حوزه نیوز خاطرات حجتالاسلام والمسلمین حسین مولاییراد، جانباز 50 درصد و آزاده سرافراز را منتشر کرد.
جانبازان سالکان و عارفانی هستند که در طی طریق از کاروان شهادت جا ماندند و خدای سبحان چنین مقرر داشته که روحشان چند صباحی دیگر در قفس تن و حصار خاکی باقی بماند؛ وجود این مردان مرد، در میان ما نعمتی بس بزرگ است که رنگ عشق و ایثار و بوی بهشت و رحمت را به ما ارزانی میدارد؛ کاش قدرشان را بدانیم.
حجتالاسلام والمسلمین حسین مولاییراد، جانباز 50 درصد و آزاده سرافراز، یکی از افتخار آفرینانی است که در لبیک به فرمان امام و مقتدای خود در آغازین روزهای دفاع مقدس در جبههها حضور یافت و تا پای جان به ایثار و مجاهدت پرداخت.
آنچه در پی میآید، برشهایی از گفت وگوی صمیمی خبرنگار مرکز خبر حوزه، با این روحانی جانباز و آزاده است که در سالروز ولادت با سعادت بزرگ جانباز اسلام قمر بنیهاشم حضرت اباالفضلالعباس(ع) تقدیم ارادتمندان حضرتش میشود.
* ورود به حوزه
سال 1343 در رزن همدان در خانوادهای مذهبی به دنیا آمدم، به دلیل علاقهای که به فراگیری علوم دینی داشتم، ابتداء در شهرستان قروه به تحصیل پرداختم و در سن 15سالگی وارد حوزه علمیه قم شدم و از محضر علما و اساتید بهره های فراوانی بردم.
* حضور در جبهه
سال 59، در ابتدای جنگ تحمیلی، زمانی که 16سال داشتم، به همراه یک هزار و 400 نفر از طلاب قم برای آموزش نظامی به تهران رفتیم از میان ما 100 نفر به منطقه جنگی جنوب اعزام شدند. در آن زمان بنی صدر رییسجمهور بود؛ از این رو از رزمندگان پشتیبانی نمیشد و حضور در جبههها نیز به صورت خودجوش صورت میگرفت و افراد به صورت گروهی به مناطق اعزام میشدند.
*به پادگان ابوذر اعزام شدم
پس از مدتی به قم بازگشتم و دروس حوزه را ادامه دادم؛ سال 1361، رزمندگان زیادی در جبههها شهید شدند و حضرت امام(ره) نیز همواره تأکید میکردند مردم باید در جبههها حضور داشته باشند، از این رو نتوانستم در حوزه بمانم؛ وظیفه خود دانستم به جبهه بروم، از سوی جهاد سازندگی استان همدان به پادگان ابوذر سرپلذهاب اعزام شدم.
در این مدت فعالیتهای تبلیغی و فرهنگی انجام میدادم تا این که 15 مردادماه همان سال آیتالله العظمی نوری همدانی به پادگان ابوذر آمده بودند و قرار بود برای بازدید به خط مقدم بروند، من هم به همراه ایشان به مقر شهید صدوقی در اطراف قصر شیرین رفتم.
* اجازه آیتالله العظمی نوری همدانی برای حضور در عملیات
فردای آن روز قرار بود، عملیاتی صورت گیرد و من هم اشتیاق فراوانی برای حضور در عملیات داشتم، ولی فرماندهان باتوجه به این که طلبه جوانی بودم، نمیگذاشتند در عملیات شرکت کنم؛ پس از اصرارهای فراوان، یکی از فرماندهان به نام علی شادمانی گفت؛ اگر حضرتآیتالله نوری همدانی بگویند، ما هم میپذیریم و شما را به عملیات میبریم. زمانی که خدمت ایشان رسیدیم، پس از چند سؤال ایشان اجازه دادند و ما نیز فردای آن شب لباس طلبگی را کنار گذاشتیم و لباس نظامی بر تن کردیم و به همراه دیگر رزمندگان حرکت کردیم.
در این عملیات که به نام ثارالله بود، با عراقیها درگیر شدیم و پس از مدتی جنگ به صورت تن به تن شد، هرچند گردان ما در ابتدا عراقیها را محاصره کرده بود، ولی به دلیل تأخیر در پشتیبانی، میدان را از دست دادیم و آنها ما را محاصره کردند.