خداوند گفت:
دیگر پیامبری نخواهم فرستاد، آن گونه که شما انتظار دارید؛
اما جهان هرگز بی پیامبر نخواهد ماند؛
و آن گاه پرنده ای را به رسالت مبعوث کرد.
پرنده آوازی خواند که در هرنغمه اش خدا بود.
عده ای به او گرویدند و ایمان آوردند
و خدا گفت: اگر بدانید، حتی با آواز پرنده ای می توان رستگار شد؛
خداوند رسولی از آسمان فرستاد.
باران،نام او بود. همین که بارانباریدن گرفت،
آنان که اشک را میشناختند، رسالت او را دریافتند
پس بی درنگ توبه کردند و روح شان را زیر بارش بی دریغ خدا شستند.
خدا گفت: اگر بدانید با رسول باران هم می توانید به پاکی برسید؛
خداوند پیغمبر باد را فرستاد، تا روزی بیم دهد و روزی بشارت.
پس بادروزی توفان شد و روزی نسیم و آنان که پیام او را فهمیدند،
روزی در خوف و روزی در رجا زیستند؛
خدا گفت: آن که خبر باد را می فهمد،قلبش در بیم و امید می لرزد
وقلب مومن این چنین است؛
خدا گُلی از خاک برانگیخت تا معاد را معنا کند.
و گل چنان از رستاخیز گفت که از آن پس هر مومنی که گلی را دید,
رستاخیز را به یاد آورد؛
خدا گفت: اگر بفهمید، تنها با گلی قیامت خواهد شد؛
خداوند یکی از هزار نامش را به دریاگفت.
دریا بی درنگ قیام گفت
و سپس چنان به سجده افتاد که هیچ از هزار موج او باقی نماند.
مردمتماشا کردند، عده ای پیام دریا رادانستند، پس قیام کردند
و چنان بهسجده افتادند، که هیچ از آن ها باقی نماند؛
خدا گفت: آن که به پیغمبر آب ها اقتدا کند، به بهشت خواهد رفت؛
و به یاد دارم که فرشته ای به من گفت :
جهان آکنده از فرستاده و پیغمبرو مرسل است،
اما همیشه کافری هست تا باران را انکار کند
و با گل بجنگد، تا پرنده را دروغگو بخواند
وباد را مجنون و دریا را ساحر.
اما هم امروز ایمان بیاور که
پیغمبر آب و رسول باران و فرستاده باد