صفحه 4 از 4 نخستنخست 1234
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 39 , از مجموع 39

موضوع: چه قدر شهدا شهرتون رو می شناسید؟؟؟

  1. Top | #31

    عنوان کاربر
    عضو آشنا
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    302
    نوشته
    32
    تشکر
    35
    مورد تشکر
    148 در 32
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    به نام خدا
    ...
    نويسنده : مجتبي ترحمي

    سال هزار و سيصد و شصت و پنج است. باد بهاري شب‌هاي اهواز، هواي اتاق را خنک کرده است. با رفتن ايماني‌نسب به خط مقدم، خانم ايماني‌نسب هم با نوزاد پانزده ماهه‌اش به خانه همسايه رفته است.
    خانم‌هاي اين اردوگاه وقتي همسران رزمنده‌شان در جبهه‌ها مشغول نبرد با دشمن هستند، شب‌ها را کنار هم مي‌مانند.
    هنگام استراحت، خانم ايماني‌نسب کنار گهواره نوزادش مي‌آيد. مجيد به دور از غوغاهاي جبهه و بي‌خبر از جنگي که چند کيلومتر آن طرفتر در خط مقدم جريان دارد، در گهواره‌اش آرميده است.
    خانم ايماني‌نسب خسته از مريضي‌هاي هفته‌هاي قبل، با دل‌شوره و نگراني کنار نوزادش دراز مي‌کشد؛ دلشوره از عاقبت کار جنگ، سرنوشت همسرش آقا نوروز و فرماندهاني که همسرانشان در اين اردوگاه سکونت دارند و در عين حال اميد به پيروزي اسلام و ايران.
    او عزادار دختر هفت ماهه‌اش هم است. جنيني که سه هفته قبل در بيمارستان اهواز جانش فدا شد.
    مجيد کوچولو هنوز بيدار است و به مادرش خيره شده. گاهي لبخند مي‌زند، ولي مادر در عالم ديگري است. اشک در چشم‌هايش حلقه زده و آرام‌آرام لالايي را شروع مي‌کند:« امشب مي‌خوام برات قصه‌ي يک نامه رو بگم؛ همون نامه‌اي که بابات قبل از عقد برام فرستاد. گفته بود من قبل از ازدواج بايد با همسر آينده خودم صحبت کنم و يا با نامه حرفهام رو به او بزنم. توي اون نامه نوشته بود:’ او يک پاسدار است و براي خدمت به ملت و دولت هر وقت و هر جا که ابلاغ شد، بايد برود. الآن در دوران جنگ به سر مي‌بريم و در جنگ ممکن است خيلي اتفاقات بيفتد. شايد دست يا چشمم را از دست بدهم. حتي ممکن است اسير و يا شهيد شوم. تو بايد خودت را براي همه اينها آماده کني.‘
    آره پسر گلم! با اين نامه‌ي بابات، بيشتر با روحياتش آشنا شدم. هنوز يک ماه از ازدواجمون نگذشته بود که گفت مي‌خواد بره جبهه. به اجبار دو ماه ديگه هم موند. توي اين سه ماه اول زندگي‌مون، توي کارها با من مشورت مي‌کرد. با مهربوني خواسته‌هاش رو برام مي‌گفت. بابات عاشق زندگي بود.
    يادمه يک روز رفته بودم خونه بابا بزرگ، وقتي برگشتم ديدم نوروز همه کارها رو انجام داده... مجيد عزيزم! نمي‌دوني براي اين که خدا تو رو به ما بده چه انتظاري کشيديم؟ بعد از ازدواج سه سال طول کشيد تا تو اومدي. اين مدت خيلي نگران بودم، ولي بابات فقط مي‌گفت:’ هر وقت خدا بخواد به ما بچه مي‌ده‘. به من هم خيلي دلداري مي‌داد.
