در سوگ استاد شهید ٬ مرتضی مطهری
صبح آمد، جُبّه شوخگین کرده
یک ران نسیم زیر زین کرده
اى دوست! به حق دوستى برخیز!
وى مغز! اگر نه پوستى برخیز!
برخیز که کاهلان فرو ماندند
از قافله غافلان فرو ماندند
اى خفته اگر نه کاهلى برخیز!
شد قافله، گرنه غافلى برخیز!
اى دوست! قیام ما قیامت گیر!
زى فتنه مپو، رهِ سلامت گیر !
در دهر مجو طبیب درد آگاه
ز عیسى نفسان سواى روح الله
از غنچه به صبحدم طرى مى جو
مستى ز مى «مطهرى» مى جو
مردان نه زِ هَر که هر نشان جویند
بوى از گل و گل زباغبان جویند
از دوست نشان آشنا پرسند
سر منزل لیلى از صبا پرسند
گر در طلبند، زى عدن پویند
ور لعل و عقیق، از یمن جویند
اى دوست! چو خواهى از کریمان خواه !
رَم از رمَه، رحم از رحیمان خواه !
صحبتطلبى، سراغ سینا گیر !
یا ذیل معلمان دانا گیر !
خود در خبر است کاندرین عالم
مىبود سزاى سجده، گر آدم
طلاب علوم، ساجدین بودند
مسجود معلمان دین بودند
على معلّم دامغانى