هیچوقت برای آنچه که مردم چه می گویند زندگیت را خراب نکن
مردم همان را می گویند که دوست دارند مطابق با خواسته اشان باشد
این حکایت زیبا اما عمیق را گوش کن :
لقمان فرزندش را به سفر برد تا به او درس دهد
و به گفت سعی کن برای خودت زندگی کنی نه برای حرفهای مردم
فرزندش گفت : اما این چگونه میشود ؟
لقمان فرزندش را بر الاغی نشاند و حرکت کرد
چند قدمی نرفته بود که مردی از کنارشان گذشت و
با تعجب گفت : عجب ادمهایی هستند!!
پیر مرد بیچاره پای پیاده می رود و آن جوان که
خیلی خوب می تواند راه برود سوار بر الاغ شده است
لقمان فرزند را از الاغ پیاده کرد و خود نشست
چند قدمی نگذشته بودند که جوانی ازکنارشان گذشت
با حیرت گفت : دوره عجیبی ست
این پیرمرد که اینهمه دوران گذرانده راحت روی الاغ نشسته
وجوان بیچاره را بدنبال خود می کشاند
لقمان کودک خود را هم سوار الاغ کرد
دیر نگذشت که زن و مردی گذر کردند
مرد به همسرش گفت : می بینی ؟!
یک الاغ لاغر و بیجان بدبخت را بکار کشیده اند
و هردو سوار این بیچاره شده اند
لقمان و فرزندش هر دو از الاغ پیاده شدند
و بند الاغ خود را گرفته و براه افتادند
چندی نگذشت که مردی ازکنارشان گذشت
با حیرت گفت : عجب انسانهای نادانی هستند
هردو این راه دور را پیاده می روند در حالیکه الاغی
به این خوبی دارند که می توانند سوار شوند
لقمان به فرزندش گفت : دیدی فرزندم!!!
هرکاری که در این دنیا انجام بدهی همواره کسی هست که به آن ایراد بگیرد
خودت باش و برای خودت زندگی کن وآنچه که" مردم چه می گویند" را به خودشان واگذار