شكنجهي مرغي
در زمان اسارت، چهارشنبهها در اردوگاه بعضي اوقات شام به ما مرغ ميدادند.
يكي از برادران آزاده اصولاً مرغ نميخورد و به تدريج شايع شد كه او از مرغ بدش ميآيد.
به همين خاطر اسم او را «حاجي مرغي» گذاشتند.
يك روز يك درجهدار عراقي به نام عبدالرحمن براي شكنجه روحي، دستور داد يك مرغ بزرگ سرخ كرده آوردند و حاجي مرغي را وادار كرد تا آن را بخورد.
حاجي مرغي هم جبراً و با اشتهاي تمام مرغ را خورد!
عبدالرحمن كه تعجّب كرده بود،
پرسيد: مگر تو از مرغ بدت نميآيد؟!
حاجي مرغي هم گفت:
لا سيدي (نه آقا)، من از مرغِ كم بدم ميآيد نه از زياد آن! مگر ميشود آدم با شكم گرسنه از مرغ بدش بيايد؟!
منبع: كتاب طنزدراسارت - صفحه: 114