    مجيد جان! توي اون نه ماه هم خيلي تنهايي کشيدم. بابات خيلي وقت نمي‌کرد به من کمک کنه، يعني اصلاً نبود. همش منطقه بود. وقتي از جبهه اومد، تو دو ماهه شده بودي. لب‌هاش مي‌خنديد اما معلوم بود ته دلش غم بزرگي رو پنهون کرده. غم از دست دادن دوستانش که در عمليات بدر شهيد شدن.
    وقتي تو رو ديد، بغل کرد و بوسيد. بعد خيلي عميق توي چهره قشنگت خيره شد. نمي‌دونم اون موقع به چي فکر مي‌کرد؟ به من هم سفارش کرد که با وضو به تو شير بدم و تو رو به روضه‌ي امام حسين ببرم. ».
    خانم ايماني‌نسب غرق در افکار خودش است و پشت سر هم خاطرات را مرور مي‌کند. گاه‌گاهي هم به طفل کوچکش مجيد نگاهي مي‌اندازد. خودش هم مي‌داند که اين بچه پانزده ماهه چيزي سر در نمي‌آورد، ولي مي‌خواهد با يادآوري آن خاطرات زندگي خودش را براي مجيد تعريف کند. گاهي هم آرام بچه را تکان مي‌دهد تا خوابش ببرد. خاطرات همچنان به ذهنش هجوم مي‌آورد و ادامه مي‌دهد:« پسرم! دلم مي‌خواد برات از خواهرت بگم. هموني که سه هفته قبل او رو از دست داديم. وقتي از سرخه به اهواز اومديم، قرار بود دو ماه بعد خدا او رو به ما بده؛ ولي نمي‌دونم چرا مرده به دنيا اومد. اون شب بابات نبود. وقتي حالم بد شد، همسايه‌ها مرا به بيمارستان بردن. دکتر مي‌گفت:’ احتمالاً از عواقب گازهاي شيميايي يه. شايد شوهرت توي منطقه شيميايي شده.‘ خبر رو که به بابات داد، خودشو به بيمارستان رسوند. توي اون غربت و تنهايي يک دفعه ديدم که بابات اومد. غم و اندوه عجيبي داشتم. ماهها سختي و گرفتاري کشيده بودم و حالا همه زحمت‌ها رو هدر رفته مي‌ديدم؛ اون هم توي شهر غريب. وقتي بابات رو ديدم نتونستم خودمو نگه دارم و بغضم ترکيد. خيلي گريه کردم. خيلي... . ».
    مجيد کوچولو گاهي چشم‌هايش را مي‌بندد و باز مي‌کند. او هنوز بيدار است. اشک‌هاي خانم ايماني‌نسب گوشه متکاي مجيد را خيس کرده است. او اصلاً نمي‌تواند از ياد آن روزها بيرون بيايد:« اين جا هم بابات با صبوري دلداريم داد و همه رو به خواست خدا و رضايت او واگذار کرد. نه من، نه او و نه هيچ کس ديگه‌اي براي حفظ اين بچه کوتاهي نکرده بوديم. به هر حال حفظ نظام و دفاع از دين و کشور اين سختي‌ها رو هم داشت. توي اون ده روز استراحتي که بعد از بيمارستان داشتم، يعني همين سه هفته قبل، چند روزي بابات پيشم بود و همه جوره کمکم کرد. مثل اون موقع‌هايي که برام سوپ مي‌گذاشت. لباس‌ها رو مي‌شست، حتي کهنه‌هاي تو رو. بعد از اون مجبور شد دوباره برگرده. فکر مي‌کنم ده روز ‌بشه که ازش خبري نداريم... ».
    صداي آرام در اطاق رشته افکار خانم ايماني‌نسب را پاره مي‌کند. مجيد خوابش برده. خانم ايماني نسب اشک‌هايش را پاک مي‌کند و مي‌رود تا در را باز کند. هنوز از مريضي‌هاي هفته‌هاي قبل ناراحت است. آرام دستگيره در را مي‌پيچاند و کمي در باز مي‌شود. ناگهان آقا نوروز را پشت در مي‌بيند.
    او در حالي که از ناحيه پا به شدت مجروح شده، به منزل آمده است. جراحتش عميق است و حداقل بايد دو سه ماه دنبال معالجه‌اش باشد.

    ...
    امضاء

    برای شادی روح شهدا و امام شهیدان صلوات


  2. تشكرها 4

    مدير اجرايي (22-03-2012), شهاب منتظر (25-06-2013)


  3. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

  4. Top | #32

    عنوان کاربر
    عضو آشنا
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    302
    نوشته
    32
    تشکر
    35
    مورد تشکر
    148 در 32
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    به نام خدا
    ...
    عمليات والفجر هشت در سال هزار و سيصد و شصت و چهار، بزرگترين عمليات آبي خاکي بود. عبور از رودخانه وحشي اروند و فتح بزرگ فاو، تمام حيثيت نظامي صدام و حزب بعث را به باد فنا داد.
    پس از گذشت شش سال از جنگ، ژنرال‌هاي عرب به اين نتيجه ‌مي‌رسند که قبل از زمستان، شرايط آب و هوايي براي عمليات مساعد است. ارتش عراق بايد ابتکار عمل را به عهده گرفته و با يك حمله‌، مواضعي از ايران را به دست بياورد. به همين منظور شهر کوچک مرزي مهران به تصرف عراقي‌ها در مي‌آيد.
    مهران از نظر استراتژيک چندان ارزش ندارد و تاکنون بارها بين ايران و عراق دست به دست شده است. هدف اصلي عراق از تصرف مهران به راه انداختن جنگ رواني است. با تبليغات دروغين مي‌تواند مهران را با فاو مقايسه کرده و حداقل از شدت حقارت ارتش عراق بکاهد.
    در بهار سال هزار و سيصد و شصت و پنج، فرماندهان برخي يگان‌ها و لشکرهاي سپاه، براي شناسايي و بازپس‌گيري سريع مهران، از منطقه بازديد مي‌کنند. فرمانده ادوات لشکر هفده علي‌بن ابيطالب عليه‌السلام، مجيد آئينه و جانشيني ادوات، نوروز ايماني‌نسب هم حاضر هستند. هنگام خروج آنان از سنگر، ناگهان گلوله خمپاره‌اي در نزديکي آنها منفجر ‌شده و فرمانده ادوات و جانشينش نقش بر زمين مي‌شوند.
    ترکش گلوله خمپاره آنها را زخمي مي‌کند. ايماني‌نسب از چند ناحيه مجروح شده و روي زمين مي‌افتد، ولي خم به ابرو نمي‌آورد. لنگ‌لنگان خودش را به سنگر مي‌رساند. يک لحظه هم از مسؤوليتش غافل نمي‌شود. به راحتي حاضر نيست که به بيمارستان برود. ترکش‌ها زياد و پايش زخمي است. براي رفتن به بيمارستان هم شرط مي‌گذارد که بستري نشود و پس از يک درمان سرپايي خيلي سريع به منطقه برگردد.
    مدتي است خانواده ايماني‌نسب به اهواز آمده‌اند و نزديک به دو هفته مي‌شود که از او خبري ندارند. پاسي از شب گذشته است. مجيد، نوزاد کوچولوي ايماني‌نسب آرام در گهواره‌اش خوابيده است. در اتاق به آرامي کوبيده مي‌شود. مادر مجيد بلند مي‌شود و به آرامي در را باز مي‌کند. با تعجب به بيرون اطاق نگاه مي‌کند و مي‌گويد:« آقا نوروز! خودتي؟ چه عجب ياد ما کردي! ».
    ظاهراً وضعيت عادي ندارد و به سختي راه مي‌رود. همسرش مي‌گويد:«آقا نوروز! چرا مي‌لنگي؟ چي شده؟ چرا لنگه جورابت رو دستت گرفتي؟».
    نوروز با چهره‌اي آرام به خانمش نگاه مي‌کند و مي‌گويد:« چيز مهمي نيست، پام کمي درد مي‌کنه.».
    خانم ايماني‌نسب به دقت به پاهاي نوروز خيره مي‌شود:« راستشو بگو چي شده؟ تو اصلاً نمي‌توني راه بري، اون وقت مي‌گي کمي درد مي‌کنه؟ تو رو خدا بگو چه بلايي سرت اومده! ».
    ايماني‌نسب ناراحتي همسرش را تاب نمي‌آورد و براي اين که خيالش را راحت کند، مي‌گويد:« کمکم کن تا شلوارم رو در بيارم، آخه زانوي پام رو نمي‌تونم خم کنم. ».
    خانم ايماني‌نسب با نگراني و ترس، آرام شلوار را مي‌کشد. از قسمت ران تا مچ پايش باندپيچي شده بود.
    ايماني‌نسب بي‌تابي‌هاي همسرش را با لبخند پاسخ مي‌دهد و مي‌گويد:
    ـ چيزي نيست. مثل اينه که يک پشه پامو نيش زده باشه.
    ـ پس چرا زودتر ما رو خبر نکردي؟
    ـ دو سه روزي بيمارستان بودم. فکر نمي‌کردم که زخم پام اونقدر زياد باشه. مي‌خواستم به منطقه برگردم، ولي دکترا به زور من رو فرستادن خونه.
    مداواي زخم ترکش‌هاي خمپاره طول مي‌کشد. هر روز مراجعه به بيمارستان، راديولوژي و عوض کردن پانسمان زخم‌ها.
    پزشک براي او دو تا سه ماه استراحت تجويز مي‌کند، ولي ايماني‌نسب راضي نمي‌شود که جايش در جبهه خالي بماند و دائم به فکر مسؤوليت‌هاي خود در منطقه است. در نهايت فرماندهان مافوق رفتن به مرخصي را به او تکليف مي‌کنند.
    بعد از دو هفته، به همراه خانواده به سرخه مي‌رود. زخم‌ها عفونت کرده و دردهاي طاقت فرسا به دنبال دارد. سعي مي‌کند به روي خودش نياورد. مرخصي‌اش سه ماه طول مي‌کشد و هنوز کامل بهبود نيافته، به همراه خانواده به طرف منطقه جنگي حرکت مي‌کند.

    همسرشهيد وسردارآئينه(همرزم شهيد).
    امضاء

    برای شادی روح شهدا و امام شهیدان صلوات


  5. تشكرها 4

    مدير اجرايي (22-03-2012), شهاب منتظر (25-06-2013)

  6. Top | #33

    عنوان کاربر
    عضو آشنا
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    302
    نوشته
    32
    تشکر
    35
    مورد تشکر
    148 در 32
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    به نام خدا



    جنگ سختي در گرفته است. مدتي از عمليات کربلاي پنج مي‌گذرد. در جزيره بوارين نيروهاي عمل‌کننده تيپ دوازده قائم آل‌ محمد عجل‌الله تعالي فرجه‌الشريف به شدت درگير هستند. هر لحظه به تعداد شهدا و مجروحين اضافه مي‌شود. دستور پيشروي از « بوراين» به طرف « جزيره ماهي » صادر شده است. تو در جايگاه معاونت تيپ ‌دوازده حتي يک لحظه آرام و قرار نداري. از يک سو بخشي از گردانها، پس از زدن به خط و رسيدن به اهداف تعيين شده برگشتند عقب. آنها براي سازماندهي مجدد و ترميم گردان نياز به استراحت دارند. از سوي ديگر تيپ با نيروهاي باقي مانده بايد عمليات را ادامه بدهد. هدف بعدي ورود به « جزيره ماهي» است. استعداد نيرويي تيپ را بررسي مي‌کني. ديگر نيروي چنداني باقي نمانده است. از اين سو به آن سو مي‌دوي و با بي‌سيم و پيک به دنبال فرماندهان گردان‌ها مي‌گردي. در آن وضعيت سخت، ايماني‌نسب را مي‌بيني، ولي او که نيروي پياده ندارد. گردان ادوات وظيفه‌ي پشتيباني آتش را به عهده دارد و چه خوب هم از عهده کارش برآمده است. تيپ دوازده از نظر آتش پشتيباني هيچ دغدغه‌اي ندارد. در حالي که بعضي يگانهاي ديگر اين طور نيستند. همه اين آمادگي مديون آقا نوروز است و برنامه‌ريزي دقيق او.
    « آقا نوروز! گردان‌هاي پياده عقب رفتن و اين شما هستين که بايد کاري بکنين. ما نيرو نياز داريم که جزيره ماهي رو پاکسازي کنيم. ».
    « با چند قبضه خمپاره شصت ميلي‌متري و دوشکا اين کار رو بکنين!».
    اين دستور را صادر مي‌کني در حالي که به ايماني‌نسب اطمينان داري که از عهده‌اش برخواهد آمد. او امتحانش را توي عمليات‌هاي قبلي به خوبي پس داده، ولي مشکل ديگري هست. نيروهاي گردان ادوات هم بالاخره در عمليات بودند و عده‌اي براي تجديد قوا به عقب رفتند. اصلاً کار ادوات در خط دوم و پشت سر گردان‌هاي پياده است. پاکسازي جزيره ماهي از وظايف ادوات نيست، آن هم با خمپاره و دوشکا... اگر اين را هم بگويد حق دارد، ولي شرايط فرق مي‌کند. تيپ در شرايط و وضعيت اضطراري است. بايد هر طوري شده با چنگ و دندان عمليات را پيش ببرد. چاره‌اي نيست. در همين فکرها هستي که مي‌بيني آقا نوروز همراه تعدادي نيرو با خمپاره شصت و دوشکا براي پاکسازي « جزيره ماهي» به راه مي‌افتد.
    براي ساماندهي کارها حرکت مي‌کني و مشغول مي‌شوي. مدت زيادي نمي‌گذرد. بي‌سيم‌چي فوراً خودش را به تو مي‌رساند و مي‌گويد خبر مهمي دارد. گوشي بي‌سيم را با نگراني از بي‌سيم چي مي‌گيري. نکند در جزيره ماهي اتفاقي افتاده باشد؟ اصلاً اينها توانسته‌اند وارد جزيره شوند؟ اگر وسط کار مانده باشند چکار کنيم؟ اگر نيرو بخواهند چي؟
    اينها همه سؤالاتي است که از لحظه‌ي گرفتن گوشي تا بردن به کنار گوش تو، مثل برق از ذهنت مي‌گذرد. آن طرف خط صدايي آشناست. ايماني‌نسب با اطمينان خاصي صحبت مي‌کند:« آقا مهدي! ما الآن به جزيره ماهي رسيديم. همه‌ي جزيره رو پاکسازي کرديم و آماده اجراي مأموريت جديد هستيم. ».
    برايت باور کردني نيست که به اين سرعت بتوانند به آن جا برسند و پاکسازي کنند.
    مهدي‌مهدوي‌نژادوعلي‌اکب �اشرف(همرزمان شهيد).
    ادامه دارد...
    امضاء

