[96] آيه 152 تا مقدارى از آيه 154، از سوره 3: آل عمران.
[97] مقدارى از آيه 154 و آيه 155، از سوره 3: آل عمران.
[98] در اين مطالب استفاده از «الميزان فى تفسير القرآن» ج 4، ص 43 تا ص 54 شده است كه به طور خلاصه و فشرده بيان شد.
[99] ابن ابى الحديد در «شرح نهج البلاغة» از طبع دار احياء الكتب العربية، ج 11، ص 100 از فضيل بن عياض روايتى را درباره عمر نقل مىكند از جمله مىگويد: أعطَى رجلاً عَطاءه أربعةَ آلَافِ دِرهم ثم زاده ألفاً. فقيل له: ألا تزيد ابنك عبدالله كما تزيد هذا؟ فقال: ان هذا ثبت أبوه يَومَ اُحد، و انّ عبدالله فرّ أبوه و لميثبت.
[100] شرح نهج البلاغة» طبع دار احياء الكتب العربيّة، ج15، ص.22
[101] و از جمله ادلّه فرار عمر و عثمان نسبت تشيّعى است كه بعضى به واقدى دادهاند به جهت آنكه در بسيارى از مواضع كتابش عمر و عثمان را در مكانت مورد نظر قرار نمىدهد، از جمله آنكه در كتاب خود عثمان و عمر، و يا عمر، و يا عثمان را با اسم نام برده است و جزء فراريان از غزوه اُحُد شمرده است. دكتر مارسدن جونس كه مقدمهاى بر كتاب «مغازى» واقدى نوشته است در ص 18 مىگويد: مثلاً در نسخه خطّى ما كه ما آن را مصدر براى طبع و انتشار «مغازى» آوردهايم يك ستونى را ملاحظه مىكنيم كه نام فراريان از غزوه اُحُد را برده است و با اين كلمات شروع مى كند: «و از جمله فراريان فلان، و حارث بن حاطب و ثعلبة بن حاطب، و سواد بن غزية، و سعدبن عثمان و عقبةبن عثمان، و خارجةبن عامر كه به ملل رسيد، و اوس بن قيظى در ميان جمعى از بنى حارثه بودهاند» در صورتى كه مىبينيم ابن أبىالحديد، به جاى لفظ فلان، عمر و عثمان را ذكر كرده است و بلاذرى از واقدى عثمان را ذكر كرده است. و از اينجا با روشنى و وضوح ظاهر مىشود كه صريح عبارت واقدى در نسخه خطّى اصل، عثمان و عمر و يا عمر تنها يا عثمان تنها بوده است كه در روز احد پشت كرده و فرار نمودهاند أمّا ناسخ از روى آن نسخه اصل دلش حاضر نشده است اين فرار را در حقّ عمر يا عثمان بپذيرد فلهذا نام آن دو نفرو يا نام يكى از آنها را به لفظ فلان تبديل نموده است. و ما شك نداريم كه عبارت نصّ و صريح واقدى به دست جماعتى از شيعه افتاده است، و در آن اين اخبارى را كه در حقّ عمر و عثمان ذكر كرده است، خواندهاند و بر اين اساس معتقد شدهاند كه او شيعه بوده است. تمام شد محلّ حاجت از گفتار دكتر مارسدن جونس.
[102] واقدى در «مغازى» ج1، ص 271 گويد: حديث كرد از براى ما يعقوب بن محمّد از موسى بن ضمرة بن سعيد از پدرش كه گفت: چند عدد مِرْط (كسائى است از خز يا كتان) براى عمر بن خطّاب آوردند كه در ميان آنها يك عدد آن خوب و وسيع بود. بعضى گفتند: خوب است اين را براى صفيّه دختر أبى عُبَيد كه زوجه عبدالله بن عمر است بفرستى، چون او دخترى است جوان و هنوز با عبدالله زفافشان واقع نشده است. چون اين مِرْط (شبيه پتوهاى امروز ما) فلان و فلان مقدار ارزش دارد. عمر گفت: من آن را مىفرستم براى كسى كه بدان سزاوارتر است و او امعمارة نسيبة دختر كعب است. من از رسول خداصلى الله عليه وآله شنيدم كه مىفرمود: در روز اُحُد: ما التفت يميناً و لا شمالاً إلاّ و أنا أراها تقاتل دونى. «من به راست يا چپ متوجّه نمىشدم مگر اينكه مىديدم امّعمارة براى حفظ من مشغول جنگ است.» اين داستان نيز با داستان قبل بى شباهت نيست.
[103] مستشار عبدالحليم جندى در كتاب «الامام جعفر الصادق» ص21 گويد: و در روز خندق أزفت الآزفة در وقتى كه مشركين جاى تنگى را در خندق قصد كرده و از آن مكان تنگ با فشار با اسبانشان وارد شدند و علىّبن ابيطالب با اندى از مسلمين به سوى ايشان بيرون جست تا آن شكافى را كه از آن داخل شده بودند بر آنها بست. و عمرو بن عبدود ـ فارس العربـ مىخواست جلالت و منزلت خود را نشان دهد؛ از فراز اسبان فرياد برداشت: هَل من مبارز؟ على در برابرش ظاهر شد. عمرو به او گفت: ما اُحبّ أن أقتلك لما بينى و بين أبيك. على اصرار كرد و عمرو از اسبش فرود آمد و با هم درآويختند. هنوز گرد و غبار ننشسته بود كه على او را كشت و اصحاب آن شكاف همه با اسبهايشان پا به فرار گذاردند.
[104] مغازى» واقدى، ج 2، ص.609
[105] شيخ مفيد در «ارشاد» طبع سنگى ص 82 آورده است كه چون بعد از فتح مكّه رسول خداصلى الله عليه وآله طائف را محاصره كرد، در حال حصار طائف كه ده روز و اندى طول كشيد، آن حضرت اميرالمؤمنينعليه السلام را براى شكستن بتهاى اطراف فرستاد. اميرالمؤمنين بتها را شكست و به حضور رسول خدا برگشت. چون رسول خدا او را ديد تكبير گفت و دستش را گرفت و با وى خلوت كرد و به پنهانى مدّتى دراز با وى نجوى كرد و راز مىگفت. عمر بن خطّاب آمد و به رسول خدا گفت: أتناجيه دوننا، و تخلو به؟! «تو بدون معيّت ما با على سخن به تنهائى مىگوئى و بدون ما با او خلوت كردهاى؟!» حضرت فرمود: يا عمر ما أنا انتجيته، بل الله انتجاه! «من با او نجوى نكردم بلكه خدا با او نجوى كرد.» عمر روى خود را بگردانيد و مىگفت: هذا كما قلتَ لنا يوم الحديبيّة: لتدخُلُنّ المسجدَ الحرام إنشاءالله آمنين، فلمندخله و صُددنا عنه. «اين مانند همان سخن تو در روز حديبيّه است كه به ما گفتى: انشاءالله با امن و امان داخل مسجد الحرام مىشويد، و ما داخل نشديم و ما را از ورود در آن باز داشتند.فناداه النّبى: لم أقل لكم انكم تدخلونه فى ذلك العام «در اين حال پيغمبر با صداى بلند از پشت سرش فرياد زد: من به شما نگفتم كه شما در آن سال داخل مسجدالحرام مىشويد!» درباره نجواى رسول الله با اميرالمؤمنينعليه السلام در «غاية المرام» از ص 527 از طريق عامّه هشت حديث، و از ص 527 از طريق خاصّه هجده حديث وارد است.
[106] شرح نهج البلاغة» ابن أبى الحديد، طبع دار احياء الكتب العربيّة، ج 15، ص.25 ابن أبى الحديد به طور تفصيل شرح غزوه احد را در همين مجلّد از ص 3 تا ص 60 ذكر كرده است
http://www.maarefislam.com