صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 39

موضوع: چه قدر شهدا شهرتون رو می شناسید؟؟؟

  1. Top | #21

    عنوان کاربر
    عضو آشنا
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    302
    نوشته
    32
    تشکر
    35
    مورد تشکر
    148 در 32
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    نقل قول نوشته اصلی توسط seyed نمایش پست ها
    به نام خدا

    سردار شهرم شهید نوروز علی ایمانی نسب که هشت سال در جبهه های حق علیه باطل جنگید و در عملیات مرصاد به درجه رفیع شهادت نائل امد روحش شاد و راهش پر رهرو باد

    تاریخ شهادت: 67/5/5 فرمانده گردان ادوات تیپ12 قائم(عج)



    این شعر را دوست عزیزم حسن یعقوبی تقدیم کردند به سردارشهید ایمانی نسب

    رنگ خون

    چفيه ات رقص كنان در گذر باد هنوز
    مي دهد بوي خوش مالك و مقداد هنوز


    عطر آرامش دريايي ات اي روح زلال
    مي چكد هر سحر از خاطره ي باد هنوز


    كوه ، حيرت زده از هيمنه ي همّت توست
    مي كند نام تو را صاعقه فرياد ، هنوز


    در صف تيره ي تزوير به خاطر دارد
    تندر خشم تو را تنگه ي مرصاد هنوز


    سالها مي رود از هجرت سرخت ، امّا
    رنگ خون دارد افق ، پنجم مرداد هنوز


    یا علی


    به نام خدا

    خاطره ای از شهید ایمانی نسب (نقل از کتاب : روایت مسافران غریب)

    سه ماه که مرخصی نرفته ام نمی دانم این فرمانده گردان چه کار می کنه.
    ما بایستی جون بکنیم سنگربسازیم،اونا برن مرخصی و خوش بگذرونن. دیگه خسته ، باز خدا پدر اون بسیجیه رو بیامرزه .
    اگه اون نبود ما تا سه روز دیگه ام نمی تونستیم اون جعبه خمپاره ها رو جا به جا کنیم
    -کدوم بسیجی؟ کی رو می گی؟
    همون که تو چند روزی که دیدمش دائم دستاش بالا زده بود . ساعت دو نصفه شب تازه کارمون رو شروع کرده بودیم که مثل فرشته نجات بالا سرمون پیدا شد نمی دونی چه جوری کار می کرد ........
    -حالا تو اونو اصلا نشناختی؟
    نه.با ادب بود و آروم حرف می زد . هر چی بهش می گفتم گوش می کرد .
    اگه چهار تا بسیجی مثل اون تو جمع ما بودن حاضر بودم حتی شش ماه به شش ماه هم مرخصی نرم .....
    ساخت سنگر در حال پایان است . سرباز قدیمی کمر راست می کند تا خستگی اش را بگیرد . ناگهان نگاهش به یک نقطه خیره می ماند .
    ببین تو که می گی فرمانده مرخصیه! اوناش ، فرمانده اونه، همون که داره تنهایی مهماتی به اون سنگینی رو از ماشین پیاده می کنه .
    -همونی رو می گی که لباس بسیجی تنشه؟ اون که همون بسیجی هست که گفتم...!

    واقعا کجایند مردان بی ادعا؟!



    نشسته کنار موتور

    یا علی
    امضاء

    برای شادی روح شهدا و امام شهیدان صلوات


  2. تشكرها 6

    مدير اجرايي (24-06-2013), نرگس منتظر (09-12-2011), سلمان 313 (07-08-2014), شهاب منتظر (25-06-2013)


  3. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  4. Top | #22

    عنوان کاربر
    عضو آشنا
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    302
    نوشته
    32
    تشکر
    35
    مورد تشکر
    148 در 32
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    به نام خدا
    یه سری عکس از شهدای شهرم پیدا کردم خیلی جالب است
    بین اونا این یه عکس جالب تر



    هفت تا شهید بالای سر مزار دوستان شهیدشون نشستند
    واقعا تو دلشون چی می گذشت و چی به شهدا گفتند که دو ردیف بعد خودشون هم آسمانی شدند

    خدایا حرف زدن رو به ما هم یاد بده
    خدایا ما که جز خودت و اهل بیت و شهدا کسی رو نداریم
    خدایا...!

