صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 11 , از مجموع 11

موضوع: زندگی مردی با نام ها، چهره ها و خانه های گوناگون از زبان همسرش (شهید اندرزگو )

  1. Top | #11

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 1970
    شماره عضویت
    796
    نوشته
    18,892
    تشکر
    3,977
    مورد تشکر
    5,853 در 2,376
    وبلاگ
    85
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    کی از شهادت ایشان مطلع شدید؟

    وقتی از زندان اوین آزاد شدم. آمدم خانه مادرم. آنان خبر داشتند. باورش برایم سخت بود. فهمیدم که ساواکی ها وقتی در کوچه سقاباشی محاصره اش می کنند و به طرفش تیراندازی می کنند. شهید اندرزگو با این که مجروح شده بود، کاغذهایی را که به همراه داشت و خیلی به درد ساواک می خورد، با خون آغشته کرده و خورده بود. وقتی هم او را روی برانکارد می گذارند که ببرند، خودش را از روی برانکارد، روی زمین می اندازد تا خون بدنش بیشتر برود و تا زنده است، به دست پهلوی ملعون نیفتد در آن لحظه ها، می گویند حتی بعضی از ساواکی ها هم متأثر شده بودند. ایشان در آن حال اشهدش را می گفت. حالا هر ماه رمضان، خیلی این حالات ایشان به نظرم می آید و متأثرم می کند. بیشتر وقتها که برای مصاحبه می آیند، این حالات شهید اندرزگو می آید جلوی چشمانم و گریه می کنم. با این که این همه مشکلات داشته ام و چهار پسر هم بزرگ کرده ام، ولی هنوز به همان شدت عاطفی هستم.

    خانم سیل سه پور، در مسائل عاطفی هم از شهید اندرزگو متأثر بودید؟

    چطور نباشم؟ درست است که او یک مبارز حقیقی بود و دایم در خطر قرار داشت، ولی کافی بود اسم علی اکبر امام حسین (ع) بیاید. زار زار گریه می کرد. ایشان عاشق حضرت علی اکبر بود و روضه اش را آن قدر قشنگ می خواند که من واقعا هنوز در میان مداح ها نشنیده ام کسی این طور روضه حضرت علی اکبر را بخواند. یادم هست در مشهد که بودیم. همسایه مان ده روز روضه حضرت موسی بن جعفر(ع) داشت. شهید اندرزگو توی ایوان رو به قبله می نشست و صدای روضه از بلندگو قشنگ شنیده می شد. ایشان می گفت، «خدایا! می شود من هم یک روزی آزاد بشوم و ده روز روضه امام حسین(ع) بر پا کنم، عمامه مشکی ام را روی سرم بگذارم.» و هی گریه می کرد. البته لباس های ایشان رسید به پسر کوچکم که همه اش اندازه اوست.

    از پسرهایتان بگویید که حالا بزرگ شده اند.

    سه تا از پسرهایم را متأهل کرده ام ؛ آن هم توی سن کم. حدودا بیست ساله بودند که داماد شدند. دو پسرم روحانی هستند و هر دو خوش صحبت و خوش منبرند. همین آقا سید محسن ما، دو ساعت هم بالای منبر باشد، کسی خسته نمی شود. وقتی بچه ها به دنیا می آمدند، شهید اندرزگو می گفت که بچه ها صاحب چه روحیه ای خواهند شد و همین طور هم شده است.
    چهره و روحیه پدرشان در این بچه ها تقسیم شده است ؛ هر کدام تکه ای برده اند.

    روضه های ماهانه و ماه محرم را پسرهایم اداره می کنند؟

    بله ! هر ماه در خانه مان روضه داریم. این روضه دلخواه شهید اندرزگوست. همان روضه ای که آرزویش را داشت. ماه های محرم هم در دهه دوم روضه داریم. بیشتر وقت ها پسرهای خودم منبر می روند. من بیشتر وقت ها که روضه حضرت علی اکبر(ع) خوانده می شود به یاد شهید اندرزگو هم گریه می کنم. وقتی همه پسرهایم کنارم هستند، من خیلی جای خالی شهید اندرزگو را احساس نمی کنم؛ چون هر کدام از آنان چهره ای از این شهید را به ارث برده اند.

    خانم سیل سه پور، شهید اندرزگو از مبارزان نامدار انقلاب ما است. ملت ما یاد و نام او و همه کسانی که این انقلاب بزرگ را به ملت ما هدیه کردند، فراموش نخواهند کرد. امیدواریم این مصاحبه قدم کوچکی برای شناساندن آن مردم بزرگ و همسری مانند شما بوده باشد.

    من کاری نکردم؛ ولی مثل شما آرزو می کنم نام و یاد هیچ شهیدی در این مملکت فراموش نشود.
    امضاء



    رفتن دلیل نبودن نیست


    من در جستجوی قطعه ای از آسمان پهناور هستم

    که از تراکم اندیشه های پَست، تهی باشد .




  2. تشكر

    شكوه انتظار (25-08-2011)


  3. آیه های انتظار

    آیه های انتظار


    لیست موضوعات تصادفی این انجمن

     

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi