زندگي بودن نيست
زندگي بودن و آسودن نيست
زندگي چون درياست
که پر از توفان است
سرکش و عاصي و کوبنده و بي سامان است
و در آن ماهيها ، کوسه ها و نهنگان سبع
در پي طعمه خويش
در ستيزند و گريز
زندگي زورق سرگرداني است
که در آن بايد زيست
زندگي گذر است
گذر از درياها/گذر از توفانها
گذر از جنگل پر ابهامست
و گريز است و ستيز
زندگي مزرعه ايست که در آن بايد کاشت :
دانه ، مهر ، محبت و عطوفت و غنا
زندگي باغ گلي استکه از آن بايد چيد
عشق را ، عاطفه را
و به گلدان دل خويش نهاد
/زندگي زيستن است
عشق ورزيدن و آميختن است
نه جدايي ، نه گريز
و نه تنها به خود آويختن و تنهايي
زندگي زيستن است