    برای شادی روح شهدا و امام شهیدان صلوات


  7. تشكرها 5

    مدير اجرايي (22-03-2012), سلمان 313 (24-06-2013), شهاب منتظر (25-06-2013)

  8. Top | #34

    عنوان کاربر
    عضو آشنا
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    302
    نوشته
    32
    تشکر
    35
    مورد تشکر
    148 در 32
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    به نام خدا

    قبل از تشکيل تيپ مستقل دوازده قائم عجل‌الله تعالي فرجه‌الشريف رزمندگان استان سمنان در لشکر هفده علي‌بن ابيطالب عليه‌السلام، سازماندهي مي‌شوند.
    آقاي ايماني‌نسب هم توانسته بود در ادوات لشکر تجربه‌هاي زيادي کسب کند و هم جايگاه مناسبي نسبت به فرماندهي داشته باشد. وقتي پيشنهاد انتقال ايشان به تيپ دوازده مطرح شد، با ملاک تبعيت از فرماندهي و انجام تکليف الهي فوراً پذيرفت. در حالي که مي‌توانست بگويد که من در لشکر هفده موقعيتي عالي دارم و امکانات لشکر بسيار بيشتر است. او با انگيزه‌ي الهي، در شرايطي بسيار سخت و طاقت‌فرسا و با امکاناتي در حد صفر کار را در تيپ دوازده شروع کرد.
    در عمليات مرصاد، با توجه به نزديکي محل درگيري با مقرّ تيپ دوازده و شکست سنگين منافقين، غنايم بسياري از جمله جنگ‌افزارهاي ادوات به دست رزمندگان اسلام افتاد.
    ـ آقاي مهدوي‌نژاد! ما مي‌تونسيتم توي اين عمليات غنيمت‌هاي زيادي از منافقين بگيريم، اگه همين‌طور پيش بريم با اين امکانات و تجهيزات ادوات، مي‌تونيم خيلي خوب گردان ادوات رو بازسازي کنيم.
    آقاي ايماني نسب کمي قبل از شهادتش، در حالي که خيلي خوشحال به نظر مي‌رسيد، با نشاط خاصي خطاب به آقاي مهدوي‌نژاد اين جمله را گفت و رفت جلو. هنوز عمليات ادامه داشت.
    مهدي مهدوي‌نژاد(همرزم شهيد )

    تابستان سال هزار و سيصد و شصت و هفت بود. فرزند دوم آقا نوروز، زهرا، تازه به دنيا آمده بود. اگر چه از تولد فرزندش خوشحال بود اما پذيرش قطع‌نامه پانصد و نود و هشت و پيام امام در مورد نوشيدن جام زهر حال و هوايش را به هم ريخته بود.
    دير وقت بود که کسي با شدت به در مي‌كوبيد. از طرف سپاه احضار شده بود.
    نوروز سريع حاضر شد و رفت. وقتي از سپاه برگشت نوروز قبلي نبود، شاد بود و سرحال.
    انگار روي زمين راه نمي‌رفت و مي‌خواست پرواز کند. خيلي زود ساکش را بست. زهرا را بوسيد و عازم جبهه شد. مدت زيادي نگذشت که خبر شهادتش را آوردند.
    پدر شهید


    با نگاه به چهره‌اش آرام مي‌گرفتي. تنها وقتي عصباني مي‌شد که براي انجام کاري نيروها بگويند:« اين کار رو نمي‌شه انجام داد و يا مأموريت شدني نيست و امکانات لازم رو نداريم. ».
    در جوابشان مي‌گفت:« کار نشد نداره. بايد از کمترين امکانات، بيشترين بهره ‌رو برد. ».6
    علي سعيدي(همرزم شهيد).

    یا علی
    امضاء

    برای شادی روح شهدا و امام شهیدان صلوات


  9. تشكرها 4

    مدير اجرايي (22-03-2012), شهاب منتظر (25-06-2013)

  10. Top | #35

    عنوان کاربر
    عضو آشنا
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    302
    نوشته
    32
    تشکر
    35
    مورد تشکر
    148 در 32
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض



    به نام خدا





    در طول چند سالي که در جبهه‌ها با هم بوديم، اصلاً آرزو و خواسته‌اي از او نشنيديم. فقط در اواخر جنگ مي‌گفت که اگر بتواند ساختمان نيمه‌کاره‌اش را تمام كند، خوب است. لااقل خانواده‌اش‌ سرپناهي داشته باشند.
    نوروز بر اجراي فرمان امام خميني رحمت‌الله عليه بسيار تأکيد داشت. يکي دو شب قبل از شهادت و حتي بعد از پذيرش قطع‌نامه پانصد و نود و هشت، خيلي در فکر بود و بي‌قرار. دائم مي‌گفت:« ديگه نمي‌خوام توي اين دنيا بمونم. ».
    مي‌گفتيم:« تو تازه خونه‌ات رو تمام کردي. ».
    پاسخ مي‌داد:« مگه من اون رو براي خودم ساختم؟ ».
    علي سعيدي(همرزم شهيد)


    ملت شهيد پرور ايران! اطاعت از امام راهتان و پيروي از دستورات اسلام وظيفه شماست. امام را دريابيد که دريافته‌ايد و تنهايش نگذاريد که نمي‌گذاريد.
    هميشه پشتيبان روحانيت مبارز و ياور امام باشيد که سعادت شما و نسل آينده در گرو همين اطاعت است.
    اي همرزمان و برادران پاسدار! بدانيد تا زماني که فقط براي خدا، اسلام و راه امام که راه اسلام است مي‌جنگيد، پيروزي با شماست.
    فرازي از وصيت‌نامه.