    یا علی
    امضاء

    برای شادی روح شهدا و امام شهیدان صلوات


  5. تشكرها 5

    مدير اجرايي (24-06-2013), نرگس منتظر (09-12-2011), خادمه زینب کبری(س) (22-03-2012), شهاب منتظر (25-06-2013)

  6. Top | #23

    عنوان کاربر
    عضو آشنا
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    302
    نوشته
    32
    تشکر
    35
    مورد تشکر
    148 در 32
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    به نام خدا




    در پنجم مرداد هزار و سيصد و سي و چهار در خانه‌ي سيدحسین سيادت، در شهر سرخه پسري ديده به جهان گشود كه نامش را سيد ابراهيم گذاشتند. تا كلاس ششم ابتدايي درس خواند و به شغل آهنگري مشغول شد.
    در سال هزار و سيصد و پنجاه و چهار به خدمت سربازي رفت و در بيست و سوّم فروردين ماه سربازي‌اش منقضي شد. قبل از پيروزي انقلاب‌ اسلامي فعاليت‌هايي در مسجد قباي تهران داشت.
    يك ‌بار مأمورين ساواك به منزلش در تهران هجوم آوردند ولي نتوانستند چيزي پيدا كنند.
    چون منقضي خدمت سال پنجاه و شش بود، با شروع جنگ تحميلي به جبهه اعزام و پس از پايان دوره به محل برگشت. بارها به صورت بسيجي به نبرد با دشمن پرداخت. اگر چه مسؤوليت رسمي او در گردان موسي بن جعفر عليه‌السلام تداركات گردان بود ولي هر كاري كه زمين مي‌ماند او داوطلبانه انجام مي‌داد.
    يك‌ بار از ناحيه‌ي چشم آسيب سطحي ديد. سرانجام در ششمين مرحله‌ي اعزام داوطلبانه، در عمليّات نصر هشت، در سال هزار و سيصد و شصت و شش، در منطقه‌ي ماؤوت عراق به شهادت رسيد. متأهّل بود و در زمان شهادت دو فرزند پسر و يك فرزند دختر داشت.
    جنازه‌اش بعد از انتقال به محل و تشييع، بر روي دستان همرزمان و اهالي اين ديار، در مزار شهداي سرخه به خاك سپرده شد.
    ...
    یا علی
    امضاء

    برای شادی روح شهدا و امام شهیدان صلوات


  7. تشكرها 4

    مدير اجرايي (24-06-2013), نرگس منتظر (09-12-2011), شهاب منتظر (25-06-2013)

  8. Top | #24

    عنوان کاربر
    عضو آشنا
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    302
    نوشته
    32
    تشکر
    35
    مورد تشکر
    148 در 32
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    نقل قول نوشته اصلی توسط seyed نمایش پست ها

    به نام خدا




    در پنجم مرداد هزار و سيصد و سي و چهار در خانه‌ي سيدحسین سيادت، در شهر سرخه پسري ديده به جهان گشود كه نامش را سيد ابراهيم گذاشتند. تا كلاس ششم ابتدايي درس خواند و به شغل آهنگري مشغول شد.
    در سال هزار و سيصد و پنجاه و چهار به خدمت سربازي رفت و در بيست و سوّم فروردين ماه سربازي‌اش منقضي شد. قبل از پيروزي انقلاب‌ اسلامي فعاليت‌هايي در مسجد قباي تهران داشت.
    يك ‌بار مأمورين ساواك به منزلش در تهران هجوم آوردند ولي نتوانستند چيزي پيدا كنند.
    چون منقضي خدمت سال پنجاه و شش بود، با شروع جنگ تحميلي به جبهه اعزام و پس از پايان دوره به محل برگشت. بارها به صورت بسيجي به نبرد با دشمن پرداخت. اگر چه مسؤوليت رسمي او در گردان موسي بن جعفر عليه‌السلام تداركات گردان بود ولي هر كاري كه زمين مي‌ماند او داوطلبانه انجام مي‌داد.
    يك‌ بار از ناحيه‌ي چشم آسيب سطحي ديد. سرانجام در ششمين مرحله‌ي اعزام داوطلبانه، در عمليّات نصر هشت، در سال هزار و سيصد و شصت و شش، در منطقه‌ي ماؤوت عراق به شهادت رسيد. متأهّل بود و در زمان شهادت دو فرزند پسر و يك فرزند دختر داشت.
    جنازه‌اش بعد از انتقال به محل و تشييع، بر روي دستان همرزمان و اهالي اين ديار، در مزار شهداي سرخه به خاك سپرده شد.
    ...
    یا علی





