه دفعه مرا مانع شدی من حرف تو را قبول ننمودم و حرف آن زن را به کار بستم و این همه متضرر شدم .






    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 03-10-2013 در ساعت 01:35
    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************





  6. Top | #4

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,787
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    kabotar







    پیدا کردن پول دزدیده شده

    آورده اند که: بهلول در خرابه ای مسکن داشت و جنب آن خرابه، کفش دوزی بود که پنجره اش بر خرابه مشرف بود. بهلول، ذخیره ی ناچیزی داشت که زیر خاک پنهان نموده بود، هرگاه احتیاج می یافت خاک را زیر و رو کرده به قدر کفاف از آن بر می داشت و بقیه را مجددا زیر خاک مدفون می ساخت.

    کفش دوز بر این قصه واقف شد و روزی در غیاب بهلول، ذخیره ی او را به سرقت برد. چون بهلول به سراغ پول رفت و جای آن را خالی دید دریافت که این عمل از کفش دوز صادر شده، پس نزد او رفت و از هردری سخن راند و بدون اشاره به ماجرا، از وی خواست که مساله ای را برایش حساب کند.

    آن گاه چندین خرابه را نام برد و به دنبال هر یک، مبلغی را ذکر کرد وآخر گفت: می خواهم همه ی این پول هایی را که در نقاط مختلف ذخیره کرده ام را بیاورم و در این خرابه پنهان کنم، آیا مصلحت می دانی؟

    کفش دوز، نظر بهلول را تایید کرد وپس از رفتن او، دیگ طمعش به جوش آمده با خود حساب کردکه چون بهلول پول هایش را از نقاط مختلف جمع کند و به خرابه بیاورد و جای پول های خود را خالی ببیند اطمینانش سلب شده به طور حتم از تصمیم خود منصرف خواهد شد، پس بهتر آن است این مختصر پولی که به سرقت برده به جای خود بر گرداند وپس از این که بهلول تصمیم خود را عملی نمود، همه ی پول ها را به یک باره به سرقت ببرد.

    کفش دوز آن چه را به سرقت برده بود به جای خود باز گرداند و مدتی بعد بهلول به خرابه آمده آن ها را برداشت وآن محل را ترک کرد.







    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 03-10-2013 در ساعت 01:42
    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  7. تشكرها 2


  8. Top | #5

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,787
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,468
    مورد تشکر
    204,199 در 63,577
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    kabotar







    طعام هارون برای بهلول !!

    روزی هارون طعامی برای بهلول فرستاد.

    خادمان خلیفه بهلول را در خرابه ای یافتند، طعام را پیش روی او نهادند و گفتند: این، طعام مخصوص خلیفه است که برای تو فرستاده.

    بهلول، طعام را نزد سگی که در خرابه بود افکند.

    خادمان بانگ بر وی زدند که: وای بر تو، طعام خلیفه را پیش سگ چرا نهادی؟

    بهلول گفت: خاموش!!! که اگر سگ بفهمد این طعام از خلیفه است، آن را نخواهد خورد





    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 03-10-2013 در ساعت 01:38
    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  9. تشكرها 11


  10. Top | #6

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    December 2010
    شماره عضویت
    948
    نوشته
    2,018
    تشکر
    1,335
    مورد تشکر
    4,766 در 1,671
    دریافت
    5
    آپلود
    316

    پیش فرض




    بهلول و داروغه

    داروغه بغداد در بین جمعی ادعا می کرد تا به حال کسی نتوانسته است مرا گول بزند .
    بهلول در میان آن جمع بود ، به داروغه گفت :
    گول زدن تو کار آسانی است ، ولی به زحمتش نمی ارزد .
    داروغه گفت :
    چون از عهده بر نمی آئی ، این حرف را میزنی .
    بهلول گفت :
    افسوس که الساعه کار خیلی واجبی دارم ، والا همین الساعه تو را گول می زدم .
    داروغه گفت :
    حاضری بروی و فوری کارت را انجام دهی و برگردی؟
    بهلول گفت :
    بلی .
    همین جا منتظر من باش ، فوری می آیم .
    بهلول رفت و دیگر بازنگشت .
    داروغه پس از دو ساعت معطلی ، شروع کرد به فریاد کردن و گفت :
    اولین دفعه است که این دیوانه مرا این قسم گول زد و و چندین ساعت بی جهت من را معطل کرد و از کار انداخت .




    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 03-10-2013 در ساعت 01:21
    امضاء


  11. Top | #7

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,892
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,853 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    ............عاقبت ثروتمندان و فقیران از نظر بهلول............



    روزی بهلول در قبرستان بغداد کله های



    مرده ها را تکان می داد ، گاهی پر از خاک



    می کرد و سپس خالی می نمود.



    شخصی از او پرسی:



    بهلول ! با این " سر های مردگان " چه می کنی؟



    گفت: می خواهم ثروتمندان را از فقیران و



    حاکمان را از زیر دستان جدا کنم، لکن می بینم




    همه یکسان هستند.


