بیا و ظلمت شب را به نور ماه بگیر
دوباره تیرگی از این دل سیاه بگیر
ز راه آمدم و کوله بارم امّید است
چنان همیشه مرا گرم در پناه بگیر
چو طفل گمشدهای بین شهر حیرانم
بیا و دست مرا از میان راه بگیر
گناههای بزرگ مرا به حرمت اشک
به کوچکی یک انگار اشتباه بگیر
برای خاطر من نه، به خاطر زهرا
سراغی از من غمدیده گاه گاه بگیر
چقدر حسرت صبح مدینه را بخورم
بیا و از دل تنگم مجال آه بگیر
به غنچهای که زشاخه شکسته شد،آقا
تقاص خون همان طفل بیگناه بگیر