گزيده اي از کتاب مطلع الانوار
حکايت شیر فروش متقلب
داشت شبانى رمه در کوهسار
پیر و جوان گشته ازو شیر خوار
شیر که از بز به سبو ریختى
آب در آن شیر درآمیختى
بردى از آن آب ملمع به شیر
نقره ى چون شیر ز برنا و پیر
روزى که آن کوه به صحراى خاک
سیل درآمد رمه را برد پاک
آنکه جهان سوخته ى شیر کرد
سوخته شد ناگه از آن شیر سرد
شیر خنک از تف و تابش بسوخت
جمله ى آن شیر ز آبش بسوخت
خواجه چو شد با غم و آزار خفت
کارشناسیش در آن کار گفت
کان همه آب تو که در شیر بود
شد همه سیل و رمه را در ربود
مرد شبان زان سخن آمد ستوه
ماند سرافگنده چو سیلاب کوه
خسرو اگر دین طلبى از خداى
زین دل خاین به دیانت گراى