نگاهى به عرفان اسلامى با الهام ازقرآن و عترت عليهمالسلام (1)
اذا سَمِعوا ما اُنزِلَ الى الرسولِ تَرى اَعيُنَهم تَفيضُ مِنَ الدمعِ مِمّا عَرَفوا مِنَ الحقِّ يقولونَ رَبَّنا آمَنّا فَاكتُبنا مع الشاهِدينَ»(2)
«و هنگامى كه آياتى را كه بر پيامبر نازل شده بشنوند چشمهاى آنها را مىبينى كه اشك مىريزد به خاطر حقيقتى را كه دريافتهاند، مىگويند پروردگارا ايمان آورديم. پس نام ما را همراه با گواهان و شاهدان مكتوب فرما».
عرفان فروغى از شكوه و جلال هستى است، طلعت نور ايزدى است، نقطه اوج انسانى و هدف و منظور از زندگى است.
سخن از عرفان بس مشكل است، دلى پاك مىخواهد و آدمى وارسته كه به عالىترين رمز و راز هستى سخن گويد كه فرمود: «لا يَمَسُّه اِلاّ المُطَهَّرونَ»(3) بلندپروازى را بايد تا بتواند در آسمان رفيع آن بال بگشايد و غواصى را مىطلبد تا در اعماق ژرف آن فرو رود.
آن هم عرفان اسلامى، عرفانى ناب و خالص، عرفانى كه از چشمه وحى سرچشمه گرفته و با آب توحيد اشراب شده باشد.
آيا در توان كيست جز بلند پروازان عشق و عرفان و از پشهاى خرد كه بر روى اقيانوسى بيكران پرپر مىزند چه برمىخيزد، ولى «كُلٌّ يَعمَلُ عَلى شاكِلَتِه»(4)؛ هر كس مطابق طينت و خلق و خوى خود عمل مىكند. آرى هر كسى از ظن خود شد يار من، ولى آب دريا را اگر نتوان كشيد، پس به قدر تشنگى بايد چشيد