    به نام خدا



    اواخر بهار معمولاً بالاي پشت بام مي‌خوابيديم. هر شب بچّه‌ها را داخل پشه‌بند مي‌بردم و خوابشان مي‌كردم. خودم هم معلوم نبود كي خوابم مي‌برد.
    يك ‌شب وقتي بچّه‌ها را خواب كردم، باد شديدي شروع شد. هوهوي باد آرامش را از من گرفت. ترس بر من غالب شد. از اين پهلو به آن پهلو مي‌غلتيدم. لحظه به لحظه بيشتر نگران مي‌شدم. قلبم تندتر از هميشه مي‌زد.
    ناگهان سيد ابراهيم را در كنار خودم ديدم. در بيداري كامل بودم. هوهوي باد را فراموش كردم. با او مشغول صحبت شدم؛ مثل گذشته. از هر دري صحبت كرديم.
    پرسيد:« چرا ترسيدي؟ ».
    گفتم:« خب يک زن تنها و سه‌تا بچّه‌ي قد و نيم‌قد، توي اين هوهوي باد نبايد بترسم؟ ».
    گفت:« هيچ‌ وقت نترس. من هميشه با شما هستم. ».
    رفت. يادم آمد شش‌ ماه است که از شهادتش مي‌گذرد.


    برگرفته از خاطره‌ي همسر شهيد
    امضاء

    برای شادی روح شهدا و امام شهیدان صلوات


  9. تشكرها 4

    مدير اجرايي (24-06-2013), نرگس منتظر (09-12-2011), شهاب منتظر (25-06-2013)

  10. Top | #25

    عنوان کاربر
    عضو آشنا
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    302
    نوشته
    32
    تشکر
    35
    مورد تشکر
    148 در 32
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    به نام خدا




    سمت راست، شهید سید ابراهیم سیادت و همرزم شهید سید مهدی سیادت


    وقتي ما رسيديم، گردان موسي بن جعفر وارد عمل شده بود. به آنها ملحق شديم. سيد را كه ديدم جان گرفتم. بايد سنگرهاي دشمن را پاكسازي مي‌كرديم. بعد از انجام مأموريت به مقرّ برگشتيم.
    در كانال لم داده بوديم. شوخي‌هايمان با سيّد گل انداخته بود. يكي از دندان‌هايش افتاده بود. به شوخي گفتم:« ديگه پير شدي. دندون‌هات داره مي‌ريزه. تو امشب شهيد مي‌شي و ديگه به دندون احتياج نداري. ».
    وسط حرفم گفت:« آره، امشب شهيد مي‌شم. اگه تونستين جنازه‌ام رو عقب ببرين و توي قطعه‌ي شهداي سرخه دفن كنين. ».
    با شنيدن حرف‌هايش دلم ريخت. با خودم درگير شدم:« اين چه حرفي بود كه زدم؟ اگه سيد شهيد بشه غصه برام مي‌مونه.».
    گفت:« شما برين استراحت كنين. شب رو بيداري كشيدين و دوباره بايد امشب در عمليّات شركت كنين، خودم نگهباني مي‌دم. ».
    نمي‌توانستيم از او جدا شويم. بدجوري بهش عادت كرده بوديم.
    يك منطقه فتح نشده بود و ما بايد آن‌ را فتح مي‌كرديم. وارد عمليّات شديم. حدود يك بعد از نيمه شب، به ‌طرف نيروهاي دشمن حركت كرديم. نزديكي‌شان كه رسيديم، آتش چنان سنگين شد كه زمين‌گير شديم.
    منتظر بوديم آتش دشمن كمي سبك شود تا جلو برويم. يكي از بچّه‌ها كه در بين دسته‌ي ما رفت و آمد مي‌كرد، خبر شهادت سيّد را كه نفر آخر دسته‌ي ما بود به من داد.
    تركش گلوله‌ي خمپاره‌اي كه پشت‌ سرش به زمين خورده بود، سيّد را از ما گرفت. بدون او آن تپه را فتح كرديم. دستور آمد كه مجروحين و شهدا را برداريم و عقب بياييم.
    صبح شد و مأموريت ما پايان گرفت. همه دور جنازه‌ي او حلقه زدند و گريه كردند. يكي مي‌بوسيد. يكي مرثيه مي‌خواند... سيد براي ما مثل پدر بود.
    هلي‌كوپترها براي انتقال جنازه‌هاي شهدا آمدند. بچّه‌ها گفتند:« جنازه سيّد رو نگذارين ببرن. اون بايد پيش ما باشه. هر وقت خودمون خواستيم بريم عقب، اون رو هم مي‌بريم. ».
    همين‌ كار را كرديم. نزديك ظهر داشتيم به عقب مي‌آمديم. هلي‌كوپتري آمد و جنازه‌اش را با غصّه و اندوه زياد سوار كرديم. كار ما در آن جا تمام شده بود.

    برگرفته از خاطره‌ي حسن مونسان( همرزم شهيد)
    امضاء

    برای شادی روح شهدا و امام شهیدان صلوات


  11. تشكرها 4

    مدير اجرايي (24-06-2013), نرگس منتظر (09-12-2011), شهاب منتظر (25-06-2013)

  12. Top | #26

    عنوان کاربر
    عضو آشنا
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    302
    نوشته
    32
    تشکر
    35
    مورد تشکر
    148 در 32
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    به نام خدا
    در ادامه خاطرات شهید سید ابراهیم سیادت
    ...

    از چپ شهید حسین سنگسری(فکر کنم بیشتر از 15 سال نداشت!)،شهید سید ابراهیم سیادت، و آقای اشرف



    ـ كجا مي‌ري بابا؟
    ـ مسجد محمّدي.
    ـ براي نماز مي‌ري؟
    ـ هم براي نماز و هم بعضي كارهاي ديگه.
    از مسجد كه برمي‌گشت، شام مي‌خورديم. تا دير وقت منتظر مي‌ماند به خواب برويم. آن وقت به آرامي از منزل خارج مي‌شد و بعد از يك ‌ساعت برمي‌گشت.
    ـ كجا بودي بابا؟
    ـ بيرون كار داشتم.
    ـ ما نبايد بدونيم بيرون چكار داشتي؟
    ـ اعلاميه‌ي امام رو بايد پخش مي‌كردم.
    ـ مي‌دوني اگه بگيرنت پوستت رو مي‌كنن؟
    ـ آره، براي اين به شما نگفتم که مي‌دونستم نگران مي‌شين.
    برگرفته از خاطره‌ي پدر شهيد



    هفده سال دارم. روزي كه پدرم براي آخرين بار مي‌خواست به جبهه برود، كلاس دوّم ابتدايي بود. ما را به يكي از روستاهاي اطراف سرخه برد. مي‌دانست كه آخرين سفرش است.
    با هم بازي و تفريح كرديم. وقتي خسته شديم و نشستيم، به مادرگفت:« سيد مصطفي ديگه مرد شده، من باشم يا نباشم خيلي فرق نمي‌كنه.».
    از اين حرفش خيلي روحيه گرفتم ولي متوجّه‌ي منظور بابا نشدم. ادامه داد:« هر كاري داشته باشين، سيد مصطفي مثل شير انجام مي‌ده. تازه سيد حيدر هم هست. داداشم بنده‌ي خدا كه تا حالا هيچ ‌وقت براي شما كم نگذاشته. ».
    تا آخر روز با هم تفريح كرديم و برگشتيم. فردا او رفت.
    برگرفته از خاطره‌ي فرزند شهيد



    ـ بيا اين لباس‌هاي خشك رو بپوش. ماشاءالله چه باروني هم مي‌آد!
    ـ خدا رو شكر! نعمت خداست.
    ـ رفتم نون گرفتم و برگشتم. توي راه اين اسكناس ده توماني رو پيدا كردم. داشت توي بارون خيس مي‌شد.
    ـ براي چي بَرِش داشتي؟ حالا مسؤولي كه به صاحبش برسوني.
    ـ من چه مي‌دونم مال كيه؟ تازه ده تومن كه ارزش نداره آدم بخواد دنبال صاحبش بگرده. شايد از دست يك بچّه افتاده باشه كه مي‌خواسته باهاش پفك بخره.
    ـ به هر حال ماليه كه پيدا شده. كاش بر نمي‌داشتي!
    ـ خب حالا به نيّت صاحبش مي‌دم براي كمك به رزمنده‌ها.
    ـ مگه رزمنده‌ها صدقه خورن؟ بندازش توي صندوق صدقات.
    برگرفته از خاطره‌ي همسر شهيد



