نرگس طبعم پريد از خواب ناز نرگس بيمار خود را كرد باز
خنده زن تقديس كن تكبير گو
پاي تا سر درد و سوز و شور شد
صورتش در موج نور انداخت گل
خنده زن از غنچة لب ساخت گل
كرد بازي با دل و با جان من
در مظمون ريخت در دامان من
گفت كم كن هاي و هو هويي بكش
خويش را در خويش گم كن هو بجوي
حسن هو را در جمال او بجوي
امشب از بيت حسن خورشيد تافت
تير نورش قلب ظلمت را شكافت
اين كه تابد در دل شب بي نقاب
آفتاب است آفتاب است آفتاب
اين اميد هر نبي و هر ولي است
پاي تا سر هم محمد هم علي است
اين به فلك آفرينش ناخداست
اين خدا را عبد و عالم را خداست
شمع جمع عالمين است اين ولي
طالب خون حسين است اين ولي
اين چراغ صبح در قلب شب است
شعله ها گل گشت و بت رفت از ميان
يا جنون مهدي پرستم مي كند
دم به دم اعجاز نرگس ميكنم
بوي گل از شعر خود حس ميكنم
لب گشا تا من ثنا خواني كنم
دم بزن تا من گل افشاني كنم