خانه ات را حلقه بر در می زنم
گرد بام خانه ات پر می زنم
آن قدر در میزنم این خانه را
تا ببینم روی صاحب خانه را
تا به عشق خود اسیرم کرده ای
از علائق جمله سیرم کرده ای
من به غیر تو ندارم هیچ کس
مهدی زهرا به فریادم برس
❤ |
خانه ات را حلقه بر در می زنم
گرد بام خانه ات پر می زنم
آن قدر در میزنم این خانه را
تا ببینم روی صاحب خانه را
تا به عشق خود اسیرم کرده ای
از علائق جمله سیرم کرده ای
من به غیر تو ندارم هیچ کس
مهدی زهرا به فریادم برس
❤ |
دلم برای تو تنگ است ای سرا پاخوب
دلم برای تو تنگ است مثل تنگ غروب
چه لحظه های غریبی که بی تو میگذرند
چه روزگارعجیبی است بی تو ای محبوب
چقدربی تو به غربت شکست خاطرخاک
نیامدی وعطش درعطش زبانه کشید
نیامدی وزمین شعله شعله درتب شد
نشست خاطرآیینه هابه آه ملال
شکست خلوت آدینه ها به زمزم اشک
چقدر بی تو به حسرت دلم لبالب شد
نسیم نرگسی از گلشنی نمی خیزد
که تا به دامنش اندوه من بیامیزد
کسی کجاست غریب آشنا در این غربت؟
که از تبسم او روزگار تازه شود
و از شمیم نفس های اوغزل خیزد
تمام ثانیه ها بی تو میرود غمناک
ولحظه ها همه بی مهر تو غروب آلود
دلم هوای تو کرده است ای سخاوت محض
دلم هوای تو کرده است ای حلاوت وصل
دلم هوای تو کرده است باتمامت عشق
دلم هوای تو کرده است با تمام وجود
تودرکدام دیاری توبا کدام بهار؟
تودر کجای زمینی چه دیر شد دیدار
نشان کوی تو پرسیم از کدامین یار؟
زمین کویر تب آلوده ایست طوفان خیز
زمان خزان غم انگیز بی تو در تکرار !
بیا که مژده وصلت زمان به رقص آرد
بیاوداغ دل از خاطرزمین بردار !
❤ |
در موج بلا عاشق خود را نـــگذاری
این غمزده را در دل دریا نــــگذاری
هر روز دَهَم وعدۀ دیدار تو بر خویش
امروز دگــر وعده به فــردا نــگذاری
دنبال تومی گردم وبیخود شدم ازخود
دیـــــوانۀ خود را به تماشــا نگذاری
ما تشـــنه لب جرعۀ دیدار تو هستیم
داغی به دل تشـــــنه لب ما نگذاری
با دست تهی چشم به الطاف تو دارم
مســكین درت را به تمــنا نــــگذاری
سوگند به زهرا كه كسی جز تو ندارم
یك لـحظه مرا بی كس و تنـها نگذاری
ره دوروسفرسخت ومرا فرصت كوتاه
بی توشـــه مــرا روز مــبادا نــگذاری
تنــها گـره ما به نـــگاه تـو شـــود بــاز
مــا را بــه امــــید دگران وا نـــگذاری
هــرگاه كنی عـــزم سفــر سوی مدینه
از قـــافـــلۀ عــــشق مــرا جا نگذاری
روشـــن نشــــود دیــدۀ تاریك "وفائی"
بر روی دو چشــمـش قدمی تا نگذاری
سید هاشم وفایی
اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج
❤ |
در موج بلا عاشق خود را نـــگذاری
این غمزده را در دل دریا نــــگذاری
هر روز دَهَم وعدۀ دیدار تو بر خویش
امروز دگــر وعده به فــردا نــگذاری
دنبال تومی گردم وبیخود شدم ازخود
دیـــــوانۀ خود را به تماشــا نگذاری
ما تشـــنه لب جرعۀ دیدار تو هستیم
داغی به دل تشـــــنه لب ما نگذاری
با دست تهی چشم به الطاف تو دارم
مســكین درت را به تمــنا نــــگذاری
سوگند به زهرا كه كسی جز تو ندارم
یك لـحظه مرا بی كس و تنـها نگذاری
ره دوروسفرسخت ومرا فرصت كوتاه
بی توشـــه مــرا روز مــبادا نــگذاری
تنــها گـره ما به نـــگاه تـو شـــود بــاز
مــا را بــه امــــید دگران وا نـــگذاری
هــرگاه كنی عـــزم سفــر سوی مدینه
از قـــافـــلۀ عــــشق مــرا جا نگذاری
روشـــن نشــــود دیــدۀ تاریك "وفائی"
بر روی دو چشــمـش قدمی تا نگذاری
سید هاشم وفایی
اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج
❤ |
بیمار می شوم که پرستاریم کنی
خود را زمین زدم که هوا داریم کنی
گفتی تو سنگدل شده ای خب شدم ولی
نزد تو آمدم که قلم کاریم کنی
فریاد من از قلیلی آب و طعام نیست
من جار می زنم که شبی جاریم کنی
من اختیار خویش به دست تو داده ام
حیف است وقف آتش اجباریم کنی
❤ |
عزيز زهرارها كنيد دگر صحبت مداوا را
فراق اگر نكشد، وصل ميكشد ما را
تمام عمر تو ما را نظاره كردي و ما
نديدهايم هنوز آن جمال زيبا را
شرارههاي دلم اشك شد ز ديده چكيد
ببين چگونه به آتش كشيد، دريا را
قسم به دوست كه يك موي يار را ندهم
اگر دهند به دستم، تمام دنيا را
به شوق آنكه ز كوي توام نشان آرد
به چشم خويش كشيدم غبار صحرا را
جنون كشانده به جايي مرا كه نشناسم
طريق كعـبه و بتخانه و كليسا را
تمام عمر به خورشيد و ماه ناز كنم
اگر به خانه تاريك من نهي پا را
نسيم صبح ز راهي كه آمدي برگرد
ببر سلام ز من آن عزيز زهرا را
❤ |
خدا كند كه دل من در انتظار تو باشد
درون كلبه قلبم همیشه جای تو باشد
مرا نسیم نگاهت به باغ آینهها برد
خوشا كبوتر عشقی كه در هوای تو باشد
قنوت سبز نمازم به التماس درآمد
چه میشود كه مرا سهمی از دعای تو باشد
به گور میبرد ابلیس آرزوی دلش را
اگر كه تكیه دستم به شانههای تو باشد
در این دیار حریمی برای حرمت دل نیست
بیا حریم دلم باش تا سرای تو باشد
خدا كند كه دلم را به هیچكس نفروشم
خدا كند كه دل من فقط برای تو باشد
❤ |
در موج بلا عاشق خود را نـــگذاری
این غمزده را در دل دریا نــــگذاری
هر روز دَهَم وعدۀ دیدار تو بر خویش
امروز دگــر وعده به فــردا نــگذاری
دنبال تومی گردم وبیخود شدم ازخود
دیـــــوانۀ خود را به تماشــا نگذاری
ما تشـــنه لب جرعۀ دیدار تو هستیم
داغی به دل تشـــــنه لب ما نگذاری
با دست تهی چشم به الطاف تو دارم
مســكین درت را به تمــنا نــــگذاری
سوگند به زهرا كه كسی جز تو ندارم
یك لـحظه مرا بی كس و تنـها نگذاری
ره دوروسفرسخت ومرا فرصت كوتاه
بی توشـــه مــرا روز مــبادا نــگذاری
تنــها گـره ما به نـــگاه تـو شـــود بــاز
مــا را بــه امــــید دگران وا نـــگذاری
هــرگاه كنی عـــزم سفــر سوی مدینه
از قـــافـــلۀ عــــشق مــرا جا نگذاری
روشـــن نشــــود دیــدۀ تاریك "وفائی"
بر روی دو چشــمـش قدمی تا نگذاری
سید هاشم وفایی
اللّهمّ عجّل لولیّک الفرج
❤ |
ای رفته کم کم از دل و جان ، ناگهان بيا
مثل خدا به ياد ستمديدگان بيا
قصد من از حيات، تماشای چشم توست
ای جان فدای چشم تو؛ با قصد جان بيا
چشم حسود کور، سخن با کسی مگو
از من نشان بپرس ولی بی نشان بيا
ايمان خلق و صبر مرا امتحان مکن
بی آنکه دلبری کني از اين و آن بيا
قلب مرا هنوز به يغما نبردهای
ای راهزن دوباره به اين کاروان بيا
فاضل نظری
❤ |
دلم برای تو تنگ است ای سرا پاخوب
دلم برای تو تنگ است مثل تنگ غروب
چه لحظه های غریبی که بی تو میگذرند
چه روزگارعجیبی است بی تو ای محبوب
چقدربی تو به غربت شکست خاطرخاک
نیامدی وعطش درعطش زبانه کشید
نیامدی وزمین شعله شعله درتب شد
نشست خاطرآیینه هابه آه ملال
شکست خلوت آدینه ها به زمزم اشک
چقدر بی تو به حسرت دلم لبالب شد
نسیم نرگسی از گلشنی نمی خیزد
که تا به دامنش اندوه من بیامیزد
کسی کجاست غریب آشنا در این غربت؟
که از تبسم او روزگار تازه شود
و از شمیم نفس های اوغزل خیزد
تمام ثانیه ها بی تو میرود غمناک
ولحظه ها همه بی مهر تو غروب آلود
دلم هوای تو کرده است ای سخاوت محض
دلم هوای تو کرده است ای حلاوت وصل
دلم هوای تو کرده است باتمامت عشق
دلم هوای تو کرده است با تمام وجود
تودرکدام دیاری توبا کدام بهار؟
تودر کجای زمینی چه دیر شد دیدار
نشان کوی تو پرسیم از کدامین یار؟
زمین کویر تب آلوده ایست طوفان خیز
زمان خزان غم انگیز بی تو در تکرار !
بیا که مژده وصلت زمان به رقص آرد
بیاوداغ دل از خاطرزمین بردار !
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)