وقتي به كوچه "سرو " رسيديم، آسمان هنوز آفتابي بود و گرماي تابستان ديگر به شكوهمان انداخته بود اما در دل نشاطي احساس ميكرديم. نشاط از اين بابت كه به ديدار عزيزاني ميرويم كه قلبمان را تسخير كردهاند و مهربانيشان تمامي ندارد.
گلبرگي روي در ورودي منزل چسبانده و روي آن نوشته بود: «لطفاً زنگ نزنيد، در بزنيد، مهرانراد». وارد منزل شديم؛ متعجب از اين همه آرامش؛ از اين همه گذشت؛ چيدمان منزلي نقلي كه گلها و شكوفههاي زيادي در گوشه گوشهاش ميدرخشيد.
آري به ديدار جانباز دوران دفاع مقدس «ابراهيم مهرانراد» رفتيم اما ديدن ايثارگري همسر وي اين ديدار را تحت الشعاع قرار داد؛ ايثارگري در اين خانه از اين جهت كه اگر مشكلاتشان را بر شاخههاي سرو تحميل كنند، سرو در برابر آن خم ميشود اما آنها مقاومتر از سرو ايستادهاند و اين مقاومت ستودني است.
بعد از پذيرايي صميمانه، از «شيرين جافر» همسر اين جانباز خواستيم كه به ديدار صاحبخانه برويم، صاحبخانهاي كه 15 سال است طعم غذا را نچشيده، به مهماني نرفته، تنها تفريحش اين است كه با شيرين سوار آمبولانس شده و براي ويزيت و معالجه به بيمارستان برود؛ خانم جافر اذن ملاقات داد و وارد اتاق شديم. مهرانراد كه روزي تاب ديدن يك كودك شهيدشده را در منطقه جنگي نداشت و از ديدنش نفسهايش به شماره ميافتاد، امروز روي تختي بدون تكلم خوابيده است؛ او فقط نظارهگر بوده و حتي قادر به انجام سادهترين كارهاي شخصياش هم نيست.
مهرانراد سال 1342 واد ارتش شده بود؛ در روزهاي نخست جنگ تحميلي با مدرك فوق ديپلم رشته پرستاري در بخش بهداري لشكر 81 زرهي اهواز مشغول به فعاليت شد؛ بعد از مجروحيتش نيز دوباره به منطقه بازگشت و به لشكر 58 ذوالفقار و پادگان ابوذر منتقل شد كه اثرات موج بمبهاي خوشهاي دشمن در گيلانغرب و خونريزي سمت راست مخچه وي را از 15 سال گذشته خانهنشين كرده است.