خدا هنوز از انسان نا امید نشده!
سخنانی از رابیندرات تاگور
عشقت را بر پرتگاه منشان چرا که بلند است آن!
من با عشق به تو، تنها به میعادگاهم می آیم ، اما این من ، در ظلمت کیست کنار می آیم تا از او دوری کنم ، اما نمی توانم از او بگریزم ، او وجود کوچک خود من است ، آقا و سرور من . حیا و شرمندگی نمی شناسد و شرمنده ام که همراه با او به درگاه تو آمده ام .
آسمان برای گرفتن ماه تله نمی گذارد،آزادی خود ماه است که او را پایبند می کند .
اگر انتظار و توقع نداشته باشی همه دوست تو اند .
خشم زن مانند الماس است می درخشد اما نمی سوزاند .
امید، نان روزانه آدمی است .
رنج هست، مرگ هست، اندوه جدایی هست،
اما آرامش نیز هست، شادی هست،
خدا هست.
زندگی، همچون رودی بزرگ، جاودانه روان است .
زندگی همچون رودی بزرگ كه به دریا می رود،
دامان خدا را می جوید .
خورشید هنوز طلوع میكند
فانوس ستارگان هنوز از سقف شب آویخته است :
بهار مدام می خرامد و دامن سبزش را بر زمین می كشد :
امواج دریا، آواز می خوانند،
بر می خیزند و خود را در آغوش ساحل گم میكنند.
گل ها باز می شوند و جلوه می كنند و می روند .
نیستی نیست .
هستی هست .
پایان نیست.
راه هست.