    نوروز فرزند محمد ايماني‌نسب در شانزدهم مهر هزار و سيصد و سي و نه، در سرخه پا به جهان گشود.
    دوم راهنمايي را مي‌خواند که به پدر کشاورزش پيشنهاد داد او را سرکار بفرستد.
    پس از پايان دوره سربازي، از اولين نفرات اعزامي به جبهه بود. به جز چند روزي که براي مرخصي مي‌آمد يا براي درمان مجروحيت‌ها، بقيه روزها و سال‌ها را در جبهه گذراند.
    در فرم اعزام به جبهه قسمت « تاريخ پايان مأموريت » جمله‌ي « پايان جنگ » را ‌نوشت.
    پس از ازدواج، در سال هزار و سيصد و شصت و يک، خانواده‌اش را هم با خود همراه کرد؛ به شهرهايي که در تيررس موشک‌هاي دوربرد و بمباران عراقي‌ها قرار داشت.
    مسؤوليت دژباني لشکر هفده علي بن ابيطالب عليه‌السلام، مسؤوليت قبضه، سپس واحد خمپاره، جانشيني ادوات لشکر هفده و در نهايت فرماندهي گردان ادوات تيپ دوازده قائم آل محمد عجل‌الله تعالي فرجه‌الشريف از وظايف مهم ايماني‌نسب بود.
    در عمليات‌هاي رمضان، خيبر، بدر، والفجر مقدماتي يک، چهار و هشت، کربلاي چهار و پنج، نصر هشت، بيت‌المقدس دو و مرصاد شرکت داشت. در والفجر هشت از ناحيه چشم و قبل از عمليات کربلاي يک پايش مجروح شد.
    به هنگام شهادت در عمليات مرصاد، در پنجم مرداد هزار و سيصد و شصت و هفت، دخترش، زهرا، پانزده روزه و پسرش، مجيد، حدوداً سه ساله بود. ايماني‌نسب با تير مستقيم منافقين به پا، پشت گردن و قلب به شهادت رسيد.
    گلزار شهداي سرخه محل تجديد عهد همرزمان با اين شهيد است.
    زندگي‌نامه.

    یا علی
    امضاء

    برای شادی روح شهدا و امام شهیدان صلوات


  11. تشكرها 3

    مدير اجرايي (22-03-2012), شهاب منتظر (25-06-2013)

  12. Top | #36

    عنوان کاربر
    عضو آشنا
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    302
    نوشته
    32
    تشکر
    35
    مورد تشکر
    148 در 32
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض


    به نام خدا




    در این عکس به جزء یک نفر، بقیه آسمانی شده اند....


    منبع : http://e-sorkheh.mihanblog.com/post/22
    امضاء

    برای شادی روح شهدا و امام شهیدان صلوات


  13. تشكرها 4

    مدير اجرايي (22-03-2012), شهاب منتظر (25-06-2013)

  14. Top | #37

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    284
    نوشته
    13,820
    تشکر
    35,203
    مورد تشکر
    35,963 در 11,458
    دریافت
    0
    آپلود
    0


    نصرالله در سال ۱۳۴۲ در شهر آبادان دیده به جهان هستی گشود؛ گل خوشبویی که خداوند به خانواده‌ی افراسیابی هدیه داد و خانواده با سعی و تلاش بسیار او را آن‌گونه که شایسته‌ی فرد مسلمان است، تربیت نمودند.
    سال‌ها گذشت. با آغاز جنگ آن‌ها از آبادان به گچساران مهاجرت کردند و نصرالله تحصیلاتش را تا سوم راهنمایی پشت سر گذاشت ولی او دلش پر می‌کشید برای دفاع از خاک کشور؛ لذا همراه غیورمردان لشکر اسلام از طریق بسیج به مناطق جنگی اعزام گشت.
    افراسیابی دلاورانه در جبهه جنگید و سرانجام در تاریخ ۳۰/۱۲/۱۳۶۶ در سنّ ۲۴ سالگی در منطقه دوقلو به آرزوی دیرینه‌اش دست یافت و شهید راه حق گشت و در گلزار شهدای گچساران آرام گرفت.


    تاریخ تولد :۱۳۴۲
    نام پدر :فرج
    تاریخ شهادت : ۳۰/۱۲/۱۳۶۶
    محل تولد :خوزستان /آبادان /-
    طول مدت حیات :۲۴
    محل شهادت :دوقلو
    مزار شهید :گلزار شهدای گچساران





    ویرایش توسط خادمه زینب کبری(س) : 22-03-2012 در ساعت 16:03
    امضاء





    خیلی ازیـــــــــــــخ کردن های ما ازســـــــــــــرما نیســـــــــــــت…
    لحـــــــــــــن بعضــــــــــــــیها
    زمســــــــــــتونیــــــ ـــــه …
    ----------------------------------------------------------------

    به یکدیگر دروغ نگوییم......

    آدم است ....

    باور می کند،

    دل میبندد....


  15. تشكرها 4

    مدير اجرايي (22-03-2012), شهاب منتظر (25-06-2013)

  16. Top | #38

    عنوان کاربر
    همكار انجمن
    تاریخ عضویت
    March 2010
    شماره عضویت
    284
    نوشته
    13,820
    تشکر
    35,203
    مورد تشکر
    35,963 در 11,458
    دریافت
    0
    آپلود
    0




    شهیده مریم فرهانیان



    وي در 24 دي ماه سال 1342 در آبادان در خانواده اي متوسط و مذهبي به دنيا آمد.
    دوران كودكي را كه در واقع تنها دوره آرام زندگي اش بود در محيط آرام خانه سپري كرد و سپس به مدرسه رفت.
    پس از گذراندن دوران ابتدايي و راهنمايي وارد دبيرستان شد. در آغاز جواني با مطالعات فراوان و شركت در مجالس بحث و سخنراني به ماهيت پليد استكبار، امپرياليسم جهاني و صهيونيسم پي برد و به دنبال اين شناخت بر اساس رسالتي كه احساس مي كرد به صفوف متحد مبارزان پيوست و در تظاهرات مردمي شركت مي كرد. پس از پيروزي انقلاب اسلامي دوره آموزشي سپاه را با موفقيت به پايان رساند. با شروع جنگ تحميلي و هجوم رژيم بعثي عراق به كشورمان، برادرش در منطقه به شهادت رسيد.
    مريم در آبادان ماند و به ياري برادران مجروح پرداخت و در بخش امداد بيمارستان مشغول به كار شد و قريب به سه سال به كار امدادگري و پرستاري از مجروحين جنگ در بيمارستان شركت نفت ادامه داد.
    در اين مدت خود نيز يك بار زخمي و در بيمارستان بستري شد.
    او به هنگام شكستن محاصره آبادان و آزادي خرمشهر و بسياري از عمليات هاي ديگر فعاليت چشمگيري داشت.
    مدتي نيز در معاونت فرهنگي بنياد شهيد خدمت كرد.
    سرانجام در غروب سيزدهم مرداد ماه سال 1363 در حالي كه همراه با دو تن از خواهران همكار خود بر مزار شهيدي كه بنا به وصيت مادر شهيد كه از آنان قول گرفته بود هر سال به جاي او بر سر مزار پسر شهيدش حاضر شوند،
    در حالي كه راهي گلستان شهدا شده بودند مورد اصابت تركش خمپاره دشمن بعثي قرار گرفتند و آن دو خواهر همراه او زخمي شدند و مريم به فيض شهادت نايل آمد.



    امضاء





    خیلی ازیـــــــــــــخ کردن های ما ازســـــــــــــرما نیســـــــــــــت…
    لحـــــــــــــن بعضــــــــــــــیها
    زمســــــــــــتونیــــــ ـــــه …
    ----------------------------------------------------------------

    به یکدیگر دروغ نگوییم......

    آدم است ....

    باور می کند،

    دل میبندد....


  17. تشكرها 4

    مدير اجرايي (22-03-2012), شهاب منتظر (25-06-2013)

  18. Top | #39

    عنوان کاربر
    عضو كوشا
    تاریخ عضویت
    April 2011
    شماره عضویت
    1304
    نوشته
    108
    تشکر
    139
    مورد تشکر
    741 در 118
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    سلام!!!
    ما هم می خواهیم شهداءمون را به کل ایران بشناسونیم ولی کسی کمک نمی کنه.
    www.ayehayeentezar.com/thread30024.html

  19. تشكرها 4


صفحه 4 از 4 نخستنخست 1234

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. از الغدیر چه می دانید ؟؟؟
    توسط حسنعلی ابراهیمی سعید در انجمن ادبيات
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 06-07-2019, 20:58
  2. چی میخوریم ؟؟؟ چی بخوریم ؟؟ چی نخوریم ؟؟؟
    توسط izadi78 در انجمن تازه هاي علوم پزشكي (اخبار)
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 27-07-2013, 10:47
  3. مردان حق را با مردن چه کار؟؟؟
    توسط parsa در انجمن افلاكيان خاك نشين
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 13-09-2010, 04:36
  4. محکومین به جهنم چه کسانی هستند ؟؟؟
    توسط ملکوت* گامی تارهایی * در انجمن برزخ ،دوزخ٬ بهشت، قيامت،رجعت
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 29-08-2010, 16:17
  5. چگونه فرشته شویم ؟؟؟
    توسط ملکوت* گامی تارهایی * در انجمن در محضر عرفا و صلحا
    پاسخ: 0
    آخرين نوشته: 29-08-2010, 15:50

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi