❤ |
سالی که بی حضورتو تحویل می شود
داغی به جان ما همه تحمیل می شود
تنها به وصل طلعت ایزد نمای تو
از جمعه های هجر تو تجلیل می شود
درآخرالزمان که جهان در تلاطم است
آیات وصل توست که تنزیل می شود
آقا تو را ندیده ام وشعرمن هنوز
یکسر اسیر استعاره وتمثیل می شود
بازار ظالمان ستم پیشۀ جهان
با ذوالفقارعدل تو تعطیل می شود
بی شک که با ظهور تو فصل خزان ما
بر نوبهارعاطفه تبدیل می شود
یا ایهالعزیز بیا وشتاب کن
اسلام با ظهور تو تکمیل می شود
چشم انتظار مانده«وفایی» که سال ما
گویند با ظهورتو تحویل می شود
❤ |
پلکی بزن تمام مرا غرق نور کن
این من، مَنِ سیاهِ دلم را بلور کن
این لحظه های گمشده در اضطراب را
همسایه سلام و سرود و سرور کن
یا رنگ صبر بر شبِ تنهایی ام بپاش
یا غیبت همیشگی ات را حضور کن
هی انتظار پشت دلم صف کشیده است
تا جمعه ظهور، دلم را صبور کن
خطی بزن به دفتر شب های انتظار
ای آخرین ستاره روشن! ظهور کن!
❤ |
پلکی بزن تمام مرا غرق نور کن
این من، مَنِ سیاهِ دلم را بلور کن
این لحظه های گمشده در اضطراب را
همسایه سلام و سرود و سرور کن
یا رنگ صبر بر شبِ تنهایی ام بپاش
یا غیبت همیشگی ات را حضور کن
هی انتظار پشت دلم صف کشیده است
تا جمعه ظهور، دلم را صبور کن
خطی بزن به دفتر شب های انتظار
ای آخرین ستاره روشن! ظهور کن!
❤ |
يا رب زغمش تا چند اشکم ز بصر آيد
بنشسته سر راهش ، شايد ز سفر آيد
تا چند بنالم زار شب تا سحر از هجرش
كوكب شِمُرم هر شب ، شايد كه سحر آيد
هر دم كه رخش بينم خواهم دگرش ديدن
بازش نگرم شايد يك بار دگر آيد
از ديده نهان اما اندر دل من جايش
او را طلبم هر شب شايد كه ز در آيد
با كس نتوانم گفت من راز درون خویش
كز درد غم هجرش دل را چه به سر آيد
مي سوزم و مي سازم از درد فراق اما
تير غم او بر دل افزون ز شمَر آيد
"حيران" به فغان تا کی با محنت و غم همدم
یارب نظری کان شاه از پرده بدر آید
❤ |
مثل نسیم آمدنت ناگهانی است
مثل شمیم یاس، حضور تو آنی است
مثل بهار در همه جا پخش می شود
اخبار سبز صبح ظهورت جهانی است
مثل نماز و روزه فراگیر می شود
مهرت چرا که ریشه ی آن آسمانی است
دیگر کسی وساطت باطل نمی کند
دیگر چه جای خواهش و پا در میانی است
آغاز دوره ی «أرِنی» گفتن دل است
پایان آیه های غم «لن ترانی» است
انگار دلخوری که ز یاد تو غافلیم
فهمیده ای تو هم که دعامان زبانی است
صد فاطمیه رفت و نشد فاطمی شویم
تنها امید ما به همین روضه خوانی است
ای کوه صبر از غم زهرا شدی تو آب
با یاد کوچه سینه ات آتشفشانی است
در پشت در برای ظهورت دعا کند آن مادری
که قامتش از غم کمانی است
سید محمد میرهاشمی
اللهم عجل لولیک الفرج
❤ |
بیا و ظلمت شب را به نور ماه بگیر
دوباره تیرگی از این دل سیاه بگیر
ز راه آمدم و کوله بارم امّید است
چنان همیشه مرا گرم در پناه بگیر
چو طفل گمشدهای بین شهر حیرانم
بیا و دست مرا از میان راه بگیر
گناههای بزرگ مرا به حرمت اشک
به کوچکی یک انگار اشتباه بگیر
برای خاطر من نه، به خاطر زهرا
سراغی از من غمدیده گاه گاه بگیر
چقدر حسرت صبح مدینه را بخورم
بیا و از دل تنگم مجال آه بگیر
به غنچهای که زشاخه شکسته شد،آقا
تقاص خون همان طفل بیگناه بگیر
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)