2. امتحان الهي
درزمانهاي مختلف، همه انسانها با شرايع گوناگون مورد آزمايش و امتحان حضرت حق قرار گرفته و ميگيرند، همان گونه كه در برخي از روايات به اين مهم اشاره شده است. امام موسي بن جعفر عليه السلام فرموده است:
اذا فقد الخامس من ولد السابع فالله الله في اديانكم لايزيلكم احد عنها، يا بني لا بد لصاحب هذاالامر من غيبه حتي يرجع عن هذ الامر، من كان يقول به انما هي محنه من الله عزوجل امتحن بها خلقه (صدوق، همان: ص286)؛
هنگامي كه پنجمين فرزند از امام هفتم غايب شد، مواظب دين خود باشيد، مبادا كسي شما را از دين خارج كند.اي پسرم! براي صاحب اين امر، ناچار غيبتي خواهد بود تا اين كه گروهي از مؤمنان از عقيده خود بر ميگردند. خدا به وسيله غيبت بندگانش را امتحان ميكند.
در اين قسمت كه علت غيبت، امتحان الهي دانسته شده است، به نحوي تعارض ميان قاعده لطف و غيبت برداشته ميشود؛ زيرا اگر امام و تعيين او از ناحيه خدا لطف دانسته شود، امتحان الهي نيز لطف الهي به شمار ميآيد؛ پس ميتوان گفت هم امام لطف است و هم غيبت كه امتحان الهي است.
3. عدم آمادگي مردم و تآديب آنها
عواملي كه سبب پنهان زيستي امام زمان عليه السلام به شمار ميرود، عدم آمادگي مردم وعدم پذيرش در برابر آخرين حجت الهي است. خداوند متعال، براي تأديب خلق، حجت خويش را از ميانشان برده و مردم را از فيض دسترسي به او محروم كرده است. مفضل بن عمر از امام صادق عليه السلام نقل ميكند.
و اعلموا ان الارض لاتخلو من حجه الله عزوجل و لكن الله سيعمي خلقه عنها بظلمهم و جورهم و اسرافهم علي انفسهم (نعماني، همان: ص202)؛
و بدانيد كه زمين از حجت خداوند عزوجل خالي نميماند؛ ولي خداوند به زودي ديده مردم را از او (امام زمان) عليه السلام نابينا ميسازد، به دليل ظلم و جورشان و زياده روي آنها در باره خودشان.
در صورتي كه غيبت امام زمان عليه السلام را به دليل عدم آمادگي مردم بدانيم، با لطف بودن امام تعارضي نخواهد داشت، زيرا در اين فرض است كه بحث از هم تفكيك ميشود، يك سوي بحث، لطف بودن امام و تعيين او از طرف خدا در نظر است و طرف ديگر قبول و پذيرش امام از ناحيه مردم منظور است و لطف بودن امام با تعيين او از طرف خدا حاصل ميشود. اما در جهت دوم به سبب عدم آمادگي مردم، به منصه ظهور نميرسد.
به تعبير ديگر لطف بودن امام را ميتوان در دو مقام ثبوت و اثبات مطرح كرد. در مقام ثبوت، اراده و فعل الهي قرار دارد كه امام با اراده و انتخاب حق به مردم معرفي ميشود؛ اما در مقام اثبات، دو موضوع مطرح است: يكي پذيرش مسؤليت از ناحيه امام و دوم پذيرش امام توسط مردم. در اين كه امام، برابر خدا تسليم بوده و مقام امامت را بدون هيچ گونه درنگي ميپذيرد، جاي هيچ شك و ترديدي نيست. فقط ميماند آمادگي و پذيرش مردم كه در صورت تحقق آمادگي و پذيرش مردم، يقينا لطف بودن امام به منصه ظهور ميرسد و در صورت عدم تحقق لطف بودن امام در جامعه، به خاطر محقق نشدن قسم سوم كه همان آمادگي و پذيرش مردم است ميباشد.
در كتاب كشف المراد در در باره امام چنين آمده است: «وجوده لطف و تصرفه لطف آخر و عدمه منا».
خواجه فرمود: «وعدمه منا» يعني تصرف نكردن امام عليه السلام از ناحيه ماست؛ چون لطف از طرف خدا است كه امام را معين فرمايد و بشناساند و لطفي كه برمكلفان واجب است، آن است كه هر يك او را به ديگران بشناساند و ادله امامت او را بگويد وهيچ كس مانع تصرف و تعليم و تبليغ سخنان او نشود. عدم انجام اين مورد كه بر مردم واجب بود، موجب عدم تصرف امام شد (علامه حلي، 1376: ص509).
شيخ طوسي نيز در كتاب غيبت چنين آورده است:
ياد آور شديم آن چه در اين بيان ميداريم، مواردي است كه سيد مرتضي (ره) آن را در كتاب الذخيره و ما در كتاب تلخيص الشافي به بيان آن پرداختهايم كه همان مسأله لطف خدا در حق ما به وسيله تصرف امام در كارها و باز بودن دست آن حضرت در اموري است كه به سه گونه انجام شدني است:
اول. آن چه به خدا ارتباط دارد، ايجاد آفرينش امام است. دوم آن چه به امام ارتباط دارد، مسؤليت رهبري و امامت و به انجام رساندن آن است.
سوم آن چه به ما مردم ارتباط دارد، تصميم به ياري و پشتيباني امام و تسليم بودن برابر فرمان اوست (طوسي، همان: ص 41).