    گفت:« دخترمون رو از همين حالا با خودت به نماز جمعه ببر. سيد مصطفي رو هم با داداشم بفرست. از داداش خواستم كه هر وقت به جلسه‌ي دعا يا نماز مي‌ره اون رو با خودش ببره. از همين حالا بچّه‌ها بايد ياد بگيرن كه صف‌هاي نماز رو مستحكم كنن. ».
    گفتم:« چشم! ».
    رزمنده‌ها يكي‌يكي سوار مي‌شدند. لحظه‌ها را در دلم مي‌شمردم. مي‌دانستم كه تا چند لحظه‌ي ديگر او هم سوار مي‌شود. مصطفي را بغل گرفت. صورتش را بوسيد و گفت:« مرد خونه! مواظب مادر و آبجي‌ات باش.». بعد هم او را به زمين گذاشت و دخترم را بغل كرد. دستي به سر و رويش كشيد و بوسيد.
    گفت:« ديگه بايد سوار شم. مواظب خودت و بچّه‌ها باش! سفارش‌هام يادت نره. شب‌هاي جمعه با بچّه‌ها به زيارت شهدا برين. ».
    گفتم:« تو هم مراقب خودت باش. ان‌شاءالله كه صحيح و سالم برگردي!».
    پايش را روي ركاب گذاشت و بالا رفت و از پشت شيشه براي بچّه‌ها دست تكان مي‌داد. خيره به او نگاه مي‌كردم که اتوبوس راه افتاد.
    برگرفته از خاطره‌ي همسر شهيد

    ادامه دار...
    یا علی
    امضاء

    برای شادی روح شهدا و امام شهیدان صلوات


  13. تشكرها 4

    مدير اجرايي (24-06-2013), نرگس منتظر (09-12-2011), شهاب منتظر (25-06-2013)

  14. Top | #27

    عنوان کاربر
    عضو آشنا
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    302
    نوشته
    32
    تشکر
    35
    مورد تشکر
    148 در 32
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    به نام خدا




    ـ ناراحت نمي‌شي اگه يك چيزي بهت بگم؟
    ـ نه، براي چي؟
    ـ تو اين ‌همه ما رو تنها مي‌گذاري و مي‌ري جبهه، فكر نمي‌كني كه ما هم حقّي به گردنت داريم؟
    ـ چرا اتفاقاً هميشه توي دعاهام از خدا مي‌خوام كه اگه جبهه رفتنم ثوابي داره، شما رو شريك كنه. اگه شما حقتون رو از من مطالبه كنين، براي من خيلي سخت مي‌شه.
    ـ هيچ ‌وقت از تو ناراحت نيستم. يقين دارم كه توي ثوابِ كارت شريكم، حتي اگه تو از خدا درخواست نكني. خدا اجرت بده ان‌شاءالله!
    ـ آفرين بر شما! ولي مي‌خوام يك قول ديگه هم به من بدين.
    ـ چه قولي؟
    ـ دلم مي‌خواد زني كه به اين خوبي مي‌فهمه بايد دست شوهرش رو براي رفتن به جبهه و دفاع از اسلام و مملكت باز بگذاره، بدونه كه توي اين مسير شهادت هم هست.
    ـ مگه نمي‌دونم؟
    ـ نگفتم نمي‌دوني، اما حرفم هنوز تموم نشده. دلم مي‌خواد بعد از شهادتم مثل حضرت زينب استقامت كني و صبور باشي.
    برگرفته از خاطره‌ي همسر شهيد



    ـ خانم! مي‌دوني عمليّات نزديكه؟
    ـ خوب كه چي؟
    ـ يعني اين ‌كه با اجازه‌ي شما مي‌خوام برم.
    ـ آقا سيد! بچّه‌مون تازه بيست روزشه. باز مي‌خواي ما رو تنها بگذاري؟
    ـ خداي بچّه‌ي بيست روز و چند ساله همه يكي‌ يه. اگه عمليّات نبود نمي‌رفتم. توي عمليّات بهم احتياج دارن.
    ـ هر طور كه صلاح مي‌دوني. مي‌خواي بري برو، دلت براي اين بچّه‌ي كوچولو تنگ نمي‌شه؟
    ـ چرا! اما اين دوست داشتن‌ نبايد مانع اداي تكليف‌مون بشه. درسته؟
    ـ البتّه كه درسته.
    ـ از خدا طلب صبر كنين. دعا كنين كه رزمنده‌ها موفق بشن و دشمن رو نابود كنن. ان‌شاءالله پيش فاطمه‌ي زهرا رو سفيد مي‌شي!
    برگرفته از خاطره‌ي همسر شهيد



    سيد مصطفي كلاس دوّم بود. صبح به مدرسه رفت. در آن ‌جا بچّه‌ها خبر شهادت پدرش را به او داده بودند. به روي خودش نياورد. ظهر كه از مدرسه برگشت، گفت:« مامان! از بابا چه خبر؟ ».
    گفتم:« امروز رزمنده‌ها برمي‌گردن. احتمالاً بابات هم مي‌ياد. ».
    چيزي نگفت. مشغول درسش شد. تكاليفش را انجام داد. ساعت چهار بعد از ظهر در خانه‌ي ما را زدند و خبر شهادت پدرش را دادند. دلم سوخت. گريه مي‌كردم. مصطفي هم گريه مي‌كرد. گفتم:« پسرم! چند ساعت جلوتر سراغ پدرت رو از من گرفتي. بهت گفتم امروز بابات مي‌آد. حالا خبر شهادتش رو آوردن. ».
    همان‌ طور كه گريه مي‌كرد، گفت:« من مي‌دونستم بابا شهيد شده. توي مدرسه بچّه‌ها به من گفته بودن. وقتي از شما پرسيدم و شما اون ‌طوري جواب دادين به شما نگفتم. ».
    جا خوردم. بچّه‌ي هفت هشت ساله به خوبي از سفارش‌هاي پدرش درس گرفته بود. سعي داشت ما را آرام كند.
    برگرفته از خاطره‌ي همسر شهيد



    ـ بلند شو بچّه تب داره.
    ـ تبش كجا بود؟ نه تب نداره.
    ـ مي‌گم بلند شو تبش رو بيار پايين.
    هراسان بيدار شدم. دست به پيشاني دخترم گذاشتم ديدم تب دارد. هر وقت مشكلي داريم كمكمان مي‌كند.
    همسر شهيد
    امضاء

    برای شادی روح شهدا و امام شهیدان صلوات


  15. تشكرها 4

    مدير اجرايي (24-06-2013), نرگس منتظر (09-12-2011), شهاب منتظر (25-06-2013)

  16. Top | #28

    عنوان کاربر
    عضو آشنا
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    302
    نوشته
    32
    تشکر
    35
    مورد تشکر
    148 در 32
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    به نام خدا


    دو برادر شهید؛ از راست سیدحیدر و سید ابراهیم سیادت

    بخش‌هايي از نامه شهيد به برادرش
    برادر عزيز، همسنگر مقاوم و مبارزم! بر خودم لازم دانستم كه در واپسين لحظاتي كه عازم پيكار مي‌گرديم، مي‌رويم تا جانيان تاريخ را در شطي از خونشان غرق سازيم، چند کلمه‌اي را بگويم.
    از علي عليه‌السلام پرسيدند:« برادرت رو بيشتر دوست ‌داري يا دوستت را؟ ».
    فرمود:« برادرم را اگر دوست باشد.».
    تو جدا از آن كه برادري بسيار عزيز، مهربان و باصفا بودي، دوست، همرزم و همسنگر باوفايي هم بودي. آن‌گاه كه عازم صحنه‌هاي پيكار مي‌گشتم، با آغوش گرم مرا در برمي‌گرفتي و خدمت و سرپرستي خانواده‌ام را پذيرا مي‌شدي. بار غم از دوشم برمي‌داشتي و مرا در رزم با ستمگران ياري مي‌دادي.
    حال كه مشيّت خداوند بر اين قرار گرفته تا در كاروان عاشورا و كربلا به حركت در آييم و نام‌مان در خيل فاتحان كربلا ثبت و ضبط گردد، بر تو همسنگرم، مجدداً درود مي‌فرستم و اميدوارم غم دوري مرا صابر باشي و رسالت تربيت و پرورش فرزندم را بر عهده بگيري. براي خانواده‌ام مثل هميشه غمخوار و ياور باش و تنهايشان نگذار! دست نوازش بر سر يتيمانم بكش تا جاي خالي پدر را احساس نكنند.
    از تو مي‌خواهم فرزندانم را طوري تربيت كني تا رسالت خون پدر شهيد خود را مردانه به دوش كشند و سلاح به خون نشسته‌ي پدر را هرگز زمين نگذارند. هر چند در فراقم بايد كوهي از مشكلات، مصيبت و مسؤوليت را حامل باشي، نبايد فراموش كني كه ما پيرو حسين و رهرو زينب سلام‌الله عليها هستيم.


