نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3

موضوع: *.~* اگر آه تو از جنس نياز است ....در باغ شهادت باز باز است *.~*

  1. Top | #1

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,809
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,475
    مورد تشکر
    204,209 در 63,585
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض *.~* اگر آه تو از جنس نياز است ....در باغ شهادت باز باز است *.~*





    سبک بالان خراميدند و رفتند
    مرا بيچاره ناميدند و رفتند

    سواران لحظه اي تمکين نکردند
    ترحم بر من مسکين نکردند

    سواران از سر نئشم گذشتند
    فغان ها کردم، اما برنگشتند

    اسير و زخمي و بي دست و پا من
    رفيقان، اين چه سودا بود با من؟

    رفيقان، رسم هم دردي کجا رفت؟
    جوان مردان، جوان مردي کجا رفت؟

    مرا اين پشت، مگذاريد بي پاک
    گناهم چيست، پايم بود در خاک

    اگر دير آمدم مجروح بودم
    اسير قبض و بست روح بودم

    در باغ شهادت را نبنديد
    به ما بيچارگان زان سو نخنديد

    رفيقانم دعا کردند و رفتند
    مرا زخمي رها کردند و رفتند

    رها کردند در زندان بمانم
    دعا کردند سرگردان بمانم

    شهادت نردبان آسمان بود
    شهادت آسمان را نردبان بود

    چرا برداشتند اين نردبان را؟
    چرا بستند راه آسمان را؟

    مرا پايي به دست نردبان بود
    مرا دستي به بام آسمان بود

    تو بالا رفته اي من در زمينم
    برادر، روسياهم، شرمگينم

    مرا اسب سپيدي بود روزي
    شهادت را اميدي بود روزي

    در اين اطراف، دوش اي دل تو بودي!
    نگهبان ديشب، اي غافل تو بودي!

    بگو اسب سپيدم را که دزديد
    اميدم را، اميدم را که دزديد

    مرا اسب چموشي بود روزي
    شهادت مي فروشي بود روزي

    شبي چون باد بر يالش خزيدم
    به سوي خانه ي ساقي دويدم

    چهل شب راه را بي وقفه راندم
    چهل تسبيح ساقي نامه خواندم

    ببين اي دل، چقدر اين قصر زيباست
    گمانم خانه ي ساقي همين جاست

    دلم تا دست بر دامان در زد
    دو دستي سنگ شيون را به سر زد

    اميدم مشت نوميدي به در کوفت
    نگاهم قفل در، ميخ قدر کوفت

    چه درد است اين که در فصل اقاقي؟
    به روي عاشقان در بسته ساقي

    بر اين در،‌ واي من قفلي لجوج است
    بجوش اي اشک هنگام خروج است

    در ميخانه را گيرم که بستند
    کليدش را چرا يا رب شکستند؟!

    دعا کردند در زندان بمانم
    دعا کردند سرگردان بمانم

    من آخر طاقت ماندن ندارم
    خدايا تاب جان کندن ندارم

    دلم تا چند يا رب خسته باشد؟
    در لطف تو تا کي بسته باشد؟

    بيا باز امشب اي دل در بکوبيم
    بيا اين بار محکم تر بکوبيم

    مکوب اي دل به تلخي دست بر دست
    در اين قصر بلور آخر کسي هست

    بکوب اي دل که اين جا قصر نور است
    بکوب اي دل مرا شرم حضور است

    بکوب اي دل که غفار است يارم
    من از کوبيدن در شرم دارم

    بکوب اي دل که جاي شک و ظن نيست
    مرا هر چند روي در زدن نيست

    کريمان گر چه ستار العيوب اند
    گداياني که محبوب اند خوب اند

    بکوب اي دل،‌ مشو نوميد از اين در
    بکوب اي دل هزاران بار ديگر

    دلا! پيش آي تا داغت بگويم
    به گوشت، قصه اي شيرين بگويم

    برون آيي اگر از حفره ي ناز
    به رويت مي گشايم سفره ي راز

    نمي دانم بگويم يا نگويم
    دلا! بگذار، تا حالا نگويم

    ببخش اي خوب امشب، ناتوانم
    خطا در رفته از دست زبانم

    لطيفا رحمت آور، من ضعيفم
    قوي تر ازمن است، امشب حريفم

    شبي ترک محبت گفته بودم
    ميان دره ي شب خفته بودم

    ني ام از ناله ي شيرين تهي بود
    سرم بر خاک طاقت سر نمي سود

    زبانم حرف با حرفي نمي زد
    سکوتم ظرف بر ظرفي نمي زد

    نگاهم خال، در جايي نمي کوفت
    به چشمم اشک غم، تايي نمي کوفت

    دلم در سينه قفلي بود، محکم
    کليدش بود، درياچه ي غم

    اميدم، گرد اميدي نمي گشت
    شبم دنبال خورشيدي نمي گشت

    حبيبم قاصدي از پي فرستاد
    پيامي بابلوري مي فرستاد

    که مي دانم تو را شرم حضور است
    مشو نوميد، اين جا قصر نور است

    الا! اي عاشق اندوه گينم
    نمي خواهم تو را غمگين ببينم

    اگر آه تو از جنس نياز است
    در باغ شهادت باز، باز است

    نمي دانم که در سر، اين چه سودا است!
    همين اندازه مي دانم که زيبا است

    خداوندا چه درد است اين چه درد است؟
    که فولاد دلم را آب کرده است

    مرا اي دوست، شرم بندگي کشت
    چه لطف است اين، مرا شرمندگي کشت



    ویرایش توسط مدير محتوايي : 13-09-2014 در ساعت 01:14
    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  2. تشكرها 7

    مدير اجرايي (18-06-2012), نرگس منتظر (02-11-2009), خادمه زینب کبری(س) (07-05-2010), شهاب منتظر (03-04-2014)

  3.  

  4. Top | #2

    عنوان کاربر
    مدیر ارشد انجمن
    تاریخ عضویت
    January 2009
    شماره عضویت
    9367
    نوشته
    16,655
    صلوات
    542
    دلنوشته
    5
    اللهم صل علی محمد و آل محمد
    تشکر
    12,544
    مورد تشکر
    14,359 در 5,347
    وبلاگ
    4
    دریافت
    0
    آپلود
    0

    پیش فرض

    و شهادت هنر مردان خداست…

    این رسم همیشگی مردان خداست که تنها با شهادتشان همچون غنچه ای شکوفا می شوند و با عطر وجودشان دلِ هر آشنا و غریبی را با خود می برند. شگفت آور، در زمانه ای که درِ باغ شهادت به گمان بسته است و بادهای خزان، برگ های به ظاهر سبز و در باطن زردِ درخت تنومند انقلاب را یک به یک جدا می کند. جوانانی از نسل سوم انقلاب که هنوز فرصت و مجال جوانه زدن پیدا نکرده، ناگاه سر بر می آورند، جرقه ای می زنند، روشنایی می بخشند و آرام و بی ادعا خاموش می شود. این رسم همیشگی مردان خداست که با گمنامی شان نام، با فنایشان وجود، با بی ادعایی شان ادعا و با خاموشی شان روشنایی را معنا می بخشند.

    روحشان شاد و یادشان تا همیشه تاریخ بلند آوازه باد
    امضاء
    سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
    پری رویان قرار از دل چو بستیزند بستانند
    در این حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
    که با این درد اگر دربند درمانند درمانند






  5. Top | #3

    عنوان کاربر
    مديرکل سايت
    تاریخ عضویت
    August 2009
    شماره عضویت
    13
    نوشته
    102,809
    صلوات
    31803
    دلنوشته
    76
    صلی الله علیک یا مولاتنا یا زینب کبری علیها السلام
    تشکر
    78,475
    مورد تشکر
    204,209 در 63,585
    وبلاگ
    208
    دریافت
    9
    آپلود
    102

    پیش فرض

    امضاء





    *******************************

    سکوت
    خطرناک تر از حرفهای نیشداراست
    کسی که
    سکوت می کند روزی حرفهایش را
    سرنوشت به تلخی به شما خواهد گفت

    *******************************
    و قسم به حقارتِ واژه و شکوه سکوت،
    که گاهی شرح حال آدمی ممکن نیست...

    *******************************




  6. تشكرها 3


اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

مجوز های ارسال و ویرایش

  • شما نمیتوانید موضوع جدیدی ارسال کنید
  • شما امکان ارسال پاسخ را ندارید
  • شما نمیتوانید فایل پیوست کنید.
  • شما نمیتوانید پست های خود را ویرایش کنید
  •  
© تمامی حقوق از جمله طراحی قالب برای سایت آیه های انتظار محفوظ می باشد © طراحی و ویرایش Masoomi