چادر اذیتت نمی کنه؟
دقت که کرده باشی، چادر خودش همه را غربال میکند. شده است وسیلهی محک بسیاری از دختران و زنان سرزمین من.
بچهتر که بودیم، وقت بازی که میشد، پارک که میرفتیم، مسابقه که میگذاشتیم، کوه که میرفتیم، ... مدام باید در کلنجار بودی ، هم با خودت و هم با دیگران.
که وقتی دخترکان همسن و سالت چادر از سر بر میدارند - به راحتی - و مشغول بازی میشوند، تو هم میخواهی بازی کنی، اما با چادر.
چادری که اصلاً دوست نداری از سر درش بیاوری و این در حالیست که مورد شماتت یا سرزنش بزرگتر و کوچکتر قرار میگیری که : "وقت بازی چادرت رو دربیار، چه طوری می تونی با چادر بازی کنی؟"
دبیرستانی که شدیم، مهمانیهایی که باید کمک میکردیم به بزرگترها، سینما که میخواستیم برویم، کوه که میرفتیم، ... مدام باید در کلنجار میبودی، با خودت و با دیگران.
که "مگه با چادر می تونی سفره پهن کنی و کمک کنی؟ " یا "مگه با چادر می تونی ظرف بشوری؟" و "سینما می خوای با چادر بیای؟ ضایع است بابا. اونجا کسی این جوری نمیره"
"با چادر می خوای بری کوه؟؟؟ میافتی نمی تونی خودتو کنترل کنیا" و...
چادری که حتی به بهانهی یک ساعت کار و فیلم و کوه نوردی هم حاضر نبودی درش بیاوری. چرا که در صورت نبودش، حس نبود چیزی و سنگینی نگاههای ناسالم دیگران شدیداً احاطه ات میکرد... انگار باید در برابر این نگاهها چیزی میداشتی که الآن نداری و قرار است سنگینی نگاههایشان کم کم شانهات را خم کند...
به دانشگاه که رفتیم، وسایلی که باید مدام دستمان میگرفتیم، کلاسها و... و البته بهتر بگویم، جو دانشگاه ... مدام تو را به کلنجاری دوباره سوق میداد. کلنجاری با خودت و با دیگران.
باید میدیدی دختران جوانی را که روز اول با چادر میآیند و یک ماه بعد کم کم چادر از سرشان میافتد.
باید میدیدی، به اجبار، دخترانی را که تا در دانشگاه از ترس ... (هر چیزی یا کسی) چادر سر میکنند و دم در، سریع چادر را از سر درآورده ، تا میکنند و وارد محوطه میشوند.
باید میدیدی دختران چادری ناراضی از چادر سر کردنشان را...
باید میدیدی ، به اجبار دخترانی را که به دلیل کمبودهایی که حس میکنند در برابر دختران بد حجاب دیگر، از چادری بودنشان شرم دارند. و برای جبرانش اکثر دوستانشان چادری نیستند.
و تو همچنان دوست داشتی چادر از سرت نیفتد، نه به خاطر چادر که عزیزترینش میداری، به خاطر خودت که دانشگاه را با سالن مد اشتباه نگرفتهای و آمدهای تا صرفاً درس بخوانی و فعالیت کنی، ... و به خاطر خودت که پسران دانشگاهتان ، تو را با عروسکهای مد روز دانشگاه اشتباه نگیرند که بخواهند با هر بهانهای نزدیکت شوند...
و تو همچنان دوست داری درس بخوانی، کلاس بروی، طراحی کنی، کارگاه شرکت کنی، اردو بروی ، ... و زندگی کنی، با چادر!
ازدواج که کردیم، مهمانیهایی که باید به اجبار، خودمان را به عنوان تازه عروس زیبای رویایی فرض میکردیم تا در خانواده همسرمان، ناچاراً بدرخشیم، رقابتهایی که با دختران و زنان دیگر ایجاد میشد و ما نا خواسته وسط ماجرا بودیم، سفرهایی که با فامیل میرفتیم، تولدها و میهمانیهایی که شرکتمان در آنها اجباری بود، همه جا و همیشه باید مدام در کلنجار میبودی، هم با خودت و هم با دیگران.
که تو هنوز دوست داری چادر حریم تو باشد با نامحرم حتی اگر این نامحرم، فامیل باشد، که تو هنوز دوست داری چادر چتر حفاظ تو باشد از نگاههای گاه و بیگاه نامحرمانی که در اطرافت حضور دارند، که تو هنوز چادر سر کردنت را دوست داری چه مشکیاش باشد و چه رنگی که هر دفعه قرار است با رنگ لباسها و روسریات ست شود...
اما باید تحمل کنی وقتی میشنوی "چادر اذیتت نمی کنه؟"
در حالی که تو دوست داری هنوز هم مهربان باشی و باعث اذیت دیگران نشوی، گرچه چادر تو را هم اذیت نمیکند. بلکه مهربانترت میکند تا زنان دیگر در حضور تو آرامش داشته باشند همسرشان توجهش جلب نمیشود... اما با این همه؛
باید تحمل کنی وقتی میبینی دختران و زنان فامیل، گاه و بیگاه، با بهانه و بی بهانه، با کمال بی تفاوتی به دیگران و در اوج نامهربانی، چادر از سر در میآورند ، تا مثلاً زیباییهایشان مخفی نماند (حالا برای چه کسی معلوم نیست)
باید تحمل کنی حرفهای زنان و دخترانی را که مدام شکایت دارند "اگر شوهرم چیزی نگه، میخوام چادرم رو بردارم. چادر به نظر من چیز اضافی ایه"
باید تحمل کنی ، وقتی تو چادر را دوست داری و با بودنش آرام میشوی،و البته مهربانتر... ... حتی اگر تنها مؤنث چادری کل مهمانی فامیلیتان یا جمع حاضر باشی...
بخش اجتماعی تبیانمنبع:جهان نیوز