    *****************************************

    به گورستان گذر کردم صباحی



    شنیدم ناله و افغان و آهی



    شنیدم کله ای با خاک می گفت



    که این دنیا، نمی ارزد به کاهی



    به قبرستان گذر کردم کم و بیش



    بدیدم قبر دولتمند و درویش



    نه درویش بی کفن در خاک خفته



    نه دولتمند ، برد از یک کفن بیش




    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 03-10-2013 در ساعت 01:23
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




  12. تشكرها 10


  13. Top | #8

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    December 2010
    شماره عضویت
    948
    نوشته
    2,018
    تشکر
    1,335
    مورد تشکر
    4,766 در 1,671
    دریافت
    5
    آپلود
    316

    پیش فرض





    بهلول و صاحب حساب

    بهلول به بصره رفت و چون در آن شهر آشنائی نداشت ، برای مدت کوتاهی اتاق اجاره کرد .
    اتاق از بس کهنه ساز و مخروبه بود ، با مختصر وزش باد یا بارانی تیرهای طاقش صدا می کرد.
    بهلول پیش صاحب خانه رفته و گفت :
    اتاقی که به من اجاره داده اید بی اندازه خطرناک است ، زیرا به محض وزش مختصر بادی صدا از سقف ودیوارش شنیده می شود .
    صاحب خانه که مردی شوخ بود در جواب بهلول گفت :
    عیبی ندارد ، شما می دانید که تمام موجودات به موقع حمد وتسبیح خدا را می گویند و این صدای حمد و تسبیح اتاق است .
    بهلول گفت :
    صحیح است ، ولی چون تسبیح و تهلیل موجودات به سجده منجر می شود ، من از ترس سجده اتاق خواستم زود تر فکری بکنم .






    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 03-10-2013 در ساعت 01:24
    امضاء


  14. Top | #9

    عنوان کاربر
    عضو صمیمی
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1178
    نوشته
    78
    تشکر
    0
    مورد تشکر
    241 در 74
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض حکایت بهلول و آب انگور




    حکایت بهلول و آب انگور

    چنین نقل کرده اند که
    روزی فردی به بهول گفت : اگر آب انگور بخورم کار حرامی کرده ام .
    بهول گفت : خیر .
    گفت : اگر بعد از اینکه انگور خوردم به زیر آفتاب بروم کار حرامی کرده ام.
    بهول گفت : خیر
    گفت : پس چرا اگر آب انگور را در ظرفی بگذارند و در زیر آفتاب قرار دهند و این آب انگور به جوش بیاید ، این آب انگور حرام می شود؟
    بهول مقداری آب بر سر او ریخت و گفت : آیا دردت آمد؟ آن شخص گفت : خیر .
    سپس بهول مقداری خاک بر سر او ریخت و گفت : حالا دردت آمد؟ آن شخص گفت : خیر .
    سپس بهلول مقداری آب و خاک را مخلوط کرد و هنگامی که سفت شد آن را بر سر آن شخص کوبید . آن شخص گفت : آی دردم آمد چرا این کار را می کنی؟
    بهلول گفت : من که کاری نکردم ، تو خودت گفتی از «آب» و «خاک» دردت نمی آید ، این کلوخ هم مخلوط آب و خاک بود ، پس جرا دردت آمد .
    سپس بهلول گفت : احکام خدا را مسخره نکن و این ضربه ای که بر سر تو زدم را به یاد آور که با همان «آب و خاک» سرت درد گرفت در حالی که اگر این کلوخ را به صورت «آب» تنها یا «خاک» تنها بر سرت می زدم دردی احساس نکردی . احکام خداوند نیز چنین است
    .




    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 03-10-2013 در ساعت 01:27

  15. تشكرها 10


  16. Top | #10

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    September 2009
    شماره عضویت
    11032
    نوشته
    15,886
    صلوات
    500
    دلنوشته
    1
    تقدیم به روح پاک شهیدان
    تشکر
    1,241
    مورد تشکر
    1,799 در 1,071
    دریافت
    0
    آپلود
    0





    ارزش خلیقه

    روزي خلیفه هارون الرشید به اتفاق بهلول به حمام رفت .


    خلیفه از روي شوخی از بهلول سوال نمود اگرمن غلام بودم چند ارزش داشتم ؟

    بهلول جواب داد پنجاه دینار

    خلیفه غضبناك شده گفت :

    دیوانه تنها لنگی که به خود بسته ام پنجاه دینار ارزش دارد .

    بهلول جواب داد من هم فقط لنگ را قیمت کردم . و الا خلیفه قیمتی ندارد .




    ویرایش توسط فاطمی*خادمه یوسف زهرا(س)* : 03-10-2013 در ساعت 01:30

  17. تشكرها 9

    seyed yasin (26-03-2011), محامین * یالثارات الحسین * (01-07-2011), نرگس منتظر (26-03-2011), آموزشگاه زبان (29-06-2013), شهاب منتظر (29-06-2013)

صفحه 1 از 5 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi