2- روابط دختر و پسر و عشق حقيقي:
عشق اصيل و حقيقي، والاترين تجربهاي است كه يك انسان ميتواند به آن برسد و تنها چنين عشقي است كه شكوفايي استعدادهاي جسمي و روحي و عاطفي زن و مرد را ممكن ميسازد، عشق لازمه استمرار زندگي و مايه نشاط روحي و عميقترين ارتباط قلبي و محكمترين تعهد انساني است.
ميان عشق و هوس فرق بسيار است بنابراين به پاس احترام عشق و عاشقي و براي پاسداري از اين موهبت الهي ترويج روابط آزاد پسنديده نيست.
به اعتراف دانشمندان اروپايي، در جوامع آزاد كه جاذبههاي ظاهري و شوق جنسي حاكم است، عشق اوّلين قرباني است[5] در اين صورت عشقهاي برخاسته از نهاد درون به افسانه تبديل شده، جز مدعيّان دروغين كسي يافت نميشود؛ زيرا پسري كه هر روز با دختري ميگردد و هر دم كه نگاه ميكند، عدهاي را در حال جلوهگري ميبيند، تنوع طلبي در او حاكم شده و عشق و انتظار در او به خاموشي ميگرايد.
عاشق كسي است كه در راه رضاي معشوق، از هر چه دارد بگذرد و چشم از همه، جز جمال محبوب ببندد عاشق نه تنها از خواب و خوراك، بلكه از غريزهي جنسي و خواستههاي قلبي خويش نيز غافل ميشود و جزء ياد معشوق به كسي نميانديشد.
«موريس مترلينگ» ميگويد: «عشق در تمامي موجودات وجود دارد، ولي درك آن تابع شرايطي است كه تا آن شرايط جور نشود امكان آن وجود ندارد... بعضي آن را منحرف ميكنند و ندانسته به صورت تمتع از لذّات» مصرف مينمايند و هيچ از حقيقت آن برخوردار نميشوند»[6]
«كارن هورناي» درباره رابطه ميان عشق و محبت و تمايلات جنسي ميگويد:
«ارتباط بين محبّت و تمايلات جنسي را ملاحظه ميكنيم؛ مثلاً بسياري از تمايلات و كششهاي جنسي، اوّلش با مهرباني و دوستي صاف و ساده شروع ميشود؛ گاهي هم شخص ممكن است داراي تمايلات جنسي باشد، ولي خودش آن را با تمايل به مهروندي اشتباه كند. چنان كه كششهاي جنسي هم ممكن است انگيزهي احساسات محبتآميز باشد».[7]
كارن هورناي در بيان فرق ميان محبت واقعي و ابزار علاقهاي كه ناشي از احتياج به جلب محبّت و براي كمبودهاي روحي و نياز جسمي و جنسي است ميگويد:
«فرق بين عشق، و نياز به جلب محبّت، آن است كه در عشق، احساس دوستي و محبّت بر همه چيز مقدم است؛ در حالي كه در نياز عصبي به جلب محبّت، همواره نياز به رفع تشويش دروني مقدم است بسياري از اين نوع روابط بين انسانها گرچه اساسش سود جويانه است، مع ذلك ماسك عشق و دلبستگي به چهره ميزنند... به همين جهت يكي از مشخصات عشق حقيقي، پايدار بودن احساس محبّت است».[8]
بنابراين عشق جنسي و هوس پرستي كه به قول «ويل دورانت»[9] آغاز آن با ترشّح غدد جنسي و پايان آن ارضاي شهوت زودگذر جسماني است، هرگز نميتواند تعّهد آور بوده و مايهي پايداري روابط انساني به ويژه زندگي زناشويي باشد.
دانشجوي گرامي، بديهي است شناخت عشق حقيقي براي آن است كه سنگ بناي زندگي شده تا بتوان به آن تداوم بخشيد، حال بسي روشن است كه دوستيهاي زمان جواني از آنجا كه در آن جذابيتهاي ظاهري نقش پر رنگي دارد و افراد در آن مقطع در هالهاي از احساسات و عواطف غوطهورند و در پي فردي هستند كه با ساختههاي ذهنيشان مطابق باشد، در اركان شناخت ناتمام است و كوري حاصل از عشق و محبّت بر آن حكومت مينمايد، و در مقابل، حالتهاي كام بخشانه بسيار قوي است.
لذا شناخت لازم را ايجاد نكرده و به آساني نميتوان بدانها اعتماد نمود و آن را حقيقي پنداشت و آن را مبناي تفاهم و يكدلي انگاشت زيرا طرفين را از الزامهاي دروني نسبت به محبّت خانواده، فرزند، احساس مسئوليت و مقدار ظرفيتهاي رواني و عاطفي يكديگر با خبر نميسازد چه بسيار عشقهاي به ظاهر سوزاني كه با اندك اختلاف به سردي ميگراييد و به نفرت تبديل ميشود و اين خود شاهدي بر سطحي و احساسي بودن اين نوع روابط است.