    یا علی
    امضاء

    برای شادی روح شهدا و امام شهیدان صلوات


  17. تشكرها 4

    مدير اجرايي (24-06-2013), نرگس منتظر (09-12-2011), شهاب منتظر (25-06-2013)

  18. Top | #29

    عنوان کاربر
    عضو آشنا
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    302
    نوشته
    32
    تشکر
    35
    مورد تشکر
    148 در 32
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    نقل قول نوشته اصلی توسط seyed نمایش پست ها
    به نام خدا


    دو برادر شهید؛ از راست سیدحیدر و سید ابراهیم سیادت

    بخش‌هايي از نامه شهيد به برادرش
    برادر عزيز، همسنگر مقاوم و مبارزم! بر خودم لازم دانستم كه در واپسين لحظاتي كه عازم پيكار مي‌گرديم، مي‌رويم تا جانيان تاريخ را در شطي از خونشان غرق سازيم، چند کلمه‌اي را بگويم.
    از علي عليه‌السلام پرسيدند:« برادرت رو بيشتر دوست ‌داري يا دوستت را؟ ».
    فرمود:« برادرم را اگر دوست باشد.».
    تو جدا از آن كه برادري بسيار عزيز، مهربان و باصفا بودي، دوست، همرزم و همسنگر باوفايي هم بودي. آن‌گاه كه عازم صحنه‌هاي پيكار مي‌گشتم، با آغوش گرم مرا در برمي‌گرفتي و خدمت و سرپرستي خانواده‌ام را پذيرا مي‌شدي. بار غم از دوشم برمي‌داشتي و مرا در رزم با ستمگران ياري مي‌دادي.
    حال كه مشيّت خداوند بر اين قرار گرفته تا در كاروان عاشورا و كربلا به حركت در آييم و نام‌مان در خيل فاتحان كربلا ثبت و ضبط گردد، بر تو همسنگرم، مجدداً درود مي‌فرستم و اميدوارم غم دوري مرا صابر باشي و رسالت تربيت و پرورش فرزندم را بر عهده بگيري. براي خانواده‌ام مثل هميشه غمخوار و ياور باش و تنهايشان نگذار! دست نوازش بر سر يتيمانم بكش تا جاي خالي پدر را احساس نكنند.
    از تو مي‌خواهم فرزندانم را طوري تربيت كني تا رسالت خون پدر شهيد خود را مردانه به دوش كشند و سلاح به خون نشسته‌ي پدر را هرگز زمين نگذارند. هر چند در فراقم بايد كوهي از مشكلات، مصيبت و مسؤوليت را حامل باشي، نبايد فراموش كني كه ما پيرو حسين و رهرو زينب سلام‌الله عليها هستيم.



    یا علی


    به نام خدا

    ودر پایان فرازی از وصیت نامه شهید سید ابراهیم سیادت

    اينك كه حفظ اسلام و حكومت قرآن به عهده‌ي اين ملت حزب‌الله قرار گرفته، بايد از اين مسؤوليت و وظيفه‌ي سنگين، با تمام قدرت و توان حفاظت كنيم.
    اي برادران و خواهران حزب‌الله! خداوند بزرگ امروز پاسداري از اسلام را به عهده‌ي من و شما گذاشته است. بايد اين وظيفه را به خوبي ادا كنيم.
    درخت اسلام را كه با خون هزاران شهيد، از جنگ بدر و حنين پيامبر تا عاشوراي حسيني و از عاشوراي حسيني تا كربلاي ايران آبياري و برجسته شده است، بايد پاسداري كنيم. مسؤوليت سنگين است و شهدا شاهد اعمال ما هستند، بايد با اتكا به عنايات الهي و در پناه الطاف خفيه‌ي باري تعالي و به رهبري نايب بر حق امام زمان عجل‌الله تعالي فرجه‌الشريف، با تمام نيرو بر خصم زبون هجوم بريم و اسلام عزيز را ياري کنيم.
    شهيدان بزرگ براي اعتلاي كلمه‌ي لا اله ‌الا الله به سوي محبوب خويش شتافتند و به سعادت اخروي و دنيوي رسيدند. امروز ما ادامه دهنده‌ي راه شهيدان هستيم. حال كه جنگ به موقعيت حسّاس رسيده، در برابر اين كمبودهاي ظاهري بايد ايستادگي كرد.
    امّت حزب‌الله! جبهه‌ها را پر كنيد. هيچ‌ گاه امام را تنها نگذاريد. گوش به فرمان او باشيد. از خط ولايت فقيه و روحانيّت اصيل منحرف نشويد. در نمازهاي جمعه و جماعت شركت كنيد. صف آنها را مستحكم‌تر نموده و در صحنه‌هاي انقلاب حاضر باشيد. دشمنان اسلام از اين اتحّاد و همبستگي وحشت دارند و مشت محكمي است بر دهان ابرجنايتكاران.
    همسرم! اميدوارم در اين چند سال زندگي اگر در مواردي تندي كردم، مرا ببخشي. خداوند از تو راضي باشد چون من از تو راضي هستم.
    همسرم! زندگي كلاس درسي بيش نيست. انسان دير يا زود بايد امتحان پس بدهد. اگر من داوطلبانه عازم جبهه‌ي حق و اسلام شدم، شايد زمان امتحانم رسيده است.
    همسرم! از اين‌كه تو و فرزندانم را تنها گذاشتم، مرا ببخشيد. ايمان داريم كه نگه‌دار ما خداوند است و چون خدا را قادر مطلق مي‌دانيم، پس نگران هيچ چيز نباشيد. بعد از من بچّه‌ها را خيلي خوب تربيت كن. خوشحال باش كه همسر يك شهيد بسيجي لبيك‌گوي پير جماران هستي و پاداش خود را در آخرت از فاطمه‌ي زهرا دريافت خواهي كرد.

