خورشيد عالمتاب من صبح طلوعت دير شد
در انتظار روي تو هر نوجواني پيرشد
ديدم بخوابم آمدي از جاده هاي دور دست
ناگه دلم گفتا که خوابخوب من تعبير شد
اين جمعه چون بگذشت و يار من نيامد از سفر
آياتغربت بار ديگر نازل و تفسير شد
بي روي تو افسرده ام ، غمگين و زار وخسته ام
عشقم اسير قسمت و با درد و غم تقدير شد
گفتي دلت را پاککن از غير ما گر عاشقي
دل با گلاب ناب عشق روي تو تطهير شد
باياد چشم نرگست، نرگس کشيدم در دلم
نرگس هم از هجران تو پژمرده و دلگير شد
از دوري رخسار تو جانم رسيده بر لبم
از زندگي هرعاشقي، بي رويماهت سير شد
شام فراق روي تو بسيار طولاني شده
خورشيد عالمتابمن صبح طلوعت دير شد