-:- بسم الله النور القدوس -:-
هر لحظه جان می رسد برلب، یا رب وصالت کی رسد
می شوم من مست... ز هر نشانت، یا رب وصالت کی رسد
پریشانم... پریشانم ز هر بازی روزگار، بیرحم است و هنوزم... بجاست
بسی برده ام رنج ز نامردمان... دریغ از گوشه چشمی... غم گشا
ندانم بهر چه دل باختم من...
همه پوچ بود و سراپا گناه
امید بود گرچه قطره ای کوچک در دلم
کور گشته بود دو چشم ترم
عشق پاکم کارساز نبود دلم را دیگر یارا نبود
بسی غفلت شد غبار تنم
ناخواسته دامی شد سزای دلم
دل من اینگونه خواستار نبود
رحم و مروت همه مرده بود
ناجوانمردی.... قد برافراشته بود
هرچه التماس کرد دلم....
سیه شد سراپا تنم...
روسیه شد اون عشق پاک
نماند آثاری به جای همه پوچ شد مثال هوا
قطره عشق کوچک ناگه تکانی بداد
بینا گشت کمی دو چشم ترم
مژه برهم زدم بینا گشت دو چشم ترم
قطره دریا گشت سراپا تنم
از خود بی خود شدم همچون می نوشیده
دلم را غرق شادی گشت ز حس بی نشان
غبار کم کم رخت را ببست
دل را دیگر غمگین نبود
حس تازه، بی و نام و نشان
خانه کرد سراسر دلم
ندا امد در دلم نوراً علی نور را
اشک را... چشمان... دیگر یاری نبود
بارید بارید همچون ابر بهاری
پاک شد اون عشق چون ازل
گشت نامش عشق حق