    یا علی

    امضاء

    برای شادی روح شهدا و امام شهیدان صلوات


  19. تشكرها 3

    مدير اجرايي (24-06-2013), شهاب منتظر (25-06-2013)

  20. Top | #30

    عنوان کاربر
    عضو آشنا
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    302
    نوشته
    32
    تشکر
    35
    مورد تشکر
    148 در 32
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    به نام خدا



    نوروز فرزند محمد ايماني‌نسب در شانزدهم مهر هزار و سيصد و سي و نه، در سرخه(سمنان) پا به جهان گشود.
    دوم راهنمايي را مي‌خواند که به پدر کشاورزش پيشنهاد داد او را سرکار بفرستد.
    پس از پايان دوره سربازي، از اولين نفرات اعزامي به جبهه بود. به جز چند روزي که براي مرخصي مي‌آمد يا براي درمان مجروحيت‌ها، بقيه روزها و سال‌ها را در جبهه گذراند.
    در فرم اعزام به جبهه قسمت « تاريخ پايان مأموريت » جمله‌ي « پايان جنگ » را ‌نوشت.
    پس از ازدواج، در سال هزار و سيصد و شصت و يک، خانواده‌اش را هم با خود همراه کرد؛ به شهرهايي که در تيررس موشک‌هاي دوربرد و بمباران عراقي‌ها قرار داشت.
    مسؤوليت دژباني لشکر هفده علي بن ابيطالب عليه‌السلام، مسؤوليت قبضه، سپس واحد خمپاره، جانشيني ادوات لشکر هفده و در نهايت فرماندهي گردان ادوات تيپ دوازده قائم آل محمد عجل‌الله تعالي فرجه‌الشريف از وظايف مهم ايماني‌نسب بود.
    در عمليات‌هاي رمضان، خيبر، بدر، والفجر مقدماتي يک، چهار و هشت، کربلاي چهار و پنج، نصر هشت، بيت‌المقدس دو و مرصاد شرکت داشت. در والفجر هشت از ناحيه چشم و قبل از عمليات کربلاي يک پايش مجروح شد.
    به هنگام شهادت در عمليات مرصاد، در پنجم مرداد هزار و سيصد و شصت و هفت، دخترش، زهرا، پانزده روزه و پسرش، مجيد، حدوداً سه ساله بود. ايماني‌نسب با تير مستقيم منافقين به پا، پشت گردن و قلب به شهادت رسيد.
    گلزار شهداي سرخه محل تجديد عهد همرزمان با اين شهيد است.
    امضاء

    برای شادی روح شهدا و امام شهیدان صلوات


  21. تشكرها 3

    مدير اجرايي (24-06-2013), شهاب منتظر (25-06-2013)

صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. از الغدیر چه می دانید ؟؟؟
    توسط حسنعلی ابراهیمی سعید در انجمن ادبيات
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 06-07-2019, 20:58
  2. چی میخوریم ؟؟؟ چی بخوریم ؟؟ چی نخوریم ؟؟؟
    توسط izadi78 در انجمن تازه هاي علوم پزشكي (اخبار)
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 27-07-2013, 10:47
  3. مردان حق را با مردن چه کار؟؟؟
    توسط parsa در انجمن افلاكيان خاك نشين
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 13-09-2010, 04:36
  4. محکومین به جهنم چه کسانی هستند ؟؟؟
    توسط ملکوت* گامی تارهایی * در انجمن برزخ ،دوزخ٬ بهشت، قيامت،رجعت
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 29-08-2010, 16:17
  5. چگونه فرشته شویم ؟؟؟
    توسط ملکوت* گامی تارهایی * در انجمن در محضر عرفا و صلحا
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 29-08-2010, 15:50

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi