أمّا عثمان او را برد و پناه داد و طعام داد و آشاميدنى داد و مركب سوارى داد، و تجهيزات سفرش را تهيّه كرد تا حدّى كه تمام چيزهائى را كه پيغمبر بر آنها لعنت فرستاده بودند همه را آماده كرد و به او داد و سپس در روز چهارم او را روانه كرد.
او هنوز از خانههاى مدينه خارج نشده بود كه خداوند مركبش را خسته كرد، كفشش پاره شد، قدمهايش خون آمد، و با دست و كنده زانو راه مىرفت تا سنگينى تجهيزات او را از پاى در آورده، خود را كشان كشان در زير درخت سمرهاى رسانيد كه جاى مناسبى هم نبود.
بر حضرت رسول اكرم صلى الله عليه وآله وحى رسيد و او را از جريان آگاه كرد و به اميرالمؤمنين عليه السلام فرمود: تو با عمّار ياسر و شخص سومى حركت كنيد كه اينك معاويه در فلان جا در زير درخت سمره است. اميرالمؤمنينعليه السلام آمده و او را كشتند