عطر خوشبوی سحر
گاهگاهی یك نسیم
میوزد از دور دست
عطر خوشبوی سحر
كوچه را پر كرده است
یاسها با روی باز
گرمِ لبخند و سلام
غرق صحبت با خداست
یاكریمی روی بام
مادرم پهلوی حوض
باز میگیرد وضو
مینشیند توی حوض
عكس دست و روی او
مثل گل وا میشود
جانماز مادرم
خانه زیبا میشود
با نماز مادرم
محمد عزیزی (نسیم)