صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 17 , از مجموع 17

موضوع: ۩*><*۩ حکايت هاي شيرين ملانصرالدين ۩*><*۩

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    December 2010
    شماره عضویت
    948
    نوشته
    2,018
    تشکر
    1,335
    مورد تشکر
    4,766 در 1,671
    دریافت
    5
    آپلود
    316

    پیش فرض

    یاد بچگی
    در یکی از روزها بچه ها توی کوچه مشغول بازی بودند. ملانصرالدین پشت دیواری ایستاده بود و یواشکی بازی آنها را نگاه می کرد. از قضا یکی از بچه ها ملا را زیر نظر گرفته بود و از پشت سر عمامه ملا را از سر او برداشت و برای دوست دیگرش انداخت و به همین ترتیب عمامه ملا دست به دست شد و بچه ها با آن بازی کردند. ملا هر چه دنبال بچه ها کرد نتوانست عمامه اش را پس بگیرد. عاقبت از خیر پس گرفتن عمامه اش گذشت و راه خانه را در پیش گرفت. در بین راه عده ای ملا را دیدند و گفتند: ملا عمامه ات کو¿ ملانصرالدین گفت: عمامه من یاد بچگی اش افتاده، رفته پیش بچه ها بازی کند
    ویرایش توسط عهد آسمانى : 09-03-2012 در ساعت 19:04
    امضاء

  2. تشكرها 6

    لحظه هاي سبز (09-03-2012), نیایش*خادمه یوسف فاطمه(س)* (07-03-2016), ال یاسین (09-03-2012), حلقه معرفت (12-04-2011), شهاب منتظر (06-03-2016), عهد آسمانى (09-03-2012)


  3. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  4. Top | #12

    عنوان کاربر
    مدیر افتخاری
    تاریخ عضویت
    December 2010
    شماره عضویت
    948
    نوشته
    2,018
    تشکر
    1,335
    مورد تشکر
    4,766 در 1,671
    دریافت
    5
    آپلود
    316

    پیش فرض

    اهل قبور
    ملانصرالدین از صحرایی می گذشت. سه سوار را دید که به طرفش می آیند. از ترس لباسهایش را در آورد و در قبری پنهان شد. سواران که او را دیدند به دنبالش اسب تاختند تا به او رسیدند. گفتند: آهای مردک، تو کیستی¿ ملا از ترس جواب داد: من یکی از اهل قبورم که الان کارهایم تمام شده و آمده ام کمی خستگی در کنم.
    ویرایش توسط عهد آسمانى : 09-03-2012 در ساعت 19:04
    امضاء

  5. تشكرها 5


  6. Top | #13

    عنوان کاربر
    عضو كوشا
    تاریخ عضویت
    October 2009
    شماره عضویت
    115
    نوشته
    202
    تشکر
    1,712
    مورد تشکر
    1,051 در 224
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض





    ملانصرالدین برای خرید پاپوش نو راهی شهر شد. در راسته ی کفش فروشان انواع مختلفی از کفش ها وجود داشت که او می توانست هر
    کدام را که می خواهد انتخاب کند. فروشنده حتی چند جفت هم از انبار آورد تا ملا آزادی بیشتری برای تهیه کفش دلخواهش داشته باشد

    ملا یکی یکی کفش ها را امتحان کرد، اما هیچ کدام را باب میلش نیافت
    هر کدام را که می پوشید ایرادی بر آن وارد می کرد. بیش
    از ده جفت کفش دور و بر ملا چیده شده بود و فرشنده با صبر و حوصله ی هر چه تمام به کار خود ادامه می داد. ملا دیگر داشت از خریدن کفش ناامید می شد که ناگهان متوجه ی یک جفت کفش زیبا شد. آنها را پوشید. دید کفش ها درست اندازه ی پایش هستند. چند قدمی در مغازه راه رفت و احساس رضایت کرد.

    بالاخره تصمیم خود را گرفت. می دانست که باید این کفشها را بخرد.از فروشنده پرسید: قیمت این یک جفت کفش چقدر است؟

    فروشنده جواب داد: این کفش ها، قیمتی ندارند.


    ملاگفت: چه طور چنین چیزی ممکن است. مرا مسخره می کنی؟

    فروشنده گفت: ابدا، این کفش ها واقعا قیمتی ندارند، چون
    کفش های خودت است که هنگام وارد شدن به مغازه به پا داشتی

    نکته: این داستان زندگی اکثر ما انسان هاست. همیشه نگاه مان به دنیای
    بیرون است. ایده آل ها و زیبایی ها را در دنیای بیرون جست وجو می کنیم. خوشبختی و آرامش را از دیگران می خواهیم. فکر می کنیم مرغ همسایه غاز است خودکم بینی و اغلب خودنابینی باعث می شود که انسان خویشتنرا به حساب نیاورد و هیچ شأنی برای خودش قائل نباشد



    امضاء



  7. Top | #14

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,202
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض



    داستان خروس شدن ملا



    یک روز ملا به گرمابه رفته بود تعدادی جوان که در آنجا بودند تصمیم گرفتند سر بسر او بگذارند به همین جهت هر کدام تخم مرغی با اورده بودند و رو به ملا کردند و گفتند: ما هر کدام قدقد می کنیم و یک تخم می گذاریم اگر کسی نتوانست باید مخارج حمام دیگران را بپردازد!

    ملا ناگهان شروع کرد به قوقولی قوقو! جوانان با تعجب از او پرسیدند ملا این چه صدایی است بنا بود مرغ شوی!

    ملا گفت : این همه مرغ یک خروس هم لازم دارند!




    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  8. تشكرها 2


  9. Top | #15

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن مناسبت ها
    تاریخ عضویت
    March 2011
    شماره عضویت
    1889
    نوشته
    31,832
    صلوات
    3655
    دلنوشته
    20
    تشکر
    54,378
    مورد تشکر
    92,609 در 31,344
    دریافت
    1
    آپلود
    0

    پیش فرض






    نصرالدین در اتاقش نشسته بود که مگسي مزاحم استراحتش مي شود
    مگس را مي گيرد و يک بالش را مي کند.

    مگس کمي مي پرد دوباره مگس را مي گيرد
    و بال ديگرش را هم مي کند.

    او مي گويد: بپر ولي مگس نمي پرد. به خود مي گويد:
    به تجربه ثابت شده است اگر دو بال مگس را بکنيد گوش او کر مي شود






    امضاء

    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ





    اَلـــلّــــهـُــــمَّ عَــــجِـّـــلْ لِـــوَلـــیـــِّکَ الــــْفــــَرَجْ

  10. تشكر

    شهاب منتظر (17-03-2016)

  11. Top | #16

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,202
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض



    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  12. Top | #17

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,202
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,449
    مورد تشکر
    204,181 در 63,569
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض


    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi